کتاب شام زیر درختان بلوط (جلد اول)
معرفی کتاب شام زیر درختان بلوط (جلد اول)
کتاب شام زیر درختان بلوط (جلد اول) نوشتهٔ آندره موروا و اونوره دوبالزاک و امیل زولا و... و ترجمهٔ قاسم صنعوی است. انتشارات دوستان این مجموعه داستان کوتاه فرانسوی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب شام زیر درختان بلوط (جلد اول)
کتاب شام زیر درختان بلوط (جلد اول) و داستانهای دیگر از نویسندگان فرانسه، حاوی یک مجموعه داستان کوتاه از نویسندههای گوناگون است. نام برخی از نویسندههای این داستانهای کوتاه عبارت است از «پل مارگریت»، «هانری بوردو»، «پل دوپونتسوره»، «کاستور و پولوکس» و «ویکتور هوگو». در ابتدای هر یک از بخشهای این اثر که نام یکی از این نویسندگان را یدک کشیده، با آن نویسنده آشنا میشوید و سپس داستان کوتاهی از او را میخوانید.
میدانیم که داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب شام زیر درختان بلوط (جلد اول) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر فرانسه و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب شام زیر درختان بلوط (جلد اول)
«دلیجان خاکآلود که غژغژکنان و لرزان با تاخت اسب پیرش در دل دشت پیش میرفت، آن روز واپسین سفرش را میکرد. قرار بود از هفته بعد جای خود را به ماشین براق و درخشان نوسازی بدهد که میتوانست سی مسافر را که راحت روی صندلیهای خوب چرمی نشسته بودند حمل کند. بههمینجهت دیگر کسی در بند این نبود که یک بار دیگر سوار وسیله کهنهای شود که سوار بر شکم گنده زرد خود از نیم قرن پیش از این سر جاده به سر دیگر آن میرفت.
هیچکس مگر نویسنده پیر که پس از شرکت در کنگرهای از نویسندگان از شهر بازمیگشت. از تمام نقاط کشور، و حتی از کشورهای مجاور کسانی به آن آمده بودند: جوانها و قدیمیها، برجستگان و ناشناختهها، جدیها و سرگرمکنندهها، زیباها و زشتها. کنگرهها مانند تمام کنگرههای دیگر، شب پیش با ضیافتی به پایان رسیده بود. بسیاری نطقها کرده بودند و بسیاری تعارفها ردوبدل شده بودند؛ بسیاری بطریها خالی کرده بودند، و افراد برجسته، بین خود، بابت افتخارهای متقابلشان به یکدیگر تبریک گفته بودند، و بعد مانند معلمان مهربانی که از شاگردان خود راضی باشند، خطاب به نویسندگان کمتر شناختهشده سخنان تشویقکنندهای به زبان آورده بودند.
نویسنده پیر، با شور و شوق برای هر نطقی دست زده بود، آگاهانه بهسلامتی نامداران، بهسلامتی آنهایی که قرار بود نامدار شوند، و حتی آنهایی که هرگز نامدار نمیشدند (دوسه تن از اینان در تالار بودند) نوشیده بود. و اکنون غرق در فکر به خانه بازمیگشت، ناگهان این فکر به سراغش آمده بود که او جزو همین گروه آخر است. در خلال آن روزهای زیبا هیچ سخنرانی نام او را به زبان نیاورده بود. از میان انبوه نویسندگان همچون شبحی نادیده گذشته بود، زیرا هیچ ستاره الماسی بر سینهاش (مانند رییس کنگره) نمیدرخشید؛ هیچ زنجیر آراسته به جواهری (مانند نایبرییس) آویخته به گردن نداشت؛ و کمترین تکه روبانی یقهاش را نمایان نمیکرد، و نیز هیچگونه نشانی، از آنهایی که تقریباً یکایک مهمانان داشتند. او حتی صلیب افتخار کوچکی را که در گذشته، به پاداش رفتار خوبش دریافت داشته بود در خانه جا گذاشته بود؛ ولی نویسنده پیر آدمی بیتوجه بود.
دشت پوشیده از درختهای گیلاس پر گل، رود انباشته از برفهای آبشده، نخستین پرستوهایی که صبح همان روز نفسنفسزنان از افریقا رسیده بودند و شادمان روی سیمهای تلگراف آواز سرمیدادند، او را از فکرهای اندوهبارش بهدر نمیآوردند. همهچیز به نظرش محزون و ملالآور میرسید، هرچند که راننده در مقابل هر مهمانخانهای چهارچرخه کهنهاش و یگانه مسافرش را نگه میداشت تا به یاد واپسین سفرش جامی بنوشد. و اسب بلافاصله سرش را به نحو رقتباری نگه میداشت، گویی حاضر نبود خوشبختی رسیدن به پایان رنجهای طولانیاش را باور کند.»
حجم
۵۸۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۵۸۴ صفحه
حجم
۵۸۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۵۸۴ صفحه