دانلود و خرید کتاب دماغ ملکه دیک کینگ اسمیت ترجمه محبوبه نجف خانی
تصویر جلد کتاب دماغ ملکه

کتاب دماغ ملکه

معرفی کتاب دماغ ملکه

کتاب دماغ ملکه نوشتهٔ دیک کینگ اسمیت و ترجمهٔ محبوبه نجف خانی است. نشر چشمه این داستان تصویری کودک را روانهٔ بازار کرده است. این داستان شما را با دختری ۱۰ساله با چشم‌های قهوه‌ایِ بسیار درشت همراه می‌کند.

درباره کتاب دماغ ملکه

کتاب دماغ ملکه که یکی از کتاب‌های مجموعهٔ «ناپیدا» است، حاوی داستانی تصویری برای کودکان به قلم دیک کینگ اسمیت است. این داستان که در ۱۱ فصل نوشته شده، از جایی شروع می‌شود که راوی از دو شخصیت به نام‌های «هارمونی» و «رِکس راف مانتی» می‌گوید. این دو، در مرغ‌دانی قدیمی در انتهای باغ و کنار هم نشسته بودند. راوی می‌گوید که سال‌ها بود که مرغ‌دانی خالی بود و مرغ و خروسی در آن نبود. پدر و مادر هارمونی (خانم و آقای «پارکر») از حیوان خوششان نمی‌آمد، اما مرغ‌دانی هنوز کمی بوی مرغ و خروس می‌داد. این مرغ‌دانی، خلوتگاه «هارمونی» بود و او که تنهایی را دوست داشت، می‌توانست مدتی آنجا تنها باشد.«رِکس راف مانتی» همیشه با او بود! «هارمونی پارکر» دختری ۱۰ساله است با چشم‌های قهوه‌ایِ بسیار درشت. داستان او چیست؟ چرا عنوان این کتاب، ملکهٔ دماغ است؟ این کتاب را بخوانید تا بدانید.

خواندن کتاب دماغ ملکه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به همهٔ کودکان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب دماغ ملکه

«تا چند روز بعد هارمونی اصلاً به یاد سکهٔ جادویی‌اش نیفتاد. به نظر می‌آمد سرش حسابی شلوغ بود. رِکس راف مانتی را توی سبدِ آبی پشتِ دوچرخه‌اش می‌گذاشت و مدت‌ها دوچرخه‌سواری می‌کرد. سبد درست اندازهٔ عروسکش بود، البته به شرطی‌که هارمونی پاهای شُل‌ووِلِ او را تا می‌کرد. هارمونی برای این‌که به‌موقع به خانه برگردد و آنیتا را برای چَرا و گردش به باغ ببرد، مدام به ساعتش نگاه می‌کرد. همیشه سکهٔ جادویی توی جیبِ شلوارِ جینِ کهنه‌اش بود و هرازگاهی فقط برای اطمینان به آن دست می‌زد. اما هنوز وسوسه نشده بود باز هم از آن استفاده کند. گاهی برای سه آرزوی باقی‌مانده‌اش فکرهای مبهمی به ذهنش می‌رسید، اما او هیچ عجله‌ای نداشت. هنوز سه هفته به پایان تعطیلات تابستان مانده بود.

هارمونی تازه از دوچرخه‌سواری برگشته بود که کبوترِ خانگی بال‌زنان به استقبالش آمد و گفت: «هارمونی عزیزم، نمی‌توانی حدس بزنی چه اتفاقی افتاده!»

«چی شده؟»

«قرار است توی تلویزیون نشانت بدهند. از خبرگزاری بی‌بی‌سی تلفن کردند و گفتند که فردا می‌آیند با تو مصاحبه کنند!»

«وای، مامان، نه. شما که قبول نکردید، مگر نه؟»

«البته که قبول کردم. و می‌خواهم بهت سفارش کنم که نمی‌شود جلوِ دوربین آن لباس‌های کهنه و زشت را بپوشی. امروز بعدازظهر می‌رویم شهر و برایت یک پیراهن نوِ قشنگ می‌خرم.»

هارمونی چیزی نگفت. در عوض قیافهٔ «هیچ زجر و شکنجه‌ای در دنیا نمی‌تواند وادارم کند چیزی را که گفتید انجام دهم» را به خودش گرفت. خانم پارکر با تجربهٔ طولانی‌ای که داشت از قیافهٔ هارمونی فوری متوجه شد و آه کشید و گفت: «خیلی‌خُب، پس برایت یک شلوار جینِ نو می‌خرم.»

«می‌توانم خودم انتخاب کنم؟»

«البته.»

«و یک بلوزِ جدید؟»

«بله.»

«و یک جفت کفشِ کتانی؟ و جورابِ فوتبال.»

«جوراب فوتبال! عزیزم تو نمی‌توانی... وای، خیلی‌خُب، باشد.»

بنابراین جریان از این قرار شد که شب بعد میلیون‌ها بیننده روی صفحهٔ تلویزیونْ دختر کوچکی را دیدند که برندهٔ یک دوچرخهٔ نو شده بود. هارمونی در این فکر بود که، با استفاده از سکهٔ جادویی، کارمندهای تلویزیون را از خودش دور نگه دارد، اما به این نتیجه رسید حالا که لباسِ نو پوشیده این کار بی‌انصافی است، پس با صبر و حوصله مصاحبه را انجام داد.

هارمونی بلوز سبزِ خوش‌رنگی پوشیده بود که روی سینه‌اش با حروف درشت و بنفش نوشته شده بود: «خز، مال حیوان‌هاست نه انسان‌ها.» او پاچه‌های شلوار جینِ صورتی‌اش را توی جوراب‌های فوتبالش کرده بود، که راه‌راهِ زرد و طلاییِ براق داشت و کفش‌های کتانی راه‌راهِ سیاه و آبی آسمانی هم پایش کرده بود.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۹۰۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۶۴ صفحه

حجم

۹۰۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۶۴ صفحه

قیمت:
۴۱,۵۰۰
۲۰,۷۵۰
۵۰%
تومان