دانلود و خرید کتاب شش و سی و دو دقیقه میدان تجریش حامد محمدی
تصویر جلد کتاب شش و سی و دو دقیقه میدان تجریش

کتاب شش و سی و دو دقیقه میدان تجریش

نویسنده:حامد محمدی
امتیاز:
۵.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب شش و سی و دو دقیقه میدان تجریش

کتاب الکترونیکی «شش و سی و دو دقیقه میدان تجریش» نوشتهٔ حامد محمدی در انتشارات کتاب نیستان چاپ شده است. حامد محمدی نویسنده فیلم‌نامه طلا و مس است. وی همچنین فیلم‌نامه‌های حوض نقاشی، فرشته‌ها با هم می‌آیند و اکسیدان را در سوابق خود داراست که دو فیلم‌نامه حوض نقاشی و اکسیدان را کارگردانی نیز کرده است. این مجموعه شامل ۹ داستان کوتاه است که با نگاهی متفاوت به مرگ نوشته شده است و به نوعی سعی دارد نگاه به آن را شیرین‌تر جلوه دهد. یک از ویژگی‌های داستان‌های این کتاب، توجه نویسنده به نگاه به شخصیت‌پردازی‌های متنوع در قالب موضوعات امروزی است.

درباره کتاب شش و سی و دو دقیقه میدان تجریش

نویسنده، طرح داستانی عمدتاً زیبا و نابی برای روایت در این مجموعه دارد. طرح‌هایی که شاید حاصل نگاه دراماتیک او به خلق موقعیت‌های تراژیک انسانی در مقام فیلم‌نامه‌نویس دارد. شخصیت‌های داستانی وی نیز یله و سر به هوا نیستند. این افراد لااقل به صورت فردی، صحیح و منطقی ساخته ‌شده‌اند و شخصیت خود را به درستی در طول داستان پیدا می‌کنند. مثل همه انسان‌ها در داستان، اعمالی به شدت انسانی از آن‌ها سر می‌زند و البته گاهی نیز با یکدیگر مکالمات فلسفی دارند و این یعنی حضور حداکثری انسانی در فضای ذهنی نویسنده و طرح داستانی او.

کتاب شش و سی و دو دقیقه میدان تجریش را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب به علاقه‌مندان به داشتان‌های ایرانی پیشنهاد می‌شود.

بخشی از کتاب شش و سی و دو دقیقه میدان تجریش

سالهای بعد از شهادت تنها پسر خانوم مرادی، دخترهایش یکی یکی شوهر کردند و به محله‌های دیگر تهران رفتند. مادر سمانه که دختر بزرگ خانوم مرادی بود، وقتی دلتنگی مادرش را دید، حاضر شد که سمانه را نزد او بگذارد. سمانه با مادربزرگش رابطه عجیبی داشت. آنقدر که به مادربزرگش نزدیک بود، به مادرش نزدیک نبود. وقتی سمانه مریض می‌شد، انگار خانوم مرادی هم مریض می‌شد. نفسش به نفس سمانه گره خورده بود. بعضی وقت‌ها دخترهای خانوم مرادی به سمانه حسودیشان می‌شد.

قدیم‌ترها، دخترهای خانوم مرادی هفته‌ای یکبار دور هم جمع می‌شدند و سفره‌ای بزرگ پهن می‌کردند. می‌گفتند و می‌خندیدند. تابستان‌ها هم به باغ شوهر نسرین، داماد کوچک خانم مرادی می‌رفتند. صبح‌های جمعه بعد از نماز صبح، سر و صدا از خانه خانم مرادی بلند می‌شد و همه دخترها مشغول درست کردن ناهار و مخلفات می‌شدند. ساعت به هشت نرسیده بود که چند ماشین جلوی در می‌آمد و همه اهل خانه با سلام و صلوات عازم باغ شوهر نسرین می‌شدند. آن روزها هم سمانه از همه آرام‌تر بود و کمتر مثل بقیه نوه‌های خانوم مرادی می‌خندید یا مسخره بازی درمی آورد. اما وقتی می‌خندید، دل همه را می‌برد. مدام کنار مادربزرگ می‌نشست و دستش را روی پای او می‌گذاشت. خانوم مرادی هم سمانه را نوازش می‌کرد. آنقدر هوای سمانه را داشت که تا سمانه غذا نمی‌خورد، خودش لب به غذا نمی‌زد. بعضی وقت‌ها حتی قاشق را هم به دهانش می‌گذاشت. پدر سمانه، به همسرش چشم غره می‌رفت و از این کارهای مادرزنش کلافه می‌شد. می‌گفت که حاج خانوم با این کارهایش سمانه را لوس می‌کند. مادر سمانه چیزی نمی‌گفت و آرام به مادرش و سمانه خیره می‌ماند.

به خاطر اینکه نوه اول خانوم مرادی بود، همه فامیل یک جور دیگر با او رفتار می‌کردند. نمی‌دانم شباهتش با دایی‌اش یا محبت مادربزرگش به او این رفتارها را باعث می‌شد یا چیز دیگر، اما متانت و رفتار سمانه هم در این طرز برخوردها بی‌تاثیر نبود. همهٔ این رفتارهای اهل محل و فامیل، دلیل مهمتری داشت و آن هم خواب‌هایی بود که سمانه می‌دید. آوازهٔ خواب‌های سمانه آنقدر در محل پیچیده بود که حتی قدیمی‌های محله، با سمانه مثل یک آدم بزرگ رفتار می‌کردند. این برخوردها از رفتار هم سن و سال‌های او به شکل حسادت کاملا پیدا بود.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۷۲٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۱۰ صفحه

حجم

۷۲٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۱۰ صفحه

قیمت:
۲۴,۷۵۰
۷,۴۲۵
۷۰%
تومان