دانلود و خرید کتاب ملخ ها مهاجرت می کنند هانیه فیض آبادی
تصویر جلد کتاب ملخ ها مهاجرت می کنند

کتاب ملخ ها مهاجرت می کنند

دسته‌بندی:
امتیاز:
۱.۹از ۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب ملخ ها مهاجرت می کنند

کتاب ملخ ها مهاجرت می کنند نوشتهٔ هانیه فیض آبادی است. انتشارات شقایق این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.

درباره کتاب ملخ ها مهاجرت می کنند

کتاب ملخ ها مهاجرت می کنند حاوی یک رمان معاصر و ایرانی است که در هفت فصل نوشته شده است. این رمان از جایی آغاز می‌شود که راوی اول‌شخص آن می‌گوید نگاهش را از درخت موی پیری که به داربست کشیده شده و سایهٔ سردی مهمان حیاط کوچک خانه‌اش کرده بود، گرفت و به «بهراد» که با دقت مشغول مطالعهٔ پرونده‌های دادگاه بود، دوخت. راوی می‌گوید که سعی کرد صدایش رگه‌ای از آرامش داشته باشد. او با بهراد سخن می‌گوید و می‌گوید که «مهشید» تا چند دقیقهٔ دیگر می‌آید. راوی، مادر بهراد است. بهراد و مهشید قرار است از یکدیگر جدا شوند. داستان چیست؟ این رمان به قلم هانیه فیض آبادی را بخوانید تا بدانید.

خواندن کتاب ملخ ها مهاجرت می کنند را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب ملخ ها مهاجرت می کنند

«قلاب‌ها را زیر و رو و لباس را وجب کردم تا ببینم چقدر تا انتهای آن باقی مانده است. همان لحظه صدای پدر و عفت از پایین به گوش رسید. قلاب‌ها را پشت مخده مخفی کردم و سرم را از پنجره بیرون بردم و پدر و عفت را دیدم که خستگی از سر و رویشان می‌بارید. مادر جستی زد و به مطبخ رفت:

«اومدن! برم چای بریزم.»

با فشار انگشتانم به زمین، از جا بلند شدم و به مطبخ رفتم. سیب‌زمینی‌های درشت گلی را از کیسهٔ آویخته به دیوار برداشتم و سرگرم پوست کندن شدم و شنیدم که پدر وارد خانه شد. من نیز بعد از اتمام کارم به جمع‌شان پیوستم. عفت با چشم‌های نیمه‌باز به مخده تکیه زده بود و مدام خمیازه می‌کشید. به چند ماه قبل پرتاب شدم؛ روزهایی که من وظیفه حالای عفت را انجام می‌دادم.

مادرگفت:

«امروز خونهٔ حاج تقی بودم. ننه پروین رادیو رو آورد وسط و روشنش کرد. اوضاع مملکت وحشتناکه!»

پدرم چای را از لیوان باریک به نعلبکی ریخت و به لب‌هایش نزدیک کرد. دستی به پیشانی‌اش کشید و گفت:

«آینده خوبی برای پهلوی نمی‌بینم. زورگویی، بی‌توجهی به خواسته‌های مردم، غرق شدن توی آرزوهای شخصی... همه اینا دست به دست هم می‌ده و شاه‌رو می‌کشه پایین. حکومت شاید با کفر باقی بمونه، اما با ظلم نه.»

روحم به شهر پرواز کرد؛ تهران میدان جنگ بود اما اعتراض مردم ده به گفتن اخباری کوتاه و تکان دادن سری از روی تأسف محدود می‌شد. داشتم فکر می‌کردم اعتراض در ده، مثمر ثمر واقع نمی‌شود و کسی صدای مردم آرام و گونه‌سوخته ده را نمی‌شنود که صدای کسی از ورای پنجره توجهم را جلب کرد. عفت از جا جهید و پنجره را گشود. از دور توانستم گل‌محمد، پسر ۲۴ سالهٔ اقدس خانم را تشخیص دهم که وسط سه‌راه ایستاده بود و با صدای بلند مردم را صدا می‌زد:

«آهای مردم ده، جمع شید... جمع شید.»

و جز حاج تقی و زن حاج مرتضی، کس دیگری در اطرافش دیده نمی‌شد. اما گل‌محمد دست‌بردار نبود. دستش را کنار دهان نگه داشته بود و گلو پاره می‌کرد. پدرم دستی به زانو گرفت و در حالی که به سمت در خروجی می‌رفت گفت:

«برم ببینم این زبون‌بسته چی می‌گه.»

پدرم به آن‌ها ملحق شد و آهسته آهسته اهالی ده گرد او جمع شدند. گل‌ممد مرد لاغراندامی بود، هنوز عزب بود اما در دل مردم ده جایگاه پرارزشی داشت. پدرش حیدرخان چند سال پیش از درخت گردو افتاد و در جا فوت شد. مادرش اقدس خانم در شیرینی‌پزی رودست نداشت و اکثر دخترهای ده زیر دستش آموزش می‌دیدند.

همان جا کنار پنجره ماندم و به بیرون نگاه کردم. طولی نکشید که جمعیت زیادی گرد گل‌محمد حلقه زد. صدایش آن‌قدر رسا بود که به گوش من نیز می‌رسید.

«پس فردا ساعت دو بعدازظهر همه کفن‌هارو تن کنید و منتظر بمونید. قراره از ده بالا مردم به سمت ده‌های پایین سرازیر بشن و ما بهشون بپیوندیم و همگی توی آخرین ده، علیه حکومت تجمع کنیم.»

پدرم پرسید:

«که چی بشه؟»

گل‌محمد جواب داد:

«که ما هم توی این مملکت وظیفهٔ خودمون‌رو انجام بدیم و نقش کوچیکی در براندازی شاه داشته باشیم.»»

میم
۱۴۰۲/۱۱/۱۰

داستان در دو زمان حال و گذشته روایت می شد. داستان زمان گذشته چفت و بست خوبی داشت اما داستان زمان حال این طور نبود و باعث شد پایان بندی ضعیف باشد.

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳۰۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۴۷۰ صفحه

حجم

۳۰۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۴۷۰ صفحه

قیمت:
۹۰,۰۰۰
۲۷,۰۰۰
۷۰%
تومان