کتاب من آنجا بودم
معرفی کتاب من آنجا بودم
کتاب من آنجا بودم داستانی بلند نوشتهٔ زهره زاهدی است و انتشارات بذر خرد آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب من آنجا بودم
«من آنجا بودم، هفت هزار سال پیش در کاخ بعلبک، ملکهای که امپراطوری را پشت سر گذاشت و گریخت. من آنجا بودم، درقرون وسطی دختر جوانی که خواص گیاهان را میدانست و به جرم جادوگری سوزاندنش. من آنجا بودم در قرن نوزدهم خدمتکار عمارت اشرافی موسیقیدانی که نوای موسیقیاش روح از بدنم جدا میکرد. من آنجا بودم زن فقیر و بیماری که تراخم نابینایش کرده بود و حضرت عیسی (ع)دست به سرش کشید و درمان شد. من آنجا بودم، در آشویتس، جهنم روی زمین.»
رمان یکی از راههای انتقال احساسات است. نویسنده برای بیان حقیقت احساسات و عواطفش به زبانی نیاز دارد که او را از سردی مکالمه روزمره دور کند و بتواند با آن خیالش را معنا کند و داستان و رمان همین زبان است. با داستان از زندگی ماشینی و شلوغ روزمره فاصله میگیرید و گمشده وجودتان را پیدا میکنید. این احساس گمشده عشق، دلتنگی، دوری و تنهایی و چیزهای دیگری است که سالها نویسندگان در داستانشان بازگو کردهاند.
داستان معاصر در بند چیزی نیست و زبان انسان معاصر است. انسان معاصری که احساساتش را فراموش کرده است و به زمانی برای استراحت روحش نیاز دارد. نویسنده در این کتاب با احساسات خالصش شما را از زندگی روزمره دور میکند و کمک میکند خودتان را بهتر بشناسید. این کتاب زبانی روان و ساده دارد و آیینهای از طبیعتی است که شاید بشر امروز فرصت نداشته باشد با آن خلوت کند. نویسنده به زبان فارسی مسلط است و از این توانایی برای درک حس مشترک انسانی استفاده کرده است.
خواندن کتاب من آنجا بودم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب من آنجا بودم
«اردشیر –
خواهرم خیلی وقته ازت بیخبرم. البته منم مدتی پیدام نبود، میدونم. حالت چطوره؟ خوبی؟ تو دنیای عجیب دور و ورت اتفاق تازهای نیفتاده؟ آخرین بار یادمه گفتی میخواستی به تبریز سفر کنی. رفتی؟ خوش گذشت؟ برام تعریف کن.
شراره -
سلام اردشیر جان. خوبم خدا رو شکر. امیدوارم تو هم خوب باشی. بله تبریز رفتم. خیلی هم خوش گذشت. اما اتفاقات عجیب هم کم نبود. میدونم بعد از همهٔ اتفاقاتی که تو این یکی دو سال برامون افتاد و دربارهشون با هم حرف زدیم، کلمهٔ «عجیب» دیگه عادی شده و حق مطلبو ادا نمیکنه. پس میگم برام اتفاقی افتاد که از ذهنت دور نیست، اما جز تو و آقای کتابفروش و امانت کس دیگهای باور نمیکنه. امانت همهٔ داستانهای منو باور میکنه و براش عجیب نیست. عجیب نیست؟! بگذریم.
قبلاً هم برات گفته بودم که خواب یک دختربچهٔ تنها رو روی یک جادهٔ خاکی دیدم و با گریه بیدار شدم. اما بعد، ماهها و شاید بیشتر از یک سال مدام خواب همون دختربچه رو میدیدم که پشتش به من بود. موها و دامن بلند پرچین بلند داشت. وسط یه جادهٔ باریک خاکی تک و تنها ایستاده بود و گریه میکرد. هر بار که این خوابو میدیدم، با چشم تر بیدار میشدم. دردی در قلبم احساس میکردم و به هقهق گریه میافتادم. این گریه از طرفی به اختیار من نبود و از طرف دیگه توضیحی براش نداشتم، چه برای خودم و چه برای دیگران. چون در زندگی من دختربچهای وجود نداشت که دلتنگش باشم.
تا قبل از خوندن نوشتههای آن زن، فکر میکردم در فیلمی یا کتابی صحنهای مشابه دیدم و اونقدر اثر عمیقی روی من گذاشته که بیاختیار به یادم میاد و غمگینم میکنه. اما بعد از اون نوشتهها و بعد از اتفاقاتی که تو این دو سال برای خودم افتاد ... تقریباً مطمئنم که در زندگی دیگهای ... میدونی، حالا دیگه من مطمئنم که ما همین یک بار نیست که به دنیا میایم. هر کدوم از ما زندگیهای زیادی رو پشت سر گذاشتیم، انتخابهای زیادی کردیم تا به اینجا رسیدیم. بعداً دوباره در اینباره برات خواهم گفت. برگردیم به سفر تبریز من.
ایران در دوران قاجار و دربار قاجار همیشه برام آشنا و مأنوس بود. (جالبه که جد و جدهٔ خودمون در زندگی فعلی هم اهل تبریز، ساکن آذربایجان و در دربار قاجار بودن، اما با خاندان قاجار نسبت خونی نداشتن. و نکتهٔ جالب دیگه اینکه طبق عکسهای موجود، من در زندگی فعلی بسیار شبیه جدهمون هستم، در اون زمان).»
حجم
۱۲۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۷۲ صفحه
حجم
۱۲۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۷۲ صفحه
نظرات کاربران
از وقتی تخفیف خورده گیر میکنه نمیشه خریداری کرد
کتاب خوب و جذابی ست ممنونم