دانلود و خرید کتاب برگشت نیست بورلی نایدو ترجمه ملیحه محمدی
تصویر جلد کتاب برگشت نیست

کتاب برگشت نیست

نویسنده:بورلی نایدو
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۲.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب برگشت نیست

کتاب برگشت نیست نوشتۀ بورلی نایدو با ترجمۀ ملیحه محمدی در نشر چشمه به چاپ رسیده است. این کتاب، داستانی تاریخی از آفریقای جنوبی و مناسب برای نوجوانان است. روایتی از نوجوانی ۱۲ساله به نام سیپو که از دست ناپدری‌اش فرار می‌کند و به ژوهانسبورگ پایتخت آفریقای جنوبی می‌رود. داستان، دربارۀ مقاومت او برای زنده ماندن در خیابان‌های آفریقای جنوبی است.

درباره کتاب برگشت نیست

داستان برگشت نیست، روایت پسری ۱۲ساله به نام «سیپو» است که از دست ناپدری خشن خود فرار می‌کند و راهی ژوهانسبورگ می‌شود؛ جایی که شنیده است گروه‌هایی از کودکان در خیابان‌ها زندگی می‌کنند. زنده ماندن از گرسنگی و شب‌های سرد و تلخ زمستان، برای او سخت است؛ اما یادگیری اینکه چه زمانی به آفریقای جنوبی «جدید» می‌توان اعتماد کرد، دشوارتر است.

درواقع، این داستان تکان‌دهنده دربارۀ سیپو و مبارزۀ او برای زنده ماندن در خیابان‌های شهر آفریقای جنوبی در دهۀ ۱۹۹۰ است. جامعه در آستانۀ تغییری بزرگ است؛ اما آیا تغییری در زندگی سخت سیپو و دیگر بچه‌های خیابانی ایجاد می‌کند؟ وقتی سیپو با یک مغازه‌دار سفیدپوست و دخترش دوست می‌شود، به نظر می‌رسد که شانسش ​​در حال تغییر است؛ اما آیا او واقعاً در امنیت است؟

آفریقای جنوبی سالیان دراز آشکارا نژادپرست‌ترین کشور جهان بود. خانم بورلی نایدو نه‌تنها به‌عنوان دختری سفیدپوست که از امتیازاتی برخوردار بود، بلکه بعداً به‌عنوان دانشجویی که به جنبش مقاومت فعال علیه آپارتاید پیوست، با مسئلهٔ نژادپرستی آشنا شده بود و آن را در این کتاب بازتاب داده است.

خواندن کتاب برگشت نیست را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

به همۀ دوستداران داستان‌های کودک و نوجوانان و داستان‌های تاریخی پیشنهاد می‌کنیم.

درباره بورلی نایدو

بورلی نایدو، نویسندۀ آفریقای جنوبی، زمانی که در ۱۹۶۵ دانشجو بود، به‌دلیل مبارزه علیه آپارتاید از کشور خود تبعید شد. اولین رمان کودک او، سفر به ژوهانسبورگ، زمانی که در ۱۹۸۵ به چاپ رسید در آفریقای جنوبی ممنوع شد و تنها پس از آزادی نلسون ماندلا از زندان در ۱۹۹۱ در آنجا در دسترس قرار گرفت؛ اما در بسیاری از کشورهای دیگر در سراسر جهان به‌طور گسترده منتشر شد. او برای داستان شیوا، تکان‌دهنده و در دسترس آن ستایش شده است. رمان طرف دیگر حقیقت او برنده مدال کارنگی در ۲۰۰۰ شد. کتاب دیگرش با عنوان زنجیرهٔ آتش، جوانانی را توصیف می‌کند که در مقابل دولت مقاومت می‌کنند. دولت سعی دارد خانه‌های‌شان را با بولدوزر خراب کرده و آن‌ها را مجبور به کوچ به «میهن» دیگری کند.

بخشی از کتاب برگشت نیست

«سیپو پاورچین‌پاورچین به‌طرف رختخواب مادرش رفت. دستش را به کنارهٔ میز گرفته بود، تا خودش را محکم نگه دارد. نفسش را در سینه حبس کرده بود و به چهره‌های به‌خواب‌رفته، یعنی به دو هیکل رنگ‌پریده‌ای که هر لحظه ممکن بود در رختخواب تکان بخورند نگاه می‌کرد. یک چهارگوش کوچک نایلون در بالای تخت، به نور ضعیف سپیده‌دم اجازهٔ ورود داده بود. مادرش نزدیک لبهٔ تخت خوابیده و یک دستش را روی شکم گرد و قلمبه‌اش گذاشته بود. ناپدری‌اش به‌شدت خُرخُر می‌کرد، او مرد غول‌پیکری بود که سرتاسر تخت را اشغال کرده بود. هر خُرناسی که می‌کشید، سکوتِ اتاق کوچک را به لرزه می‌انداخت، اما این آه مادرش بود که او را مجبور کرد کیف او را بیندازد و اتاق را ترک کند. سپس انگشتانش سکّه‌ها را لمس کرد. آن‌ها را در چنگ گرفت، برگشت و آرام ناپدید شد. از کنار میز چوبی لب‌پریده، بخاری نفتی و کاسهٔ شوربای سردشده‌ای که از شب قبل برجا مانده بود گذشت، از کنار تشکش در کف اتاق و پتوی مچاله‌شده گذشت، از کنار کمد پرتقالی‌رنگ گذشت و از در بیرون رفت. آهسته در را بست و خداخدا کرد که خُرناس‌های ناپدری‌اش صدای غژغژ لولای در را خفه کند.

سپس دوید و درحالی‌که سرش را پایین انداخته بود، در روشنایی ضعیف دودزده از میان چهل تکهٔ کلبه‌های مارپیچ جلو رفت، به این امید که کسی او را به نام، صدا نزند. خطوط باریک از نور زردرنگ و بوی چراغ‌های نفتی از پشت ورقه‌های آهن و الوارهای چوبی نشان می‌داد که مردم یواش‌یواش بیدار می‌شوند. مادر و «او» اگر امروز شغلی می‌داشتند، باید هم‌اکنون از خواب بیدار شده باشند. قلب سیپو در سینه‌اش تاپ‌تاپ می‌زد. در این چند روز قلبش چون بقیهٔ اعضای درونی بدنش مانند یک مشت، به‌هم فشرده بود، اما اکنون قلب او همانند دم سگ‌توله‌ای که از قفس بیرون مانده باشد، در حرکت بود. قبل از آن‌که به صف مسافران تاکسی می‌رسید، باید قلبش را تحت کنترل می‌گرفت.

با خروج از منطقهٔ کلبه‌ها، از کنار مغازه‌هایی که تمام شب از میهمانان خود پذیرایی می‌کردند، به‌سرعت دوید. در این‌جا راحت‌تر می‌توانند او را ببینند. سریع‌ترین راه آن بود که خوابگاه مردان را میان‌بُر بزند. امّا این کار خطرناک بود. صفیر گلوله‌ها از میان ساختمان‌های بزرگ مخوف و خانه‌های آن دوروبَر بسیاری از مردم را کشته بود. هیچ‌کس نمی‌دانست کِی دوباره نبرد در خواهد گرفت. مادر نزدیک‌شدن به این محل را برای او قدغن کرده بود.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۴۶٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۱

تعداد صفحه‌ها

۱۹۳ صفحه

حجم

۲۴۶٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۱

تعداد صفحه‌ها

۱۹۳ صفحه

قیمت:
۳,۵۰۰
۱,۷۵۰
۵۰%
تومان