کتاب تهوع
معرفی کتاب تهوع
کتاب تهوع نوشتۀ ژان پل سارتر و ترجمۀ سمیرا بیات است. این کتاب را انتشارات باران خرد منتشر کرده است.
درباره کتاب تهوع
در یک کنفرانس ادبی در سال ۱۹۴۵، ژان پل سارتر هستیگرایی را بهعنوان تلاشی برای جلب عواقب آتئیسم پایدار معرفی کرد. کتاب تهوع که هفت سال زودتر و در سال ۱۹۳۸ میلادی چاپ شده بود، نسخهٔ کوچک و در واقع پیش درآمدی بر کشش آتئیسیتی بود. کتاب «تهوع» از این بابت، در کنار رمان «بیگانه» از آلبر کامو و مقالهٔ فلسفی «افسانهٔ سیزیف» از او قرار گرفته است. کتابهایی که خودشان را به پیگیری عواقب، سخت متعهد میدانند و مثل «تهوع»، تنها میخواهند مخاطب را بهشکلی مغرضانه قانع کنند که بعد از خدا زندگیای وجود ندارد. کتاب حاضر، متعلق به یک ژانر بسیار کمیاب است یا چند ژانر کمیاب. یکی از معدود کتابهایی است که صادقانه به تحقیق و بحث منطقی دربارهٔ دنیای بدون معنا میپردازد؛ درست مثل «پریلود» یا رمان «ریلک» و یا «دفترچهٔ یادداشت مالت لارید بریج» که تبدیل به سند خودساختگی شدند. باید گفته شود که در چنین کتابهایی راوی دربارهٔ نوشتن حرف میزند، دربارهٔ تشویقکردن خودش به نوشتن یک رمان فوقالعاده، به حلکردن یک مسئله و ما آرامآرام میفهمیم که مشغول خواندن این کار هستیم. تشویقکردن و مشتاقکردن اگر از جانب ما قابلپذیرش باشد، خود یکی از دستاوردهای ادبی است. سارتر، تهوع را با مجبورکردن راوی، «آنتوین روکنتین» به نوشتن چیزی که «زیبا باشد، بهسختی آهن باشد و افراد را شرمندهٔ خود کند، یک کتاب باشد، یک رمان باشد»، به پایان میرساند.
خواندن کتاب تهوع را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
کتاب تهوع برای علاقهمندان به رمانهای خارجی و همچنین خوانندگان آثار سارتر کتابی خواندنی و جذاب است.
درباره ژان پل سارتر
ژان پل سارتر در سال ۱۹۸۰ به دنیا آمد. او فیلسوف، فعال اجتماعی و نویسندهای فرانسوی و نیز همسر «سیمون دوبوار» بود. سارتر به آزادی بنیادی انسان و اینکه «انسان، محکوم به آزادی است» باور داشت. بهطور کلی، ۲ دوره در زندگی حرفهای سارتر وجود دارد؛ نخستین دوره، دورهٔ پس از نوشتن اثر معروفش «هستی و نیستی» و دومین دوره، پس از نگارش رمان «تهوع» است. در دومین دورهٔ حرفهای زندگیاش، سارتر بهعنوان روشنفکری فعال از نظر سیاسی شناخته شد. او از طرفداران کمونیسم بود؛ هرچند هرگز بهطور رسمی به عضویت حزب کمونیست فرانسه درنیامد. سارتر بیشتر عمرش را صرف تطبیق ایدههای اگزیستانسیالیستیاش کرد. او معتقد بود که انسان باید خودش سرنوشتش را تعیین کند؛ همچنین مطابق با اصول کمونیسم، باور داشت که نیروهای اقتصادی - اجتماعی جامعه که از کنترل انسان خارج هستند، نقشی حیاتی در تعیین مسیر زندگی اشخاص دارند.
سارتر، در سال ۱۹۶۴، جایزهٔ ادبی نوبل را برنده شد، ولی از پذیرفتن این جایزه پرهیز و خودداری کرد. او در نامهای که به آکادمی نوبل نوشت، توضیح داد که نمیتواند جایزه را بپذیرد و نمیخواهد که هرگز نامش در فهرست دریافتکنندگان آن جایزه قرار گیرد. این فیلسوف فرانسوی، بهعنوان یک نویسنده نمیخواست نامش با سازمانی مرتبط گردد. بعضی از فیلسوفان معتقد هستند که سارتر در کارهایش مفاهیم متناقضی را در کنار هم قرار داده است. او از سال ۱۹۷۳ به بعد، تقریباً تمامی قدرت بینایی خود را از دست داد و دیگر قادر به نوشتن نبود؛ بااینهمه کوشید با انجام مصاحبهها، دیدارها و حضور در مراسمها کماکان چهرهای فعال و اجتماعی از خود نشان دهد. او در جایی از مبارزۀ مردم ایران علیه محمدرضاشاه پهلوی و آزادی زندانیان سیاسی و همچنین مبارزۀ مردم شیلی علیه دیکتاتوری آگوستو پینوشه طرفداری کرد.
بخشی از آثار مهم سارتر عبارتند از:
رمان «تهوع» (یا «غثیان»)، «زنده باد چگوارا»، «دیوار» (مجموعه داستان)، «هستی و نیستی» (رساله فلسفی)، «خروج ممنوع» (نمایشنامه)، «مردههای بیکفنودفن» (نمایشنامه)، «روسپی بزرگوار» (نمایشنامه)، «گوشهنشینان آلتونا» (نمایشنامه)، «مگس ها» (نمایشنامه)، «راههای آزادی»، «نقد عقل دیالکتیکی» (رساله فلسفی)، «اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر» (رساله فلسفی)، «ادبیات چیست؟» (رساله ادبی - فلسفی)، «اندیشههایی دربارهٔ مسئلهٔ یهود» (رساله)، «چرخدنده» (فیلمنامه) و کتاب «واژهها». ژان پل سارتر در سال ۱۹۰۵ درگذشت.
بخشی از کتاب تهوع
«به نظرم، کسی که تغییر کرده است من هستم. این آسانترین جواب است و درعینحال ناخوشایندترین جواب، اما بالاخره باید قبول کنم که من کسی هستم که دستخوش تغییراتی شده است. مسئله اینجا است که من بهندرت فکر میکنم و بعد یکدفعه از ناکجاآباد، تغییرات زیادی، طی مدتی طولانی، بدون اینکه متوجه شوم اتفاق میافتند و یک روز بالاخره انقلاب میشود. همینطور مسخره و بیخود، این بلاها سر من آمد؛ مثلاً وقتی داشتم فرانسه را ترک میکردم، عدهٔ زیادی گفتند که بهخاطر هوس این کار را میکنم و وقتیکه بعد از شش سال سفر، برگشتم، باز هم آنها میگفتند که برای هوس بوده است. من دوباره خودم را با مرسیر، در دفتر کار همان کارمند پتروپارسال دیدم. مرسیر داشت برای انجام یک مأموریت باستانشناسی، به بنگال میرفت. من همیشه میخواستم که به بنگال بروم. او من را تشویق کرد که همراهش بروم. حالا با خودم فکر میکنم که چرا؟ او که با رفتن من مشکلی نداشت، شاید هم میخواست در این سفر مراقب او باشم. دلیلی برای رد کردن خواستهاش ندیدم، البته کمی هم به او شک کردم؛ اما بههرحال درخواستش را با اشتیاق پذیرفتم. مثل اینکه کاملاً هیپنوتیزم شده بودم و نمیتوانستم هیچچیز بگویم. من به مجسمهٔ خمر که روی فرش سبز کنار تلفن بود، زل زده بودم. انگار که پر از شیر گرم یا آب زلال بودم، با صبری معنوی که روی معذب بودنم، سرپوش میگذاشت. مرسیر به من گفت:
«ببین! من احتمالاً سرم خیلی شلوغ میشه، میدونم که تو هم در آخر با من میای پس همین اول قبول کن!»
او ریشسیاه و قرمزی داشت که به آن عطر زده بود. دو طرف سر او بوی عطر میداد و ناگهان من از خوابی ششساله بیدار شدم.
مجسمه به نظرم ناخوشایند و وحشتناک میآمد و من بهشدت بیحوصله شده بودم. نمیفهمیدم که چرا در بین هند و چین هستم و اینجا چهکار میکنم؟ چرا داشتم با این مردم حرف میزدم؟»
حجم
۲۳۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
حجم
۲۳۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
نظرات کاربران
متن اصلا روان نبود از نیمه ی دوم به بعد فهم داستان خیلی دشوار میشه