دانلود و خرید کتاب حکایت های محله ما نجیب محفوظ ترجمه حیدر شجاعی
تصویر جلد کتاب حکایت های محله ما

کتاب حکایت های محله ما

نویسنده:نجیب محفوظ
انتشارات:انتشارات جامی
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب حکایت های محله ما

کتاب حکایت های محله ما نوشتهٔ نجیب محفوظ و ترجمهٔ حیدر شجاعی است. انتشارات جامی این رمان معاصر مصری را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب حکایت های محله ما

کتاب حکایت های محله ما حاوی یک رمان معاصر مصری است که اولین‌بار در سال ۱۹۵۹ میلادی منتشر شد. این رمان که انتشارش مدت‌ها در مصر ممنوع اعلام شده بود، جنجال‌برانگیزترین اثر نجیب محفوظ به حساب آمده است. داستان این کتاب به سرگذشت کوچه‌ای در مصر در گذر چندین نسل می‌پردازد. شخصیت‌های متعددی تلاش می کنند تا حق مردم را از کلاه‌برداران و ستمگرانی بگیرند که اموال آباواجدادی آن‌ها را غصب کرده‌اند. نجیب محفوظ در این اثر دنیایی را خلق می‌کند که بین واقعیت و خیال دائماً در گذار است. کتاب «حکایت‌های محلهٔ ما» در سطحی عمیق‌تر، داستانی تمثیلی است که قهرمان‌هایش سرگذشتی همانند شخصیت‌های آدم، حوا، هابیل، قابیل و غیره دارند. حضور چنین شخصیت‌هایی در جهانی مدرن باعث شده است که مخاطب، آن‌ها را در قالب انسان‌هایی عادی در زندگی امروز ببیند؛ نکته‌ای که نقطهٔ تمایز این رمان با اغلب آثار داستانی دیگر به حساب می‌آید.

خواندن کتاب حکایت های محله ما را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر مصر و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره نجیب محفوظ

نَجیب محفوظ نویسنده و نمایشنامه‌نویسی مصری است که در سال ۱۹۸۸ به‌عنوان اولین عرب، جایزه‌ٔ نوبل ادبیات را دریافت کرد. او تا روز درگذشتش در ژانویه‌ٔ ۲۰۰۶، سالخورده‌ترین برنده‌ٔ جایزه‌ٔ نوبل در ادبیات و سالخورده‌ترین برنده‌ٔ جایزه‌ٔ نوبل پس از «برتراند راسل» و «هالدور لاکسنس» بود. نجیب محفوظ همچون شخصیت اول رمان «در خان‌الخلیلی اتفاق افتاد»، فرزند یک کارمند دولتی بود. او در قسمت فرهنگی خدمات کشوری مصر کار می‌کرد. «دیو داگلاس» آمریکایی، آهنگساز و نوازنده‌ٔ ترومپت یکی از آهنگ‌های آلبوم خود به‌نام «Witness» را در سال ۲۰۰۱ به نام «محفوظ» نام‌گذاری کرد؛ همچنین قطعه‌ای ۲۵دقیقه‌ای با صدای «تام ویتز» که برگزیده‌ای از آثار او را می‌خواند، نشانی از اشتهار جهانی این نویسندهٔ شرقی است. «شبگرد»، «یک بعدازظهر ۶۰سالگی»، «آسمان هفتم»، «حضرت والا»، «خانهٔ بدنام» و «زیر سایبان» تعدادی دیگر از آثار مکتوب این نویسنده هستند.

بخشی از کتاب حکایت های محله ما

«فضای آرام بخش و طمأنینه در محلّهٔ ما همیشه موقّتی بود. کودکان با پای برهنه خاک بازی می‌کردند. مگس‌ها و کک‌ها در کنار جویبارهای آلوده وآب‌های راکد و میانِ زباله‌ها پرواز می‌کردند. چهره‌مردم خسته و لباس‌هایشان فرسوده و به جای سلام و احوال پرسی، از زبانشان فحش و ناسزا جاری بود و نفاق و دو رویی گوش‌ها را می‌نواخت. و اما خانهٔ جبلاوی... همچنان در خاموشی و در میان خاطرات گذشته و دیرینِ خود باقی بود. در سمت راست محلّه، منزل خان بزرگ و در سمت چپ، خانه‌های باجگیران او قرار داشت. آنگاه از محلّهٔ آل جبل شروع می‌شد و بعد محلّهٔ آل رفاعه در وسط بود، درحالی که محلّه‌های پایین هیچ ارزش خاصّی نداشتند. آنان نگون بخت‌ترین ساکنان این قطعه از زمین بودند.

در این بخش از داستان، خان بزرگ «آقا رفعت» و رئیس باجگیران او نیز «لهیطه» نام دارند. لهیطه مردی با قدی کوتاه اما زبانی تیز و آتشین دارد. رئیس باجگیران آل جبل هم «جلطه» نام دارد. او به نام جبل افتخار می‌کند.

نقّالان و شاعران قهوه خانه‌ها نه تنها از اَدْهَم و جبل، بلکه این بار نام رفاعه را نیز بر زبان جاری می‌سازند. عمو زکریا هر روز صبح گاری کوچکش را از میان کوچه‌ها می‌گذراند تا سیب زمینی پخته بفروشد. بوی سیب زمینی نوجوانان و کودکان محلّه را به طرف او جلب می‌کند. قاسم، برادر زادهٔ عمو زکریا بود. او با از دست دادن پدر و مادرش، نزد عمویش ماند و زکریا او را به اندازهٔ پسرش حسن دوست می‌داشت.

قاسم با بسیاری از هم سن و سالانش دوست بود و با آنان بازی می‌کرد.

گاهی به سوی خانهٔ جبلاوی اشاره می‌کرد و به جدّش افتخار می‌نمود.

روزی به خود جرأت داد و از دیوار بلند کاخ بالا رفته و به آن سوی دیوار پرید و مدتی در باغ ماند و از میوه‌هایش تناول کرد و در حوض آب بزرگ آن به شنا پرداخت...

عمو زکریا به قاسم گفت: تو دیگر بزرگ شده‌ای و وقت آن است که به من کمک کنی.

چشمان سیاه قاسم درخشیدن گرفت و با خوشحالی گفت: آیا می‌توانم در کنار شما کار کنم؟

عمو زکریا خندید و گفت: کافی است جلوی گاری راه بروی و فریاد بزنی: «سیب زمینی پخته! سیب زمینی پخته.»

قاسم گفت: اما من می‌توانم گاری هم هول دهم.

عمو زکریا گاری را هول داد و گفت: به آنچه گفتم عمل کن!

هر دو به سوی محلّهٔ الجمالیه به راه افتادند درحالی که قاسم با صدایی بلند فریاد می‌زد: سیب زمینی پخته...

در وسط راه قاسم از عمویش پرسید: آیا ادریس در همین جاده جلوی اَدْهَم را گرفت و از او خیار دزدید؟

زکریا سر تکان داد و چیزی نگفت.

قاسم خندید و گفت: مگر اَدْهَم مانند شما دوره گر نبود؟

هر دو وارد میدان کوچک محلّهٔ پایین دست شدند. قاسم با تعجّب پرسید: آیا جبل و رفاعه در اینجا به سر برده‌اند؟»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۸۹٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۲۷۶ صفحه

حجم

۱۸۹٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۲۷۶ صفحه

قیمت:
۵۹,۰۰۰
۴۱,۳۰۰
۳۰%
تومان