کتاب جاده جنگ، جلد ۱۰
معرفی کتاب جاده جنگ، جلد ۱۰
کتاب جاده جنگ، جلد ۱۰ نوشتهٔ منصور انوری است. انتشارات سوره مهر این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب جاده جنگ، جلد ۱۰
کتاب جاده جنگ، جلد ۱۰ حاوی یک رمان معاصر و ایرانی است که جزو مجموعهٔ دهجلدی «جادهٔ جنگ» است.این مجموعه، یک رمان بلند تاریخی را در بر گرفته است که در کنار داستانی پرکشش و عاشقانه بخشی از تاریخ پر فرازوفرود ایران را از آغاز جنگ جهانی دوم تا پایان جنگ میان ایران و عراق روایت میکند. داستان از شهریور ۱۳۲۰ آغاز میشود؛ زمانی که روسها از شمال شرقی ایران به خراسان حمله میکنند و اشغال ایران بهدست متفقین آغاز میشود. کتاب دو شخصیت اصلی مرئی و نامرئی دارد. شخصیت نامرئی «مرگان» نام دارد که مانند روح در تمام حوادث رمان حاضر است و در آنها نقش دارد. شخصیت دیگر این داستان «سید رضا شریفی» است؛ یک سرجوخهٔ ژاندارمری که به یک افسر زن تاجیک به نام «عالیه» علاقهمند میشود و او را فراری میدهد. او ۳۵ سال در خارج از کشور به سر میبرد و در انتهای رمان و زمان جنگ ایران و عراق بازمیگردد. تا پایان داستان، حدود ۱۰۰ شخصیت دیگر وارد ماجراهای این اثر میشوند. موضوعات رمان «جادهٔ جنگ» بر اساس واقعیات تاریخی شکل گرفته و گویای نیم قرن از حوادث تاریخ ایران است. فضای اصلی این رمان هم کل کشور بهویژه جادهٔ شاهرود است که نقشی کلیدی در وقایع اصلی ابتدا و انتهای رمان دارد و بهنوعی نمادی از جنگ بیپایان است. نگاه چندبعدی منصور انوری در رمان جاده جنگ، اثر او را از بسیاری رمانهای تاریخی متمایز کرده است. خط اصلی داستان در کنار موضوعات دیگری که هر یک هویتی مستقل دارند، از دست نمیرود و خردهداستانها و فلاشبکها بههیچوجه آسیبی به انسجام این اثر بلند نمیزنند.
خواندن کتاب جاده جنگ، جلد ۱۰ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب جاده جنگ، جلد ۱۰
«استوار هیجانزده دستی به سر و چهرهاش کشید. عینک دودیاش را روی صورت مرتب کرد و لبهی کلاه نظامیاش که کمی روی سرش لق میزد را تا روی ابرو پایین کشید. تکسرفهای کرد و سینهاش را جلو داد و آماده شد تا از کامیون پیاده شود. دکتر نیز مزورانه لبخند میزد و در انتظار عکسالعمل مردم از دیدن همولایتی خود پشت فرمان نشسته بود. بهتر بود از این لحظه به بعد استوار را به حال خود بگذارد و دورادور نظارهگرش باشد. با اشارهی دست به بیرون، گفت: «بفرمایید، سرکار استوار! به بینالود خوش اومدید!»
استوار، که چهرهاش از هیجان دیدار پس از بیست سال گر گرفته بود، دست لرزانش را دراز کرد و دستگیره را گرداند. درِ کابین باز شد و هوای سرد سوزندهای به درون آمد. از درگاهی کافه، صورتی دراز با سبیلهای باریک پست و بلند، با لبهایی که از فرط حیرت نیمهباز و به یک سمت کج شده بود، به استوار خیره شده بود. سرکار استوار، بلافاصله، رمضان را شناخت و موجی از شادی قلبش را درنوردید، اما به احساسات خود مسلط شد و لبخندش را محو کرد و عینک دودیاش را پس و پیش کرد و با احتیاط قدم در میدان گذاشت.»
حجم
۲٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۷۲۸ صفحه
حجم
۲٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۷۲۸ صفحه