کتاب از سرد و گرم روزگار
معرفی کتاب از سرد و گرم روزگار
کتاب از سرد و گرم روزگار نوشتهٔ احمد زیدآبادی است و نشر نی آن را منتشر کرده است. زیدآبادی، روزنامهنگار و فعال سیاسی شناختهشده در ایران، در مجموعهای دو جلدی خاطرات زندگی خود را نقل کرده است.
درباره کتاب از سرد و گرم روزگار
احمد زیدآبادی خاطراتش را در دو جلد نوشته است: جلد اول با نام از سرد و گرم روزگار و جلد دوم با نام بهار زندگی در زمستان تهران.
جلد اول خاطرات نویسنده به دوران کودکی تا ورود او به دانشگاه تهران پرداخته و داستان زندگی بسیار فقیرانهاش است. جلد دوم خاطرات او از ورود به دانشگاه تهران در مقطع کارشناسی (بهمن ۱۳۶۲) شروع میشود و با دریافت مدرک کارشناسیارشد علوم سیاسی از این دانشگاه و ازدواج و شروع به کار در روزنامهٔ اطلاعات ادامه پیدا میکند و درنهایت با شروع کار او بهعنوان مدرس علوم سیاسی دانشگاه امام حسین (ع) و سفرش به خراسان در سال ۱۳۷۲ به پایان میرسد.
کتاب از سرد و گرم روزگار زبان روان و جذابی دارد و خواننده را با خود همراه میکند.
خواندن کتاب از سرد و گرم روزگار را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به روایتهای واقعی از زندگی پیشنهاد میکنیم. همچنین اگر علاقهمند به تاریخ معاصر ایران هستید از این کتاب لذت خواهید برد.
درباره احمد زیدآبادی
احمد زیدآبادی متولد ۱۳۴۴ زیدآباد، سیرجان روزنامهنگار و تحلیلگر سیاسی است. از رزومهٔ سیاسی او میتوان به دبیرکلی سازمان دانشآموختگان ایران اسلامی (ادوار تحکیم) و عضویت در هیئتمدیرهٔ انجمن صنفی روزنامهنگاران ایران اشاره کرد. او بعد حوادث انتخابات ریاستجمهوری (۱۳۸۸) به ۶ سال زندان، ۵ سال تبعید به گناباد و محرومیت مادامالعمر از هرگونه فعالیت سیاسی و شرکت در احزاب و هواداری و مصاحبه و سخنرانی و تحلیل حوادث، بهصورت کتبی یا شفاهی محکوم شد و پس از طی دوران حبس و در اوایل تبعید در مردادماه ۱۳۹۴ مورد عفو عید فطر قرار گرفته و آزاد شد.
احمد زیدآبادی جایزهٔ قهرمان آزادی مطبوعات جهان در سال ۲۰۱۶ را از طرف بنیاد بینالمللی مطبوعات دریافت کرده است.
از آثار او میتوان به «دین و دولت در اسرائیل»، «از سردوگرم روزگار»، «بهار زندگی در زمستان تهران» و «الزامات سیاست در عصر ملت - دولت» اشاره کرد.
زندگی نامه و معرفی آثار احمد زیدآبادی را در صفحه این نویسنده در طاقچه میتوانید بخوانید.
بخشی از کتاب از سرد و گرم روزگار
«مدرسهام از پنجسالگی آغاز شد. درواقع مرا در دبستان به صورت مستمع آزاد پذیرفته بودند تا به همراه خواهرم شهین سر کلاس درس حاضر شوم، اما تصور خودم بر این بود که سال اول مدرسه را آغاز کردهام.
تا پیش از آن، مدرسهٔ زردو دو سه سالی متروک شده بود و دانشآموزان زردویی برای تحصیل مجبور بودند به حافظآباد، روستایی در دو سه کیلومتری جنوب آنجا بروند. در پنج سالگیِ من اما مدرسهٔ حافظآباد متروک و مدرسهٔ زردو از نو دائر شد، بهطوریکه دانشآموزان روستاهای اطراف مانند ده شاه، ملاحاجی، عباسآباد و حافظآباد برای تحصیل به زردو میآمدند.
در همان دورهٔ مستمع آزادی، یک روز به اتفاق شهین از مدرسه برمیگشتیم که در کوچه دختری به نام «زهرو» (زهرا) سوار بر خر به ما برخورد و همینکه چشمش به ما افتاد، با لحنی نیشدار گفت: «بدبختا! بیبیتون مرده!» منظورش مادربزرگمان مشتی ماتی بود که در آن زمان حدود ۸۰ سال داشت، اما سالم و سرحال بود. با شنیدن این خبر دو نفری زهرو را به باد ناسزا گرفتیم و از خدا خواستیم که بیبی خودش بمیره! با این حال، شهین قدری در اندیشه شد و مرا از ادامهٔ ناسزاگویی به دختر خرسوار منع کرد.»
حجم
۲۵۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۸۵ صفحه
حجم
۲۵۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۸۵ صفحه