کتاب قلب های گمشده مان
معرفی کتاب قلب های گمشده مان
کتاب قلب های گمشده مان نوشتهٔ سلست اینگ و ترجمهٔ مهسا حسینی سارانی است و انتشارات میلکان آن را منتشر کرده است. این کتابْ داستان پسری به نام برد است که راه پرفرازونشیبی را طی میکند تا به مادرش برسد. او در این راه، با وحشت و اختناق حاکم بر کشورش رودررو میشود اما داستانها و اعتقادات مادرش که به طریقی به دست برد میرسد، او را نجات میدهد.
درباره کتاب قلب های گمشده مان
داستان قلب های گمشدهمان با بازشدن نامهای شروع میشود؛ نامهای که از شخصی ناشناس به دست بِرد گاردنر دوازدهساله رسیده است. برد در امریکایی زندگی میکند که در آن قانونی به نام «پکت» وجود دارد و همه موظف به رعایت و اجرای آن هستند؛ قانونی که پر از بیعدالتی و ظلم است. اما قانونگزاران و دولتمردان آن را لازم و مفید جلوه میدهند و اگر مردم آن را اجرا نکنند مجازت میشوند.
در این کشور حتی نامهها را قبل از اینکه به دست مخاطبش برسد، باز میکنند و میخوانند.
برد گاردنر با پدرش زندگی میکند که کتابدار دانشگاه است و قبلا استاد دانشگاه بوده. وقتی برد ۹ساله بوده، مادرش او را ترک کرده و رفته. برد چیزی از مادرش نمیداند؛ فقط میداند با او مثل یک آدم ممنوعه رفتار میکنند که کسی نباید حرفی دربارهاش بزند. کتابهای مادرش دیگر چاپ نمیشوند. او سؤالهایی زیادی دربارهٔ مادرش دارد. آیا نامهای که به دستش رسیده از طرف مادرش است؟ آیا او میتواند مادرش را پیدا کند؟ چه بلایی سر مادرش آمده است؟ مادرش چه باوری داشته که او را اینگونه طرد کردهاند؟
قلب های گمشده مان داستان وحشت، ترس، استیصال و بیعدالتی است که نَه در صد سال پیش، بلکه در همین سالها بر مردم روا میشود. اما آدمها به وسیلهٔ قلبهایشان میتوانند یکدیگر را بیابند و بفهمند که تنها نیستند و میتوانند بر این وحشت پیروز شوند.
این کتاب نامزد بهترین داستان در سال ۲۰۲۲ به انتخاب کاربران وبسایت گودریدز، کتاب پرفروش نیویورک تایمز و بهترین کتاب سال ۲۰۲۲ به انتخاب مجلهٔ تایم و واشنگتن پست بوده است.
خواندن کتاب قلب های گمشده مان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ نوجوانان پیشنهاد میکنیم. اگر داستانهای ۱۹۸۴، قلعه حیوانات، مومو و فارنهایت ۴۵۱ را دوست دارید، این کتاب را هم بخوانید.
بخشی از کتاب قلب های گمشده مان
«تازه ساعت پنج شده است. طولی نمیکشد که پدرش به خانه برسد و اگر نامه را ببیند، برد را مجبور میکند آن را بسوزاند. هیچکدام از وسایل مادرش را نگه نداشتهاند، حتی لباسهایش را. بعد از اینکه مادرش رفته بود، پدرش کتابهای او را توی شومینه سوزاند، موبایلش را که جا مانده بود خرد کرد و بقیهٔ چیزها را جمع کرد و گذاشت کنار خیابان. به برد گفته بود: «فراموشش کن.» وقتی صبح شد، دیگر اثری از وسایل مادرش نبود؛ چون افراد محتاجِ خیابانگرد همهچیز را برده بودند. چند هفته بعد، وقتی به آپارتمان جدیدشان در پردیس دانشگاه آمدند، حتی تخت دونفرهٔ پدر و مادرش را هم نبردند. حالا برد و پدرش روی تخت دوطبقه میخوابند. پدرش طبقهٔ پایین است.
بهتر است خودش نامه را بسوزاند. بیاحتیاطی است که چیزی از مادرش را پیش خودش نگه دارد. تازه، وقتی اسم سابقش را روی پاکت میبیند، دری در وجودش باز میشود و باد سردی از آنجا میوزد. بعضی وقتها با دیدن افرادی که گوشهٔ پیادهرو خوابیدهاند، آنها را خوب نگاه میکند و دنبال چیز آشنایی میگردد؛ گاهی چیزی به چشمش میآید، مثلاً یک شال خالخالی، دامنی با گلهای قرمز، کلاه پشمی شُلی که روی چشمشان پایین آمده؛ و برای یک لحظه باورش میشود مادرش را پیدا کرده. اگر برای همیشه رفته باشد و هیچوقت برنگردد، برایش راحتتر است.
کلید پدرش سوراخ قفل را میخراشد و راهش را در قفلِ سرسخت باز میکند.
برد با عجله به اتاقخواب میرود، پتویش را بالا میزند و نامه را لای بالش و روبالشی میگذارد.
چیز زیادی از مادرش به خاطر ندارد؛ ولی این را خوب به یاد دارد که همیشه نقشهای داشت. هیچوقت زحمت پیداکردن آدرس جدیدشان و خطر نامهفرستادن به او را بیدلیل به جان نمیخرید؛ برای همین، این نامه باید معنی خاصی داشته باشد. برد این حرف را پیش خودش تکرار میکند.»
حجم
۳۰۸٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
حجم
۳۰۸٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه