دانلود و خرید کتاب کتاب دوست ها امیلی هنری ترجمه طناز فروهر
تصویر جلد کتاب کتاب دوست ها

کتاب کتاب دوست ها

نویسنده:امیلی هنری
انتشارات:انتشارات آهین
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۷از ۱۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب کتاب دوست ها

کتاب کتاب دوست ها نوشتهٔ امیلی هنری و ترجمهٔ طناز فروهر است. انتشارات آهین این رمان معاصر آمریکایی را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب کتاب دوست ها

کتاب کتاب دوست ها (Book Lovers) حاوی رمانی معاصر است که در ۳۶ فصل نوشته شده است. این رمان حاوی داستان زندگی «نورا استفن» است. زندگی این شخصیت، کتابهایش هستند. همۀ آن‌ها را خوانده، اما قهرمان هیچ‌کدام از آن‌ها نیست؛ در واقع تنها کسانی که نورا برایشان قهرمان است موکلانش هستند؛ همان‌هایی که نورا به‌عنوان نمایندۀ ادبی سرسخت، معاملات بزرگی برایشان انجام می‌دهد و البته خواهر دوست‌داشتنی کوچکش. نورا به کارولینای شمالی می‌رود و آنجا با «چارلی»، ویراستاری اهل کتاب برخورد می‌کند. همان‌قدر که نورا خود را قهرمان نمی‌داند، چارلی هم خود را قهرمان نمی‌شمرد. آن‌ها در دیدارهایشان چیزی را کشف می‌کنند که ممکن است از داستان‌های سرپوشیده‌ای که دربارۀ خودشان ساخته‌اند، گره‌گشایی کند.

خواندن کتاب کتاب دوست ها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر آمریکا و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب کتاب دوست ها

«من و لیبی با غلات، هویج و حبه‌های قند کنار حصار می‌رویم، اما حتی با بهترین لحن کودکانه حرف زدن هم نمی‌توانیم اسبی را مجاب کنیم پیش‌مان بیاید.

می‌گویم: «فکر می‌کنی می‌دونن ما اهل شهریم؟»

جواب می‌دهد: «هنوز می‌تونن بوی سشوآر سالن آرایش رو از همهٔ وجودت حس کنن؟»

دستم را دور دهانم می‌گیرم و به سمت انتهای مرتع تاریک فریاد می‌کشم: «کارمون تموم نشده! ما برمی‌گردیم.» پیاده به کلبه برمی‌گردیم، بعد تصمیم می‌گیریم گرسنه‌تر از آن هستیم که آشپزی کنیم و درعوض به سمت دهکده و تقدیرمان در پاپا اسکوآت، سیب‌زمینی، بال مرغ و گل‌کلم‌های سرخ‌کرده سفر می‌کنیم. در تمام مسیر، لیبی کمی می‌لرزد. زیر نور چراغ‌های خیابان، از قلمروی اوج لرزش خارج و وارد قلمروی رنگ‌پریدگی شبح‌گونه می‌شود.

پشت درخشش پنجره‌های کتابفروشی گودبوکز، چارلی دارد تعطیل می‌کند. لیبی ناله‌کنان می‌گوید: «بیا برای شام دعوتش کنیم» دستم را ول می‌کند و مسئولیت هدایت‌مان به آن سمت خیابان را برعهده می‌گیرد.

علی‌رغم تلاش‌های اولیهٔ من و چارلی دربارهٔ رابطه‌مان، گمانم لیبی متوجه شده احساسی بین ما هست، از وقتی چارلی برای برگزاری اردوی غافلگیرانه کمک کرد، هیچ حرف بدی راجع به او نگفته است.

تا وقتی چارلی دوباره ظاهر می‌شود، با شدت و حدت یک مأمور اف‌بی‌آی در فیلم‌های تلویزیونی روی در کتابفروشی می‌کوبد. چارلی درست شکل همیشه است. مرتب، بیش از حد خسته،‌ خوش‌پوش.

لیبی در را هل می‌دهد و وارد می‌شود، همانظور که عادت این روزهایش است، به سرعت به سمت سرویس بهداشتی می‌رود و داد می‌زند: «اومدیم به شام دعوتت کنیم. می‌خوایم بریم پاپا اسکوآت.»

می‌گویم: «شاید راجع بهش شنیده باشی، اما اسمش توی لیست منحصر به فردهای اپلیکیشن زنگ خوراکی ثبت شده.»

به آرامی سرش را بالا و پایین می‌کند. چشم‌های تیره‌اش من را از دورن ذوب می‌کند. زل زدن به چشمانش خجالت‌زده‌ام می‌کند. «از اون رستوران‌هایی به نظر می‌آد که درگیر شکم‌روشت می‌کنن، البته اگه احتمال داشته باشه فقط درگیر این مرض بشی.»

موافقت می‌کنم: «خود خودشه.»

درها را برایم باز می‌کند و بلافاصله موبایلم زنگ می‌خورد. کاملاً غریزی به گوشی نگاه می‌کنم. تماس از طرف شارون است. آن هم وقتی توی مرخصی زایمان است. «باید این رو جواب بدم.»

لیبی مثل کارتون‌ها جیغ بازدارنده‌ای می‌کشد و به سمتم برمی‌گردد، یادآوری می‌کند: «قراره بعد از ساعت پنج هیچ تماس کاری‌ای نباشه.»

«این فرق داره.» صدای زنگ موبایل مثل صدای ناخن روی تخته سیاه، اعصابم را آزار می‌دهد. «ممکنه واجب باشه.»

لب‌های لیبی یک خط صاف می‌شود: «نورا.»

می‌گویم: «فقط یه دقیقه بهم وقت بده لیبی.» وقتی جواب می‌دهم، قلبم تندتند می‌زند: «شارون؟ همه‌چی مرتبه؟»

با لحنی شاد می‌گوید: «سلام، آره. همه‌چی خوبه... ببخشید نگرانت کردم. فقط یه سؤال داشتم.»

تنش شانه‌هایم برطرف می‌شود. «حتماً. چطوری می‌تونم کمکت کنم؟»

شروع می‌کن: «نمی‌تونم خیلی جزئیات ملموس رو مطرح کنم اما... لاگیا احتمال داره به زودی یه ویراستار جدید استخدام کنه.»

«اوه.» دلم می‌ریزد. در طول این سال‌ها آن‌قدر از این مدل صحبت‌ها داشته‌ام که بدانم به کجا خواهد رسید، شارون می‌خواهد برود... یا بدتر، نمی‌خواهد بعد از مرخصی زایمان برگردد.»

کتاب خور
۱۴۰۳/۰۷/۰۵

بسیار جذاب و واقع گرایانه، اصلا حس نمیکنی یه کتاب عاشقانه ی تکراری و نوجوانانه میخونی که اصلا ممکن نیست اتفاق بیفته. همه چیز سر جای درستش هست و کشش کتاب زیاده با این حال که اتفاق خارق العاده ای

- بیشتر
Fatemeh Rezvani
۱۴۰۲/۰۵/۲۸

داستان جذاب بود و کشش کافی برای ادامه تا پایان رو داشت

f_doremami
۱۴۰۳/۰۵/۰۶

داستانش رو خیلی دوست داشتم،ترجمه جا داشت بهتر باشه، بار‌ معنایی بعضی از جمله ها مفهوم نبود

کاربر ۴۸۰۹۴۰۹
۱۴۰۲/۰۵/۲۴

این کتاب بی‌نهایت زیباست و ترجمه هم بسیار دلنشین. ممنونم

fatimah
۱۴۰۳/۰۴/۱۴

معمولی بود اما دوستش داشتم

کتاب‌های خوب باعث شادی خانم‌ها می‌شود. که یک حقیقت جهانی است.
Josee
اما من نتونستم این کار رو بکنم. نمی‌تونم با مردمی که می‌دونم از من متنفرن، گپ بزنم. نمی‌تونم با مردمی خوش‌رفتاری کنم که فکر می‌کنم کله‌پوکن.
Fatemeh
‫حالا دلیل این همه سال گریه نکردنم را می‌فهمم. می‌خواهم تمام شود. می‌خواهم درد جمع و به بخش‌هایی تقسیم شود که از پسش بربیایم. تمام این مدت فکر می‌کردم اینکه من را مثل یک هیولا می‌بینند، بدترین اتفاقی است که می‌توانست برایم بیفتد. حالا می‌بینم که ترجیح می‌دهم بی‌احساس باشم تا چیزی که واقعاً و در اعماق وجودم، هستم. هر ثانیه از هر روز، ضعیف و درمانده هستم، گاهی آن‌قدر می‌ترسم که حس از هم گسیختگی دارم. ‫ترس ازدست دادن دارم. از گریه کردن می‌ترسم. می‌ترسم به محض شروع کردن گریه، هرگز نتوانم جلوی خودم را بگیرم و هر آنچه ساخته‌ام، زیر بار احساسات سرکشم، خراب شود.
Josee
هیچ‌چیزی جز حلقه شدن دستان مامان به دورم، نمی‌توانست به سرعت گریه‌ام را در بیاورد. چون آن موقع... و فقط همان موقع، می‌دانستم آنجا جایی امن برای درهم شکستن است.
Josee
گاهی‌اوقات، حتی با اینکه صفحهٔ آخر داستان را خوانده‌ای و فکر می‌کنی همه‌چیز را می‌دانی، کتاب راهی برای غافلگیر کردنت پیدا می‌کند.
Josee
‫نقطه‌ای کف پایم است که حالا حسی ندارد. پایم را روی خرده شیشه‌ای گذاشتم و اعصاب آن قسمت از بین رفت. دکتر گفت خوب می‌شود اما سال‌ها گذشته و آن بخش هنوز بی‌حس است. ‫سال‌هاست قلبم هم همین‌طور است. انگار روی تمام ترک‌هایش پینه بسته.
Josee
نمی‌دانستم ممکن است این‌قدر دلت برای فردی تنگ شود که درست در کنارت نشسته، آن‌قدر زیاد که دردت بیاید.
sima meshkat
زندگی همین است. همواره تصمیماتی می‌گیری، قبل از اینکه آخرشان را بدانی، راه‌هایی را انتخاب می‌کنی که مسیرت را از دیگران دور می‌کند. شاید به همین دلیل است که ما ابناء بشر، قصه‌ها را دوست داریم. به دلیل تمام آن فرصت‌های دوباره، امکان تجربه کردن زندگی‌هایی که هرگز نخواهیم داشت.
salva
انگار که خاطرات او صفحات روزنامه است و هربار که بیرونشان بیاورم، رنگ نوشته‌ها کمی محوتر و کاغذشان چروک‌تر می‌شود.
Josee
نمی‌دانستم ممکن است این‌قدر دلت برای فردی تنگ شود که درست در کنارت نشسته، آن‌قدر زیاد که دردت بیاید.
Josee
زن بودن یعنی همین. امکان ندارد بتوانی زن خوبی باشی. اگر اشکت دم مشکت باشد و احساساتت را نشان بدهی، یعنی عصبی هستی. اگر اشک و احساس را کنار بگذاری تا نامزدت مجبور نباشد نازت را بکشد، یعنی یک عوضی سنگدل هستی.
Josee
یک واقعیت جهانی دیگر که آستن کتاب غرور و تعصب را برمبنای آن نوشته، این است: وقتی به خودت می‌گویی راجع به چیزی فکر نکن، به تنها چیزی که فکر می‌کنی همان است.
کتاب خور
و این سؤال پیش می‌آید: قرار است به قتل برسیم؟
sima meshkat
زندگی همین است. همواره تصمیماتی می‌گیری، قبل از اینکه آخرشان را بدانی، راه‌هایی را انتخاب می‌کنی که مسیرت را از دیگران دور می‌کند. شاید به همین دلیل است که ما ابناء بشر، قصه‌ها را دوست داریم. به دلیل تمام آن فرصت‌های دوباره، امکان تجربه کردن زندگی‌هایی که هرگز نخواهیم داشت.
salva
زندگی همین است. همواره تصمیماتی می‌گیری، قبل از اینکه آخرشان را بدانی، راه‌هایی را انتخاب می‌کنی که مسیرت را از دیگران دور می‌کند. شاید به همین دلیل است که ما ابناء بشر، قصه‌ها را دوست داریم. به دلیل تمام آن فرصت‌های دوباره، امکان تجربه کردن زندگی‌هایی که هرگز نخواهیم داشت.
salva
می‌توانی یک شهرنشین را از شهر خارج کنی، اما شهر همیشه درونش باقی می‌ماند.
Fatemeh
زیر کلماتش حرف ناگفته‌اش را می‌شنوم: من اینجام. ‫فکر می‌کنم: الان اینجایی. ‫چون هیچ‌چیز... چه زیبایی چه زشتی... جاودانی نیست.
Josee
می‌گوید: «من همیشه طرفدار حقیقتم.»‌ ‫می‌گویم: «هیچ‌کس همیشه طرفدار حقیقت نیست. بعضی وقت‌ها حقیقت چرنده.» ‫«همیشه بهتره به جای گمراهی، با حقیقت روبرو بشی.» ‫«گاهی وقت‌ها هم باید ملاحظات اجتماعی داشته باشی.»
Josee

حجم

۳۵۶٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۴۲۵ صفحه

حجم

۳۵۶٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۴۲۵ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان