کتاب عشق دلیل کافی است
معرفی کتاب عشق دلیل کافی است
کتاب عشق دلیل کافی است نوشتهٔ نویسندگان معاصر ترکیه و ترجمهٔ سعیده نصیری است. گروه انتشاراتی ققنوس این مجموعه داستان کوتاه ترکیهای را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب عشق دلیل کافی است
کتاب عشق دلیل کافی است حاوی داستانهایی کوتاه از نویسندگان معاصر ترکیه است. عنوان برخی از این داستانها عبارت است از «آدم بهدردنخور» نوشتهٔ سعید فائق آباسییانیق، «مدرسه شبانهروزی مجانی» نوشتهٔ فروزان، «یورش ببرها به شهر» نوشتهٔ نجاتی جومالی، «امید نان فقیر» نوشتهٔ نزیهه مِریچ و «عشق دلیل کافی است» نوشتهٔ احمد امید.
میدانیم که داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب عشق دلیل کافی است را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ترکیه و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب عشق دلیل کافی است
«یکمرتبه چراغهای شهر روشن شد. وقتی تاریکی همهجا را فراگرفت، تیرهای چراغبرق، صفکشیده در امتداد بلوار، دوباره مثل دندانهای پوسیده پوزخند زدند. با بارش برف در طول روز، رفتهرفته هوا سردتر میشد. گروهی از آدمها، که هشت ساعت از شبانهروز خود را به بطالت گذرانده بودند و خسته به نظر میرسیدند، با نگرانیهای بیمعنا، در ایستگاه اتوبوس صفهای طولانی تشکیل دادند. آنها در حالی که همدیگر را هل میدادند سوار اتوبوس شدند. برفی که در پیادرو جمع شده بود وقتی نور چراغ به آن میخورد به رنگ کبود نمایان میشد. سه کودک جعبههای رنگی که در دستشان بود روی زمین گذاشتند و با شانههایشان به تنه درخت فشار آوردند؛ آنها برف انباشتهشده روی شاخهها را روی سر کسانی که در ایستگاه منتظر ایستاده بودند تکاندند و سپس با سرعت حیرتانگیزی به کوچه سمت راست پیچیدند. صف اتوبوس چند باری مثل مار پیچ خورد، بعدش به حالت قبلی برگشت. ساکت و آرام.
این ساعت معمولا کسی در خیابانها نیست. عده کمی هم که در رفتوآمدند، گویی از چیزی فراری باشند، مضطرب و نگران به نظر میرسند. مه غلیظی تمام شهر را پوشانده بود. برفی که در طول روز زیر پای جمعیت له شده بود و مثل شیشه به نظر میرسید رفتهرفته رنگش تغییر میکرد، روزنههای آن دود را به درون خود میکشیدند... صدای زنجیرچرخ اتومبیلهای در حال عبور سکوت شب را میشکستند. هرازگاهی یک نفر برفهای جمعشده روی شاخههای درختان را میتکاند. شهر مثل صدف زیر پوستهاش خزیده بود.»
حجم
۱۴۱٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۷۵ صفحه
حجم
۱۴۱٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۷۵ صفحه