کتاب داستان های ارواح
معرفی کتاب داستان های ارواح
کتاب داستان های ارواح بهقلم مجموعهای از نویسندگان با ترجمهٔ نیکی خوگر را نشر مهاجر منتشر کرده است. این کتاب مجموعهای از داستانهای کوتاه بهقلم نویسندگان مطرح ادبیات جهان در ژانر معمایی و رازآلود است.
درباره کتاب داستان های ارواح
داستان کوتاه همچون پنجرهٔ کوچک خانهای بزرگ، فرصت نگاه کردن به برشی از زندگی و عادات و رفتارهای شخصیت اصلی داستان را برای خواننده فراهم میکند. هر چند به دلیل فرم داستان کوتاه، شخصیتها و وقایع فرصت بسط و گسترش نمییابند اما چیزی از لذت خواندن اینگونه کتابها کاسته نخواهد شد و تجربهای نو برای خوانندگان آفریده میشود. کتاب داستان های ارواح، مجموعهای است از چند داستان کوتاه بهقلم مجموعهای از نویسندگان ازجمله ادگار آلن پو و چارلز دینز در ژانر معمایی و رازآلود است که تجربهای جدید از مطالعهٔ داستان کوتاه به خوانندگان ارائه میکند.
خواندن کتاب داستان های ارواح را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به داستانهای کوتاه خارجی از مطالعهٔ این کتاب لذت میبرند.
بخشی از کتاب داستان های ارواح
«افسانه های ژاپنی
سالها پیش در ژاپن کشاورز فقیری با همسرش در دهکدهٔ کوچکی زندگی میکرد. آنها چند فرزند داشتند. با وجود اینکه بچهها کمک حالشان بودند، سیر کردن شکم آنها کار آسانی نبود. فرزند بزرگ آنها پسری قوی و ۱۴ساله بود که با پدرش کار میکرد دختر کوچکی هم داشتند که در کارهای خانه به مادرش کمک میکرد. یکی از پسرهایشان که باهوشتر از بقیه بود لاغر و ضعیف به نظر میرسید و به درد کارهای سخت نمیخورد مردم میگفتند که این پسر به جایی نمیرسد اما کشاورز و همسرش نیز عقیده داشتند که او برای کشاورزی مناسب نیست و باید در معبد خدمت کند برای همین روزی او را به معبد دهکده بردند که کاهن پیری آنجا زندگی میکرد آنها از کاهن خواهش کردند که به پسرشان تعلیم بدهد. کاهن پیر با پسر صحبت کرد و از او چند سؤال سخت پرسید. اما پسر جوان آن قدر خوب جواب سؤالها را داد که کاهن او را پذیرفت. پسر جوان همهٔ چیزهایی را که کاهن پیر به او یاد میداد خیلی خوب و سریع یاد میگرفت فقط یک مشکل کوچک وجود داشت و کاهن دائم به او تذکر میداد که این کار را نکند. پسر جوان حتی موقع آموزش اگر فرصتی پیدا میکرد تصویر گربهای را نقاشی میکرد. خلاصه هر وقت تنها و بیکار میشد روی کاغذ در و دیوار و ... گربه میکشید. کاهن پیر به پسر هشدار میداد اما او گوشش به این حرفها بدهکار نبود. به این کار عادت کرده بود و مدام نقاشی میکشید. یک روز که پسر جوان مشغول کشیدن تصویر گربه بود، کاهن به او گفت: «پسرم زود از اینجا برو تو هیچوقت خدمتگزار خوبی نمیشوی اما شاید بیرون معبد هنرمند بزرگی شوی در ضمن یک توصیه هم به تو میکنم بهتر است. آن را همیشه آویزهٔ گوشت کنی و قول بدهی که هیچوقت آن را فراموش نکنی یادت باشد شبها در جاهای بزرگ نخواب بلکه جایی بخواب که کوچک و باریک باشد!» پسر وسایلش را جمع کرد و در ساک کوچکی گذاشت. او وقایع این مدت را چند بار در ذهنش مرور کرد اما هر چه فکر کرد نتوانست معنی آخرین حرف کاهن را بفهمد؛ بنابراین بدون اینکه چیزی از او بپرسد خداحافظی کرد و از آنجا رفت او سرگردان شده بود. آرام و بیهدف در خیابان قدم میزد و در این فکر بود که کجا برود؛ آیا باید به خانه میرفت اما جرأت این کار را نداشت چون میدانست که بهخاطر نافرمانی از کاهن، پدر تنبیهاش خواهد کرد. بالاخره تصمیم گرفت به دهکدهای برود که ۲۰ کیلومتر از آنجا فاصله داشت و معبد بزرگی در آن بود میخواست از سرگردانی نجات پیدا کند و از کاهن آنجا بپرسد که آیا کسی را برای کار در معبد لازم دارد یا نه اما معبد بزرگ خالی بود؛ علت آن هم این بود که یک روح وحشتناک، کاهنان آن را فراری داده بود. البته مردان شجاعی شبها در معبد خوابیده و سعی کرده بودند که آن روح را از بین ببرند ولی هرگز برنگشته بودند.»
حجم
۱٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۵۱ صفحه
حجم
۱٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۵۱ صفحه