
کتاب مرد دربند
معرفی کتاب مرد دربند
کتاب مرد دربند نوشتهٔ گروه نویسندگان و ترجمهٔ اسدالله امرایی است. انتشارات افراز این گزیده داستانهای کوتاه اروپا را منتشر کرده است. نسخهٔ الکترونیکی این کتاب را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب مرد دربند
کتاب مرد دربند سومین جلد از مجموعهای گستردهتر است که به ارائه داستانهای کوتاه از پنج قاره جهان میپردازد و در این جلد، قاره اروپا را به تصویر میکشد. شاید این کتاب اولین مجموعه داستان کوتاهی نباشد که میخوانید، اما ویژگی منحصربهفرد آن، تقسیمبندی داستانها بر اساس موقعیت جغرافیایی نویسندگان است که رویکردی تازه به شمار میرود. در انتخاب داستانها، علاوه بر سلیقهٔ شخصی اسدالله امرایی، مترجم اثر، از نظرات متخصصان نیز بهره برده شده تا دیدگاههای متنوعی ارائه شود. تلاش شده است تا نمونههای برجسته و شاخص انتخاب شوند و تمرکز اصلی بر محتوای داستانها باشد، نه شهرت نویسندگان. سعی شده است تا حد امکان از انتخاب نامها و مکانهای تکراری پرهیز شود و به جای آن، به جنبههایی از جهان داستاننویسی پرداخته شود که کمتر مورد توجه قرار گرفتهاند. علاوه بر این، شباهتهای فرهنگی بین آثار، نقش مهمی در انتخاب داستانهای این مجموعه داشته است. نهایت دقت به کار گرفته شده تا سبک نویسنده و فضای داستان حفظ شود. در تمام این داستانها، یک عنصر ثابت وجود دارد: عشق به انسان، که در پیچ و خم داستانها آشکار میشود.
خواندن کتاب مرد دربند را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی اروپا و علاقهمندان به قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
درباره اسدالله امرایی
اسدالله امرایی در اولین روز اردیبهشت ۱۳۳۹ به دنیا آمد. او در نوجوانی مطالعه را با نشریههای روز آغاز کرد. در همان زمان دومین فرد مهم زندگیاش یعنی یکی از همسایههایشان، وارد زندگیاش شد. این همسایه که معلم و اهل ادب و فرهنگ بود، او را به ادبیات داستانی علاقهمند کرد و باعث شد اسدالله امرایی از سال ۱۳۵۵ قلم به دست بگیرد و پا در دنیای نوشتن بگذارد. اولین اثر داستانی این نویسنده و مترجم ایرانی، با نام «سیگار خاموش» در پیک نوجوان به چاپ رسید و بهدنبال آن، دریافت اولین جایزهٔ ادبی کامش را شیرین کرد. امرایی از سال ۱۳۶۰ وارد حرفهٔ روزنامهنگاری شد و بیش از ۳ دهه با روزنامهها و مجلات مختلفی همچون کیهان، اطلاعات، سروش، همشهری، گردون، کارنامه، آدینه، ایران جوان، آفتاب و... بهعنوان روزنامهنگار همکاری داشت. اسدالله امرایی مدتی هم در استخدام سازمان هواشناسی کشور بود و در بخش روابط بینالمللِ این سازمان فعالیت میکرد. او در دورهٔ متوسطه مشغول به تحصیل بود که دبیر زبان انگلیسیاش، استعداد زبانآموزی او را کشف کرد. همان زمان بود که با تشویقهای دبیر زبان، چند داستان کوتاه انگلیسی را ترجمه کرد و تصمیم گرفت این مهارت را بهصورت آکادمیک فرا بگیرد. برای همین در دانشگاه در رشتهٔ زبان و ادبیات انگلیسی تحصیل کرد و موفق به دریافت مدرک کارشناسی در این رشته شد. او توانست ترجمهٔ داستان «امتحان رانندگی» نوشتهٔ آنجلیکا گیبز، نویسندهٔ اهل آفریقای جنوبی را که اولین کار جدیاش در حوزهٔ ترجمه بود، در روزنامهٔ اطلاعات منتشر کند. در سال ۱۳۶۸ موفق شد اولین کتابی را که ترجمه کرده بود، بهطور رسمی به چاپ برساند؛ کتابی تحتعنوان «خوشخنده و داستانهای دیگر»، نوشتهٔ هانریش بل.
ترجمهٔ مجموعه داستان کوتاه «مردان بدون زنان» (Men Without Women) اثر ارنست همینگوی، یکی دیگر از مهمترین آثار اسدالله امرایی در قامت مترجم است؛ کتابی که نسخهٔ فارسی آن بههمت این مترجم ایرانی برای اولینبار در سال ۱۳۷۰ وارد بازار نشر شد. اسدالله امرایی آثار مهمی از ادبیات جهان را به فارسی ترجمه کرده است؛ از جمله «خزان خودکامه» اثر گاربریل گارسیا مارکز، «کوری» و «بینایی» هر دو نوشتهٔ ژوزه ساراماگو، «گلهای میخک» از ریموند کارور و همینطور آثار سهگانهٔ ایزابل آلنده که شامل کتابهای «سرزمین اژدهای طلایی»، «شهر جانوران» و «جنگل کوتولهها» میشود. در اینجا تعدادی از مهمترین ترجمههای اسدالله امرایی را آمده است: کتاب «داستانهای زنان دربارهٔ زنان» که اسدالله امرایی تکتک داستانهای این کتاب را خودش از منابع مختلف جمعآوری و یا از شخص نویسنده دریافت کرده؛ داستانهایی از نویسندگان زن در سراسر جهان که به مسائل و دغدغههای زنان میپردازند و کتاب «خزان خودکامه» (The Autumn of the Patriarch) که حاوی یک رمان مشهور از گابریل گارسیا مارکز است و به شرح داستان یک دیکتاتور مستبد میپردازد.
بخشی از کتاب مرد دربند
«گفت: «غریزه، غریزه بخشی از توانایی من است، جانم.» خیره نگاهش کردم. کمکم کرد تا پالتویم را بپوشم. بعد، بادگیر خودش را به تن کرد. کلاهمان را بر سر گذاشتیم و از راهروی دودزده گذشتیم. از شنیدن صدای خنده و زمزمه در خانه خوشحال شدم. از پلهها که پایین رفتیم یوپ گفت: «میدانی؟ من همین طور به قوانین کاینات پیمیبرم.» چمدان را روی پله گذاشت و مثل ایکار آمادهٔ پرواز در تابلوهای یونان قدیم، دستهایش را باز کرد.
حالت جدیاش به خلسهای رؤیایی و سرد و جادویی میماند. من وحشت کردم و عرق سردی بر پشتم نشست. با صدای نرمی گفت: «من دستهایم را دراز میکنم و از خودم خارج میشوم. احساس میکنم دستهایم کش میآید و به بعدی میرسد که قوانین دیگری بر آن حاکم است. از سقف و دیوار میگذرد و از ورای فضای عجیب و وهمآلود، قوانین آنها را میگیرم و مثل یک دزد یا عاشق آنها را میربایم.»
بیرون از خانه، باران ریز و یکنواختی میبارید. یقهمان را بالا زدیم و از سرما، خودمان را جمع کردیم. شفق با آخرین رمق خود با رنگ آبی تیرهٔ شامگاهی میآمیخت. در بعضی زیرزمینها ویلاهای بمباران شده و ویرانههای وهمانگیز، گاهی کورسویی به چشم میآمد. جلوتر، خیابان به گذرگاهی پر گلولای بدل میشد که بر چپ و راست آن در نور پریدهٔ رنگ دم غروب، آلونکهایی در باغچههای بیدار و درخت سبز شده بود و به زبالههای شناور در پسابهای کم عمق بیشتر شباهت داشت تا خانه. از روی ریلهای تراموا گذشتیم و در پیچ و خم کوچههای تنگ و تاریک حومهٔ شهر، در میان زبالهها و خاکروبههای یکی دو خانهٔ ظاهراً کثیف که دست نخورده و سرپا مانده بودند دور شدیم. ناگهان از یک خیابان شلوغ سر در آوردیم. موج جمعیت ما را با خود کشاند تا این که بالاخره سرخیابان به کوچهای فرعی پیچیدیم. تابلوی پر زرق و برق تماشاخانه، «هفت آسیاب»، روی آسفالت خیس منعکس میشد. سالن انتظار تماشاخانه خالی بود. نمایش شروع شده بود و صدای همهمهٔ تماشاگران از پس دیوارهای نازک رنگ و رو رفته به گوش میرسید.»
حجم
۱۷۳٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۲۴۲ صفحه
حجم
۱۷۳٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۲۴۲ صفحه