کتاب لبه های تیز
معرفی کتاب لبه های تیز
کتاب لبه های تیز نوشتهٔ جو ابرکرومبی و ترجمهٔ سعید سیمرغ است. انتشارات کتابسرای تندیس این رمان فانتزی را منتشر کرده است. این اثر کتاب هفتم از مجموعهٔ «نخستین قانون» از این انتشارات است.
درباره کتاب لبه های تیز
کتاب لبه های تیز نوشتهٔ جو ابرکرومبی و رمانی فانتزی است. نویسنده این رمان را در ۱۳ فصل نگاشته که عنوان آنها عبارت است از «یک حرامزادهٔ زیبا»، «محبتهای کوچک»، «کارهای احمقانه»، «خروج از شهر»، «جهنم»، «گروهان دو نفره»، «مکان اشتباه، زمان اشتباه»، «یاغی»، «دیروز، نزدیک دهکدهای به نام باردِن»، «سه خیلی زیاد است»، «آزادی!»، «همیشه سختی»و «ساختن یک هیولا». جو ابرکرومبی رمان «لبههای تیز» (Sharp ends: stories from the world of the first law) داستان دو جادوگر را روایت کرده است؛ دو جادوگری که از قرنها پیش با هم رقیب بودند و رقابتشان به دشمنی تبدیل شد. استادشان آن دو را به دو گوشهٔ دنیا فرستاد تا به مطالعه مشغول شوند، اما ماجرای به شکل دیگری پیش رفت. چه ماجراهایی میان این دو جادوگر رخ خواهد داد؟ بخوانید تا بدانید.
خواندن کتاب لبه های تیز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای خارجی و علاقهمندان به رمانهای فانتزی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب لبه های تیز
«سرگرمی دلپذیری نبود که فقط آنجا بایستی و ساعتها، روزها و ماهها کار دشوار صبح تا شب و مراقبتهای شدیدت را ببینی که له میشود و در گل فرومیرود. ولی مگر راه و چارهای هم داشت؟ درحالیکه چنگکش را تاب میداد حمله میکرد و یک تنه به تعقیب سربازان سرزمینها متحد میرفت؟ تیندر پوزخند تلخی زد. بلک داو و تمام فرماندهان جنگیاش و قلچماقها و مردان نامآور در سرزمین شمال پهناور و لمیزرع نهایت تلاششان را میکردند، ولی موفقیت چندانی عایدشان نمیشد. تیندر هم دیگر آن جنگجوی سابق نبود و سرسختترین مرد این اطراف هم بهشمار نمیآمد.
پس همانجا در آستانهٔ در ایستاده بود و سربازان سرزمینهای متحد را تماشا میکرد که در حال نابود کردن مزرعهاش بودند.
اول پیشقراولان و دیدبانهایشان آمده و سم کوبیده بودند. بعد سربازان، صف پشت صف آمده و چکمه کوبیده بودند. بعد گاریها غژغژ کنان و نالان مثل مردههای جهنم آمده بودند و چرخهایشان مزرعهٔ تیندر را چاکچاک کرده بودند. دهها نفر آمده بودند. صدها نفر. جاده را به باتلاقی تا عمق زانو تبدیل کرده بودند، بعدازآن بیرون آمده و وارد حاشیه شده و آن را هم به باتلاق تبدیل کرده بودند، سپس از آن هم بیرون آمده و وارد مزرعهٔ او شده نوار باتلاقی خیلی پهنتری از آن دوتای قبلی درست کرده بودند.
از جنگ همین حاصل میشود. اول با چیزی شروع میکنی که شاید ارزشی داشته باشد، دست آخر آنچه برایت باقی میماند، باتلاق است.
اولین روزی که دیدبانها از مزرعهاش گذشته بودند، به سراغ مرغهایش هم آمده بودند. ده دوازده سرباز بیقرار سرزمینهای متحد بودند و یک شمالی که حرفهایشان را به او بفهماند. تیندر بدون یک کلمه حرف منظورشان را خیلی خوب فهمیده بود. زمانی که به او دستبرد میزدند میفهمید. مرد شمالی از این بابت متأسف به نظر میرسید، ولی نگاه تأسفبار تنها چیزی بود که به ازای مرغها گیر تیندر میآمد. هرچند، چهکار میتوانست بکند؟ او که قهرمان نبود. قبلاً جنگ رفته بود، ولی آنجا هم قهرمان ندیده بود.
آه بلند و لرزانی کشید. به خاطر کارهای نادرستی که در دوران جوانیاش کرده بود، شاید حقش همین بود، ولی اینکه حقش همین بود باعث نمیشد گرسنگی زمستان آسانتر سپری شود. سری چپ و راست کرد و تفی به حیاط انداخت. سرزمین متحد لعنتی. هرچند که آنها بدتر از کلهآهنی و طلایی در کشمکش اخیرشان نبودند و هردوشان هم به اینجا آمده بودند و هر چیزی را که به دستشان رسیده بود کش رفته بودند. کافی است چند مرد شمشیر به دست را کنار هم قرار بدهی، حتی مردانی که معمولاً رفتار خوبی دارند، و چیزی نمیگذرد که همگیشان مثل حیوان رفتار میکنند. تریتریز همیشه میگفت شمشیر گندترین چیزی است که میتوانی به دست یک مرد بدهی. هم برای خودش گند است، هم برای همهٔ اطرافیانش.»
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۸۴ صفحه
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۸۴ صفحه