کتاب سرزمین سرخ
معرفی کتاب سرزمین سرخ
کتاب سرزمین سرخ نوشتهٔ جو ابرکرومبی و ترجمهٔ سعید سیمرغ است. انتشارات کتابسرای تندیس این کتاب را منتشر کرده است. این اثر ششمین کتاب از مجموعهٔ «نخستین قانون» این انتشارات است.
درباره کتاب سرزمین سرخ
کتاب سرزمین سرخ (Red country) نوشتهٔ جو ابرکرومبی، نویسندهٔ انگلیسی است. ابرکرومبی نویسندهٔ مجموعه رمانهای «نخستین قانون» است. او این رمان را در پنج فصل نگاشته که عنوان آنها عبارت است از «دردسر»، «کاروان»، «کریز»، «مردم اژدها» و «دردسر». جو ابرکرومبی این رمان فانتزی را با مکالمهای میان دو شخصیت با نامهای «ویست» و «شای» آغاز کرده است. آن دو جلوی کبابخانهٔ «استاپفر» نشسته بودند که ممکن بود بیشتر شبیه روسپیخانه به نظر برسد، ولی عملاً تا پانزده - شانزده فرسخی بدترین جا برای غذا خوردن بهحساب میآمد. برای خواندن ادامهٔ داستان این کتاب را مطالعه کنید.
خواندن کتاب سرزمین سرخ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای خارجی و علاقهمندان به رمانهای فانتزی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سرزمین سرخ
«سرپناه باریکی در فرورفتگی بین ریشههای یخزدهٔ درختان یافته بودند، ولی وقتی باد شروع به وزیدن کرد مثل کشیدهای در گوش بود، و حتی باوجود تکه پتویی که آن را دو بار دور سرش پیچیده بود، طوری که فقط چشمانش را میشد دید، باز هم مثل کشیدهای آبدار صورت شای را سرخ کرده و به سوزش انداخته بود. شای به پهلو دراز کشیده بود و بدجور نیاز داشت بشاشد، ولی حتی جرئت نداشت برای انجام این کار شلوارش را دربیاورد مبادا خودش را در حالی ببیند که تکه یخی به ماتحتش چسبیده و مورد دیگری به ناراحتیهایش اضافه کرده. کتش را محکمتر دور شانههایش پیچید، بعد پوست گرگ پوشیده از برفکی را که سوییت به او داده بود دور کتش پیچید، انگشتان پاهایش را در چکمه تکان داد و نوک انگشتان رو به مرگ دستش را به دهانش فشرد تا بتواند تا جایی که میتواند از نفس کشیدنش استفاده کند.
«یخ زدم. خیلی سرده.»
سوییت غرید: «این که چیزی نیست. یه بار برای دو ماه تموم تو برفهای کوهستانی نزدیک برج بلند گیر افتاده بودم. اونقدر سرد بود، مشروب تو بطری یخ میزد. مجبور بودیم شیشهها رو بشکنیم و مشروب رو قلمبهقلمبه تقسیم کنیم.»
صخرهٔ گریان که پف رقیقی از بخار از لبهای کبودش بیرون میآمد گفت: «هیسسس.» تا آن لحظه شای فکر میکرد او ساعتها پیش، درحالیکه چپق هنوز در دهانش بود، یخ زده و مرده. در تمام طول ساعتهای صبح بهندرت پلک زده و از میان بوتههایی که شب پیش به عنوان پوشش برای رفتن به بیکن جمع کرده بودند به بیرون زل زده بود.
البته نه اینکه چیز زیادی برای دیدن وجود داشته باشد. کل اردوگاه انگار مرده بود. برف در خیابان جلوی در خانهها جمع شده بود، روی بامها انباشته شده و قندیلهای درخشان یخ از آنها آویزان بود. محلی دستنخورده به نظر میرسید، البته بهجز رد پاهایی که از یک گرگ کنجکاو و سرگردان بهجا مانده بود. نه دودی از دودکشها بالا میرفت و نه نوری از پردهٔ چادرهای نیمه مدفون در برف بیرون میتابید. تپههای کهن حالا فقط پشتههایی سفید بودند. برجک دیدبانی شکستهای که در گذشتهای فراموششده حتماً آن نام را به بیکن داده بود، حالا چیزی بهجز برف روی خودش نداشت. بهجز زوزهٔ اندوهگین باد که میان کاجهای گر میوزید و دریچهٔ پنجرهای را تقتقتق میکوبید، در کل آن فضا سکوتی همچون گور جیوونز حکمفرما بود.
شای هیچوقت اهل انتظار کشیدن نبود و نمیشد این را چیز جدیدی دانست. ولی اینجا لای بوتهای دراز کشیدن و نگهبانی دادن او را یاد روزهایی میانداخت که یک یاغی قانونشکن بود. همان موقعهایی که روی غبار به شکم دراز میکشید و جِگ میجوید و میجوید و تف میانداخت و در گوش او میجوید و نیِری به مقداری غیر انسانی آب شور عرق میکرد و هر سه انتظار مسافری را میکشیدند که بخت از او رو برگردانده باشد و از جادهٔ آن پایین بگذرد. دود، که وانمود میکرد قانونشکن است، زنی است که شرارت او را به مرزجنون رسانده، آن هم درحالیکه واقعاً حس میکرد یک دختر بهشدت بداقبال است و ترس دائمی او را به مرز جنون رسانده بود. ترس از آنهایی که تعقیبش میکردند و ترس از آنهایی که همراهش بودند و بیشتر از همه، ترس از خودش. از اینکه هیچ نمیدانست بعدازاین باید چهکار کند. حسش مثل این بود که هر لحظه امکان داشت دیوانهای منفور دستها و دهان او را بدزدد و هر طور که میخواهد، مثل عروسک خیمهشببازی از آنها استفاده کند. صرف فکر کردن به آن هم باعث میشد دلش بخواهد از پوست بیحس خودش بیرون بیاید.»
حجم
۶۸۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۶۸۸ صفحه
حجم
۶۸۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۶۸۸ صفحه