کتاب تندیس ماروسی
معرفی کتاب تندیس ماروسی
کتاب تندیس ماروسی نوشتۀ هنری میلر با ترجمۀ مهبد ایرانیطلب در نشر قطره به چاپ رسیده است. کتاب که میتوان آن را سفرنامه دانست با الهام از سفر هنری میلر به یونان در ۱۹۳۹ و وقایع رخداده در آنجا طی ۹ ماه اقامتش نوشته شده است.
درباره کتاب تندیس ماروسی
تندیس ماروسی در واقع سفرنامهای است که هنری میلر، نویسندۀ آمریکایی آن را نوشته و اولین بار در ۱۹۴۱ در کلت پرس سانفرانسیسکو منتشر شد. این سفر در ۱۹۳۹ در یونان قبل از جنگ اتفاق افتاد و کاوشی است در تندیسی با نام ماروسی. این کتاب اغلب بهعنوان بهترین اثر میلر معرفی میشود. خود او نیز آن را بزرگترین کار خود میدانست.
هنری میلر در ۱۹۳۹ پاریس را ترک کرد؛ یعنی زمانی که نازیها شروع به اقداماتشان در اروپا کرده بودند و جنگ جهانی دوم در پیش بود. میلر که نیاز به تجدید قوا داشت، به دعوت دوستش، لارنس دورل، نویسندۀ انگلیسی که در کورفو زندگی میکرد، به یونان سفر کرد. گرچه او پیشتر کتابهایی را منتشر کرده بود که برخی معروف بودند.
میلر داستان تندیس را از وقایع رخداده و مناظری که در طول ۹ ماه زندگی در یونان با آنها روبهرو شده بود، ترسیم کرد. او این کتاب را پس از بازگشت از سفر و در نیویورک نوشت و ناراحتی او از بازگشت به آمریکا و همچنین احساس انزوا در آنجا نشان میدهد.
خواندن کتاب تندیس ماروسی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
به همۀ دوستداران ادبیات داستانی بهویژه سفرنامه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب تندیس ماروسی
«اگر به خاطر دختری به نام بتی رایان نبود که در پاریس با من در یک خانه زندگی میکرد، هرگز به یونان نمیرفتم. شبی که جامی شراب سفید مینوشیدیم، او به سخن گفتن دربارهٔ تجربههایش از پرسه زدن در جهان آغاز کرد. من همواره با توجهی شدید به سخنانش گوش میدادم، نه تنها به این سبب که تجربههای او غریب بود، بلکه به این سبب که هرگاه از پرسه زدنهای خود سخن میگفت، گویی آنها را نقّاشی میکرد: هر آنچه او توصیف میکرد، همچون تابلوهایی کامل و استادانه، در ذهنم میماند. سخن آن شب ما سخنی شگفت بود: با حرف زدن دربارهٔ چین و زبان چینی آغاز کردیم که بتی تازه آموختن آن را آغاز کرده بود. به زودی به شمال آفریقا رسیدیم، به صحرا و به میان مردمی رفتیم که من تا آن دَم هرگز خبری از آنان نشنیده بودم. و به ناگاه بتی تنهای تنها شد، در کنار رودخانهای راه میرفت و نور متراکم بود و من تا آنجا که در توانم بود در آفتابی کورکننده به دنبالش میرفتم اما او را گم کردم و خود را در حال پرسه زدن در سرزمینی بیگانه و گوش دادن به زبانی یافتم که هرگز تا آن لحظه نشنیده بودم. این دختر را نمیتوان دقیقاً داستانگو خواند، اما او گونهای هنرمند است، زیرا هرگز کسی چون او احساس مرا، آنگونه که او در مورد یونان کرد، از فضای مکانی خاص آکنده نکرده است. بعدها دریافتم که در نزدیکیهای اُلمپ از مسیر خود منحرف شده بود و من هم به همراه او، اما در آن زمان آنجا در نظر من جایی نبود جز یونان، دنیایی از روشنایی که من هرگز خوابش را ندیده بودم و هرگز امید دیدنش را نداشتم.
ماهها پیش از این گفتوگو من نامههایی از دوستم، لارنس دارِل، از یونان دریافت میکردم که عملاً در کورفو زندگی میکرد. نامههای او هم مجذوبکننده بود، اما به نظرم اندکی غیرواقعی میآمد. دارِل شاعر است و نامههایش شاعرانه: این نامهها گونهای سردرگمی در من پدید میآوردند زیرا در آنها رؤیا و واقعیت، چیزهای تاریخی و اسطورهای، به گونهای هنرمندانه درهمآمیخته بود. بعدها دریافتم که این سردرگمی واقعی است و تنها به استعداد شاعری مربوط نمیشود. اما در آن زمان فکر میکردم که او اغراق میکند و این شیوهٔ اوست برای واداشتن من به پذیرش دعوتهای مکرّرش که بروم و با او زندگی کنم.
چند ماهی پیش از آغاز جنگ بر آن شدم که به مرخصی درازی بروم. گذشته از هر چیز دیگر، از خیلی وقت پیش از آن میخواستم درهٔ دوردونی را ببینم. پس چمدانم را بستم و سوار قطار رُکامادور شدم و در بامداد روزی به آنجا رسیدم، در ساعتی که خورشید میخواست طلوع کند و ماه هنوز به روشنی میدرخشید. رفتن من به ناحیهٔ دوردونی پیش از غرق شدن در دنیای نورانی و سپید یونان یکی از نشانههای نبوغ من بود.»
حجم
۲۷۸٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۸۶ صفحه
حجم
۲۷۸٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۸۶ صفحه