کتاب گرگ های جنگل ارگز
معرفی کتاب گرگ های جنگل ارگز
کتاب گرگ های جنگل ارگز نوشتهٔ مصطفی خدامی است و نشر صاد آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب گرگ های جنگل ارگز
داستان پیش رو دربارهٔ پسر جوانی است که با خان روستایشان درگیر شده و به جنگل پناه میبرد. خان از همسر آن جوان خوشش آمده و به او دستور داده است تا همسرش را طلاق دهد تا خان بتواند با او ازدواج کند. جوان هم با تفنگ به سراغ وی رفته؛ او را با تیر هدف قرار میدهد و بعد از شلیک کردن به جنگل فرار میکند. در جنگل تبدیل به گرگ میشود و در گلهای از گرگها راه پیدا میکند. در آن گله متوجه میشود که تمام افراد گله آدمهایی هستند که به گرگ تبدیل شدهاند. هر کدام از آنها سرنوشت و دلیل گرگ شدنشان را برای جوان بازگو میکنند. یکی به دلیل طمع در خرید و فروش، یکی به دلیل خودخواهی، یکی به دلیل سوء استفاده از مردمان ساده دل، یکی به دلیل حسادت و ... تبدیل به گرگ شده است.
خواندن کتاب گرگ های جنگل ارگز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب گرگ های جنگل ارگز
«به زمین افتاده بودم، از سرما دیگر نمیلرزیدم، لرزم بهخاطر گرگها بود؛ نفسهایم تندتند شده بود با دهان باز نفس میکشیدم، بخار از دهانم خارج میشد. ابروها و پلکهایم از بخار دهانم یخ بسته بود و به سفیدی میزد. صدای باد در جنگل میپیچید و شاخهٔ لُخت درختان را تکان میداد. گرگها مثل یک دایره دورم میچرخیدند، مثل این بود که مراسم رقصی برای خوردنم گرفتهاند. گرگ پیر که سر دستهشان بود زوزه میکشید و بقیه باهم زوزه میکشیدند، انگار وردی میخواند و بعد بقیه تکرار میکردند.
مادرم زانویش را بغلکرده بود و تا بهحال ندیده بودم چارقدش از روی سرش به شانهاش بیفتد؛ با مشت به سینهاش میکوبید و میگفت:
-«دارم از غصه میترکم. خدا ذلیلش بکند به خاک سیاه بنشاندش. انشاءالله شب بخوابد و فردا از رختخواب بلند نشود. اگر به درک واصل شود من به تمام محله آش میدهم.»
پدرم در حیاط از یک طرف به طرف دیگر میرفت و گاهی پشت دست چپش را با دست راست میزد و الاغ داخل طویله عرعر راه انداخته بود. که پدرم داد زد:
_ «یکی به این لامصب کمی آب بده.»
بعد آب دهانش را به زمین تف میکرد.
_ «تف به لقمهٔ حرامی که خوردی، این چه بلایی بود به سرمان آمد، چند مرد پیدا نمیشود که شاخ این ظالم را بشکند.»
سگ که عصبانیت پدرم را دید دمش را جمع کرد و سرش را پایین انداخت و آرامآرام از پلهها بالا رفت و به مهتابی که رسید سرعتش را تندکرد به بالای پشت بام رفت و بعد خیالش راحت و کنار سقف خوابید و خودش را جمع کرد و به پدرم زل زد. او نمیدانست چه اتفاقی افتاده است از اینکه ما را ناراحت میدید مثل کسیکه زانوی غم بغل گرفته باشد با نگرانی ما را نگاه میکرد. خواهر کوچکم یازده سالش بود، برای اولین بار برای گاو وگوسفندان یونجه و کاه میریخت. سر و صورتش کاهی شده بود و موهایش بهصورتش ریخته شده بود. هیچوقت مثل اینموقع به دستهای کوچک و اندام لاغر و استخوانیش توجه نکرده بودم، با اینکه دلم برایش آتش میگرفت که کاه و یونجه را با چارشاخ قاطی میکرد و داخل سبد چوبی میریخت اما در خود نمیدیدم بلند شوم و به او کمک کنم معلوم بود نتوانسته بهخوبی قاطی کند و بعضی جاها یونجهاش و بعضی جاها کاهش زیاد بود. نه پدرم و نه من دل دماغش را نداشتیم. او هم مجبور شده بود اینکار را بکند تا به حال فقط موقعیکه من یا پدرم به طویله میرفتیم او میآمد با بچه بزها و برهها بازی میکرد و میگرفت و نازشان میکرد. چند ساعت قبل باید آنها غذا میخوردند. الاغ از تشنگی و گرسنگی رفع شده بود و دیگر عرعر نمیکرد. گوسفندان پشت در طویله جمع شده بودند و از لای تخته در چوبی حیاط را نگاه میکردند که هرموقع غذا آمد حمله کنند. خواهرم بهخاطر اینکه گوسفندان وقتی کاه و یونجه را دیدند و به طرفش حمله نکنند آنها را بیرون آورد و داخل آغل انداخت، بعد غذایشان را داخل آخور ریخت. بز به بالای دیوار کوتاه آغل پرید و میخواست که به حیاط بیفتد. پدرم لنگه کفش را از زمین برداشت به طرفش پرت کرد. بز چنان ترسیده بود که گوشهٔ آغل پشت گوسفندان مات و مبهوت نگاه میکرد. پدرم هرموقع در دلش آشوب بود عادت داشت راه برود ولی من برعکس یکجا مینشستم. با اینکه سوز سردی میآمد من روی قالیچهای که مادرم روی سکو انداخته بود نشسته بودم و در زیرم گرمای تنوری که در سکو قرار داشت احساس میکردم که صبح زود مادرم نان پخته بود و در آهنیاش را گذاشته بود. بوی شنبلیهٔ آبگوشتی که داخلش گذاشته بود همه جا را برداشته بود و بوی سوختن پوست چغندرکه مادرم بعد از هر نان پختنش چندتایی داخلش میانداخت میآمد. مادرم در زمستان هفتهای یکبار نان میپخت و در تابستانها هفتهای دوبار میپخت. همیشه میگفت: «تابستان گرم است باید نان کم بپزیم تا کپک نزد» اما برعکس زمستانها نان یک هفته را یکجا میپخت.»
حجم
۱۰۸٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۵۶ صفحه
حجم
۱۰۸٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۵۶ صفحه