دانلود و خرید کتاب بازدم آنیتا یارمحمدی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب بازدم

کتاب بازدم

دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب بازدم

کتاب بازدم نوشتهٔ آنیتا یارمحمدی است. گروه انتشاراتی ققنوس این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.

درباره کتاب بازدم

کتاب بازدم برابر با یک رمان معاصر و ایرانی و دربارهٔ پسری ٣٢ساله با نام «کسری» است. کسری روزی می‌خواهد از ایران برود. داستان طی یک روز و در فاصلهٔ زمانی صبح تا غروب اتفاق می‌افتد. در این برش کوتاه خواننده با زندگی کسری و گذشته و دغدغه‌های او آشنا می‌شود. پدر کسری زندانی سیاسی بوده و مادرش مربی مهد کودک است. کسری و «بهار»، خواهر و برادری دوقلو بوده‌اند. بهار سال‌ها پیش طی یک دوره بیماری روان از دنیا رفته است؛ حادثه‌ای که تأثیری عمیق بر همهٔ اعضای خانواده و به‌ویژه کسری گذاشته است. با این شخصیت همراه شوید تا داستان را بدانید.

خواندن کتاب بازدم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب بازدم

«کسری از دریچه دوربین نگاهش کرد. خوب بود. نور روی صورتش، شلال موهایش، چشم‌های غمگینش.

«آره.»

کلیک. کلیک. کلیک؛ با بچه توی بغل و چشم‌های بسته، بچه نشانده روی پاها، خندان و در حالِ خنداندنِ بچه، بوسیدنش، گونه را چسباندن به کرک‌های روی جمجمه کوچکش و آن چشم‌های میشی خراب را بستن. کلیک. توی ذهنش بلوا بود کسری.

پیاده می‌رفت، پیاده. تا هرجا که می‌شد، شاید حتی تمام راه را. نزدیک پل کریم‌خان بود و بایستی همین‌طور راه می‌رفت. تمام مسیری را که به میدان ولیعصر می‌رسید، تا بالاتر و بعد، تقاطع فاطمی، تا جایی که ماشین پارک بود. تهرانِ لعنتی را بایستی مزه‌مزه می‌کرد، همین دود و هوای سنگینش را، آفتابِ داغش را، بوق ماشین‌هایش را، تمام بلوایش را که مثل ذهن خودش بود. فکر کرد برای همین‌هاست که کندن سختش شده، برای کسی مثل او و آرش. زاده این شهر بودن یعنی به ارث بردن همین روحِ شلوغ و پیچیده، همین تهران. خیابان‌های پرترافیک، پردود، خسته. روحِ پرگره! خیابان‌های تمیز و منظمِ پاریس یا استکهلم چه ربطی به این ذاتِ آشفته داشتند؟

عکس می‌گرفت و پر از غم می‌شد. با هر عکس، بیشتر. با هر شات از چشم‌ها و آن نگاه و آن ظرافتِ حالا متین و جاافتاده. عکس می‌گرفت و شاتر هی صدا می‌داد، صدا صدا صدا، مکرر و لاینقطع، نفس‌گیر. حتی تا وقتِ رفتنش، تا مانتو پوشیدن و دست دادن و لبخندزدن غمگینش. تا پایین رفتن از پله‌ها، تق‌تقِ پاشنه‌های کفشش که به کلیک‌کلیک‌های ذهن کسری می‌پیوست و آرام نمی‌شد، تا چرخیدن طرف میز و تکه‌ای کاغذ را جلو کشیدن که آخرین شعرِ عمرش را بنویسد: بی‌رنگی زمستانِ تو / بر چشم‌هایم نشسته است / بهار هیچ نیست / جز بیرون خزیدنِ برگ‌ها / تابستان / یعنی عرق‌ریزانِ تنهایی / و رنگارنگی پاییز / شلوغی بازارِ مکاره است / وقتی که قفل تو بر انگشتانم خوابیده / باز نمی‌شوم به روی هیچ دری / پایم به هیچ راهی نمی‌رود / نمی‌چرخد به هیچ بازی تازه‌ای / به انتهای خودش / به تو رسیده است / و گمان می‌کند / پایانْ چنین چیزی باید باشد: / سفیدی‌ای بی‌کران / که سرماش / گرم‌ترین خوابگاه است...

چمدانش را که برمی‌داشت و می‌رفت، از تمام این فکرها هم کنده می‌شد لابد، همین فکرهای درهم و همین فشاری که حالا روی قلبش حس می‌کرد. خیابان‌های تمیز و منظم پاریس، اگرچه بی‌ربط بودند به این همه آشفتگی درونش، دست‌کم آن‌قدر متفاوت بودند که لابد... لابد مثل چاقویی باریک و تیز ذهن کسری را از وسط به دو نیم می‌کردند؛ مرزی خون‌آلود میانِ گذشته و آینده. شاید تنها راهِ فرار از گذشته خودِ رفتن بود! چرا قبلاً به ذهنش نرسید؟ تیزی برنده‌ای که می‌توانست مثل کارد جراحان ببرد و تکه‌پاره کند و حتی اگر درد به جانِ آدمی می‌ریزد، آخرش درمان باشد و شفا؛ شفای این روحِ آشفته. درمانِ این سؤالِ تکراری که چه چیز سردی چشم‌های لاله را بیشتر کرد، همان شعرِ لعنتی؟ شعرِ نوشته روی کاغذ، گذاشته روی عکس‌های چاپ‌شده‌اش، توی پاکت. داده بود دستش، مردد. او خندید و تشکر کرد. در پاکت را که باز کرد و عکس‌های چاپ‌شده را بیرون کشید، کسری رفت آن‌طرف، جای دیگری از هالِ خانه عمو اصغر. کلافه و با حس ِ حماقت، می‌چرخید تا سرش را گرم کند. مثل اولین کنفرانس دبیرستانی استرس داشت. لاله اما شعر را خواند. سرش را بلند نکرد و موهای ریخته جلوِ صورتش هم نگذاشت که او چهره‌اش را ببیند. فقط دید که آرام چرخید، عکس‌ها را بی‌نگاه کردن دوباره سراند توی پاکت و شعر را هم، و آهسته رفت تا اتاق‌ها. رفت و بیرون نیامد تا سی چهل دقیقه بعد، که بچه‌اش گریه می‌کرد و گرسنه بود، و همه می‌گفتند: «لاله؟ بیا آرین گریه می‌کند. بیا ناهار!» و لاله بیرون آمد و چشم‌های سرد و نگاه سنگینش باز خودشان را از کسری دزدیدند. غریبه! غریبه‌ای ناشناس!»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۲۹٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۵۲ صفحه

حجم

۱۲۹٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۵۲ صفحه

قیمت:
۳۹,۰۰۰
۱۹,۵۰۰
۵۰%
تومان