
کتاب سرعت نور
معرفی کتاب سرعت نور
کتاب سرعت نور نوشتهٔ جوی کاولی و ترجمهٔ آنیتا یارمحمدی است. گروه انتشاراتی ققنوس این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان برای نوجوانان نوشته شده است.
درباره کتاب سرعت نور
کتاب سرعت نور رمانی برای نوجوانان و نوشتهٔ جوی کاولی است. جوی کاولی در این رمان، در ١١ فصل بههمپیوسته ماجرای پسری به نام «جف» را بیان کرده است. جفری با وجود پدری که پول را بیشتر از خانواده دوست دارد، برادری که در زندان است، خواهری که رازی در سینه دارد و مادری که ناسازگاری میکند، خودش را در دنیای ریاضیات غرق کرده است. در این میان، در روزی طوفانی، موجودی عجیب وارد زندگی جفری میشود و زندگی او را تغییر میدهد. چه موجودی؟ چه سرنوشتی پیش روی جفری است؟ این رمان را بخوانید تا بدانید.
خواندن کتاب سرعت نور را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به همهٔ نوجوانان دوستدار رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سرعت نور
«به اتاقش برگشت چون جای دیگری برای رفتن نداشت. خودش را با صورت روی تخت انداخت و نفسش بالش را داغ کرد. چرا آندرئا بیرون بود؟ پس قولی که داد چی؟ سینما مهم نبود. میشد هر فیلمی را هروقت دید. مهم حرفی بود که راجع به پشت هم بودن زد. یک بار گفته بود که نباید پشت همدیگر را خالی کنند. یعنی فقط حرف بود؟ فقط همانوقت که میگفتش واقعیت داشت؟
نفسش آرام گرفت و خشمش به حسی مثل ناتوانی و اندوه بدل شد. ادی رفته بود. جف چرخی زد و، جایی بین خودش و سقف، تصویر آن لحظهای را دید که باغبان سوسک را از توی استخر بیرون آورد. خاطرهای واضح از انگشتهای قهوهای ادی که زیر حشرۀ کوچک رفتند، به سمت باغچۀ کاکتوس بردندش، آرام کجش کردند تا روی سنگِ صاف و خشک قرار بگیرد. پاهای حشره تکان میخوردند. بالهای سبز و شفافِ پشتش مثل درهای آسانسور باز شدند و به هم خوردند، و حشره بلند شد تا برود جایی آشنا و راحتتر. جف پلک زد. خاطرۀ دیگر مال وقتی بود که پدرش با آن کتوشلوار رسمی از آن طرف حیاط داد زد و طرف باغبان آمد. جف دویده بود توی خانه، ادی را با وینستون تنها گذاشته بود، لحظهای که حتماً حرفهایی ردوبدل شد و آن روز را آخرین روزِ ادی کرد. پدرش به او چه گفته بود؟ این هم شامل همان تغییراتی میشد که پیرزن گفته بود؟ بلند شد، روی تخت نشست و پاهایش را از لبۀ تخت آویزان کرد. پیرزن، مِیزی یا هر اسم دیگری که داشت، بهش گفته بود تغییراتی در پیش است، و این بر جف تأثیر عمیقی گذاشته بود، تأثیری ناگهانی مثل شوکهای الکتریکی.
تشخیص اینکه کدام بخش پیرزن واقعی است سخت بود. اغلب اوقات به نظر میرسید که شبکۀ پیچدرپیچ تاریکی دورِ مغزش میچرخد، جایی که جملهها شکل میگرفتند و بدون نظم و ترتیب به هم وصل میشدند. عمۀ بزرگ هلن هم همینطور بود. با چشمهایی خالی بهت زل میزد و درست همان وقتی که فکر میکردی اصلاً توی باغ نیست، ازت راجع به نتیجۀ مسابقۀ راگبیِ دیشب میپرسید. اما مِیزی کمی فرق داشت. عمهرُز اکثر اوقات حرفهای بیسروته میزد و فقط بعضی وقتها حرفهای درست. اما حرفهای مِیزی به سه دسته تقسیم میشد: بیسروته، واقعی و بخش دیگری که منطقی نبود اما در آدم تأثیر میگذاشت. مثل وقتی که گفت جف باید چیزی را که فراموش کرده به یاد بیاورد.»
حجم
۱۷۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۹۹ صفحه
حجم
۱۷۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۹۹ صفحه