کتاب سایه های جادو (کتاب دوم؛ اتحاد سایه ها)
معرفی کتاب سایه های جادو (کتاب دوم؛ اتحاد سایه ها)
کتاب سایه های جادو (کتاب دوم؛ اتحاد سایه ها) نوشتهٔ وی ای شواب (ویکتوریا شواب) و ترجمهٔ محمد جوادی است. انتشارات کتابسرای تندیس این رمان را برای نوجوانان منتشر کرده است.
درباره کتاب سایه های جادو (کتاب دوم؛ اتحاد سایه ها)
کتاب سایه های جادو (کتاب دوم؛ اتحاد سایه ها) حاوی یک رمان برای نوجوانان است. در رمان «اتحاد سایهها» از مجموعهٔ «سایههای جادو» به قلم وی ای شواب، با موجودی روبهرو میشوید که وقتی حرف میزند دو صدا دارد؛ یکی از آن صداها در فضا طنين میانداخت؛ درحالیكه صدای ديگر در ذهن «كِل» انعكاس داشت؛ صدایی آرام اما نيرومند. صدای دوم در چشمان كِل نفوذ كرده بود. او در ذهنش چيزی را جستوجو میكرد. این ادامهٔ داستانِ جلد اول است. داستان جلد اول چیست؟ مدتها پیش درهای میان دنیاها گشوده بود و هر کسی با تواناییهای جادویی میتوانست از یکی به دیگری سفر کند. اکنون درها بسته هستند و تنها تعدادی اندک از برگزیدگان قدرت این را دارند که بین «لندن خاکستری» (جهانی بدون جادو)، «لندن سرخ» (جهانی سرشار از جادو) و «لندن سفید» (جهانی که جادو در آن کمیاب و مورد حفاظت است) سفر کنند. درمورد «لندن سیاه» اوضاع فرق میکند؛ هیچکس آنقدر سادهلوح نیست که به این منطقه برود؛ حتی شخصیت اصلی داستان یعنی «کِل». او پسری پیامرسان است که نامههای ردوبدلشده میان حاکمان سه لندن را با خود حمل میکند. «کل» بهشکل مخفیانه به جمعآوری اشیای متعلق به جهانهای دیگر مشغول است. وقتی «لی لا»، دزدی تحتتعقیب و ساکن در «لندن خاکستری»، دست به سرقتی مخاطرهآمیز میزند، مشکلات اصلی آغاز میشود؛ برای هر دوی آنها.
خواندن کتاب سایه های جادو (کتاب دوم؛ اتحاد سایه ها) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ نوجوانان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سایه های جادو (کتاب دوم؛ اتحاد سایه ها)
«به یاد آورد شب قبل به اتاق السور برگشته بود، تلاش میکرد روی تخت او نخوابد، برای همین هنوز هم لباسهایش را بر تن داشت. هر طوری که بوده لباسهایش را عوض کرده و در اتاق خودش در واندرینگ رُد بود؛ گرچه بیشتر اتفاقات را به یاد نمیآورد. حالا صبح شده بود. لایلا آخرین باری که اینقدر طولانی و عمیق خوابیده بود را به یاد نمیآورد. بعد از خواب نباید حس خستگی از بین میرفت؟ ولی هنوز هم حس خسته بود.
چکمههایش زیر چیزی گیر کرده بود، وقتی برگشت فهمید گربهٔ اَلوکارد است. لایلا نمیدانست آن موجود چطور به اتاق او آمده. برایش اهمیتی نداشت. گربه هم به نظر میرسید اهمیتی به او نمیدهد. وقتی لایلا پایش را آزاد کرد و نشست گربه تقریباً تکان نخورد.
تمام بدنش درد میکرد.
فقط حس خستگی و درد نداشت، قبلاً هم مبارزه کرده بود ولی شبیه این نبود. تنها چیزی که میتوانست با این حس برابری کند، احساسی بود که پس از اتفاقات سنگ سیاه داشت. پیامدهای آن طلسم کمعمق و ناگهانی بود ولی درد ناشی از این مبارزه ظریف اما عمیق بود. این وضعیت ثابت میکرد که جادو یک منبع تمامنشدنی نیست.
لایلا از تخت بیرون آمد، آهی از درد کشید و خوشحال بود که کسی در اتاق نیست. لباسهایش را با احتیاط بر تن کرد، به کبودیهایی که روی دندههایش رشد میکردند چشمکی زد. این فکر که امروز هم باید مبارزه کند اخم به ابروی او میآورد ولی بخشی از وجودش با این فکر هیجانزده میشد. البته باید تأیید کرد که این حسِ هیجان بخش کوچکی از احساسات او بود.»
حجم
۴۶۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۶۴۸ صفحه
حجم
۴۶۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۶۴۸ صفحه