دانلود و خرید کتاب لعنتی گوشی را بردار رسول یونان
تصویر جلد کتاب لعنتی گوشی را بردار

کتاب لعنتی گوشی را بردار

معرفی کتاب لعنتی گوشی را بردار

«لعنتی گوشی را بردار» مجموعه‌ای از داستانک‌های رسول یونان(-۱۳۴۸)، نویسنده ایرانی است. در یکی از داستانک‌های این کتاب به نام «لعنتی گوشی را بردار» می‌خوانیم: مرد به شماره‌های ناشناس جواب نمی‌داد، منتظر تلفنِ زن بود. زن که در آن طرف، موبایلش را گم کرده بود به هر کیوسکی می‌رسید به او زنگ می‌زد. هر بار نیز نا امید می‌شد و گریه‌اش می‌گرفت: لعنتی! گوشی رو بردار.
lonely mountain
۱۳۹۵/۱۱/۱۰

نسخه ی چاپیشو خوندم عالی بود

zahra
۱۳۹۶/۰۲/۱۸

نسبت به کتابای دیگه شون اصلن جالب نبود

کاربر ۹۸۸۹۵۷
۱۴۰۱/۰۳/۱۴

افتضاح بود. حیف وقت که گذاشتم این چرندیات رو خوندم.

پگاه
۱۳۹۵/۱۱/۲۱

بدک نبود ولی بنظرم آقا رسول باید یکمی ملایم تر بنویسه.

jiminiiiiiiiiii
۱۳۹۵/۱۲/۰۱

اقای یونان اشعار جالبی دارن البته میشه گفت یکم سطحیه اما در مقایسه با اشعار شاعرانی مثل اقای نظری یا بهمنی

رهگذر خورشید
۱۳۹۵/۱۱/۳۰

اصن جالب نبود

Zahra
۱۳۹۵/۱۱/۱۱

اصلا جالب نبود!

سامیار
۱۳۹۵/۱۱/۱۰

خوب بود

rayanos
۱۳۹۶/۰۴/۲۲

باید خیلی بیشتر تمرین بکنه.

آدم‌هایی که دوست ندارند بروند، وقتی می‌روند مسیری خلوت را انتخاب می‌کنند و آرام قدم بر می‌دارند. به تو فرصت می‌دهند تا صدایشان کنی.
کاربر ۷۹۶۰۲۲۷
یک موضوع باور نکردنی «بگذارید عدالت برای همه باشد» «بگذارید صلح برای همه باشد» مرد به‌خاطر این‌گونه جمله‌ها ۲۷ سال به زندان رفت. به خاطر این‌گونه جمله‌ها نیز جایزه‌ی صلح نوبل گرفت. از سرگذشت واقعی زندانی شماره ۴۶۶ نلسون ماندلا
Mohsen7080
آدم‌هایی که دوست ندارند بروند، وقتی می‌روند مسیری خلوت را انتخاب می‌کنند و آرام قدم بر می‌دارند. به تو فرصت می‌دهند تا صدایشان کنی. اگر در چارچوب در ایستاده‌ای و محبوبت دارد این‌گونه دور می‌شود صدایش کن! مرد این حرف‌ها را زمانی به‌یاد آورد که زن در شهر دیگری بود. آه کشید و اشک چشم‌هایش را پُر کرد. همین موضوع باعث شد گودال عمیقی را که جلوی پایش بود نبیند و در آن سقوط کند.
ka'mya'b
زن هفته‌ای یک بار دنبال مرد می‌آمد، باهم در شهر چرخی می‌زدند و در آخر با تلخی از هم جدا می‌شدند. آن‌ها وقتی همدیگر را نمی‌دیدند دلشان برای هم می‌تپید، اما وقتی با هم بودند حرفی برای گفتن نداشتند. سرانجام با هم ازدواج کردند و برای همیشه از هم جدا شدند.
Radicall
مرد: می‌خواهم برگردم! زن: به کجا؟ مرد درمانده بود. سیل چند سال پیش زادگاهش را ویران کرده بود. ناچار پرسید: جایی سراغ نداری؟ زن گفت: نه! مرد زیر لب زمزمه کرد: خیلی بد شد. فردای آن روز مرد به مدت یک ماه از خانه بیرون رفت تا جایی برای بازگشت داشته باشد
maedehvahed
صاحب سیرک وسط صحنه سکته کرد و بر زمین افتاد. میمون پاپیون او را باز کرد و دور گردن خودش بست. تماشاگران خندیدند و کف زدند. از نظر آن‌ها همه چیز بازی بود.
Radicall
ملاقات در «‌کافه کشتی» مرد زنگ زد و اصرار کرد زن را ببیند. زن که علاقه‌ای به این ملاقات نداشت با او در کافه کشتی قرار گذاشت. به این ترتیب مرد هرگز نتوانست با زن ملاقات کند. کافه کشتی محل ثابتی نداشت. مدام در حال حرکت بود بر آب‌های ونیز.
ROHAM
«تو کی هستی که به دیگران شلیک می‌کنی و حق حیات را از آن‌ها سلب می‌کنی؟ اصلا تو کی هستی که فکر می‌کنی برتر هستی و بقیه‌ی آدما پست و لایق مردن؟»
Raana
دعا می‌کنیم این ابرها به مقصد برسند این ابرها به سمت دریاچه‌ای در حال مرگ می‌روند. دریاچه‌ای که شورترین دریاچه‌ی دنیاست. آن‌جا فلامینگوها فرود آمده‌اند و پاهایشان در نمک‌ گیر کرده است. اگر بخواهند دوباره به پرواز در آیند مثل ما پاهایشان را جا خواهند گذاشت. ما با پاهای بریده از آسمان‌ها می‌گذریم.
Radicall
نقاشی آرزوها پسرک فقیر از بس به کفش‌های کتانی فکر کرده بود، وقتی دست به قلم برد تابلو زیبایی آفرید. یک اثر هنری قابل تامل. در جلسه‌ی انجمن اولیا و مربیان هرکس نقاشی‌اش را دید تحسین‌اش کرد، اما هیچ‌کس برایش کفش نخرید.
نغمه میلانی

حجم

۲۹٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۴۶ صفحه

حجم

۲۹٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۴۶ صفحه

قیمت:
۱۰,۰۰۰
تومان