کتاب اینگرید و گرگ
معرفی کتاب اینگرید و گرگ
کتاب اینگرید و گرگ نوشتهٔ آندره الکسیس و ترجمهٔ نسرین وکیلی و پارسا مهین پور است. نشر افق این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان برای نوجوانان نوشته شده است.
درباره کتاب اینگرید و گرگ
کتاب اینگرید و گرگ (Ingrid and the wolf) برابر با رمانی برای نوجوانان است. این رمان که در ۲۸ فصل نوشته شده، درمورد «اینگرید» ۱۱ساله است که نامهای همراه با بلیط هواپیما از مادربزرگی که تاکنون نامی از او نشنیده است، دریافت میکند. مادربزرگ از اینگرید دعوت کرده است که به بوداپست سفر کند. او در بوداپست میفهمد که کنتس است، ولی باید برای اثبات آن از هزارتویی بگذرد که گرگی در آن لانه دارد. آیا اینگرید از این آزمون موفق بیرون میآید؟ با او همراه شوید تا بدانید.
خواندن کتاب اینگرید و گرگ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ نوجوانان دوستدار رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب اینگرید و گرگ
«پرواز بازگشت، از هر نظر با پرواز آمدنش متفاوت بود. صندلی اینگرید در اولین ردیف بود، گابور هم پیش پایش روی زمین نشست ولی اجازهی حرکت نداشت و همین حسابی کلافهاش کرده بود.
در اوایل پرواز به هر بهانهای خرناس میکشید و اعتراض میکرد. بعد از مدتی برای اینکه آرامش بیشتری داشته باشد شروع به صحبت با اینگرید کرد. بههرحال این اولین تجربهی پروازش بود و آشفته و عصبی شده بود.
پرسید: «وسیلهای به این بزرگی را چطور روی آسمان نگه میدارند؟»
ــ من نمیدانم. اما مطمئن باش که اتفاقی نمیافتد.
یکی از مهمانداران که خیلی هم مهربان بود و کوری اینگرید را باور کرده بود به او کمک کرد غذایش را بخورد و بعد هم به گابور همبرگر و آب داد.
هرچند وقت یکبار پدر اینگرید به آنها سر میزد. یکبار هم مدتی پیش آنها نشست تا برای گابور و البته هردویشان توضیح دهد که هواپیما چطور پرواز میکند. ولی آنها بیشتر سرشان با خودشان گرم بود.
اینگرید دیگر برای رسیدن به کانادا لحظهشماری میکرد. خیابانهایی را که میشناخت، کلاسها و سالنهای مدرسهاش را برای گابور توصیف کرد. او که چند ماه پیش حوصلهی مدرسه را نداشت، الان بیصبرانه منتظر شروع کلاسها بود تا همهچیز را برای آلیس تعریف کند.
اینگرید اصلاً فکرش را هم نمیکرد که خوابش ببرد، ولی....
بعد از چند ساعت، صدای موتورهای هواپیما او را از خواب پراند. او که هنوز خوابآلود بود بدون اینکه متوجه باشد، چندینبار از گابور پرسید: «تو که پشیمان نیستی گابور؟ هان؟ دلت برای خانه که تنگ نمیشود؟»
بعد دوباره به خواب رفت.
هربار که اینگرید این سؤال را میپرسید، گابور با کمال صداقت پاسخ میداد: «خب، حتماً دلم برای خانه تنگ میشود. اما هیچ چیز برای من لذتبخشتر از بودن با شما نیست. من برای کشوری که شما را به دنیا هدیه کرده است، احترام بسیار زیادی قائلم! یعنی نمیتوانم عاشق آن کشور نباشم. هر تکه سنگ و هر شمعش برای من عزیز است.»
و وقتی میدید که اینگرید دوباره به خواب رفته و جوابش را نمیدهد، آهی میکشید، پوزهاش را روی پای او میگذاشت و با خود میگفت: «من واقعاً، خستهام!»
خانمی که در ردیف کناری آنها نشسته بود یکدفعه صدای خرناس ترسناکی به گوشش خورد. وقتی نگاه کرد، دید دختر و سگش در کمال آرامش خوابند. دیدن این صحنه خیالش را راحت کرد.
هواپیما هم، چنان با آرامش در حرکت بود که انگار ایستاده است و یا اصلاً همهی اینها در خواب و رویا میگذرد.»
حجم
۹۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
حجم
۹۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه