کتاب نقال فیلم
معرفی کتاب نقال فیلم
کتاب نقال فیلم نوشتهٔ ارنان ریورا لتلیئر و ترجمهٔ بیوک بوداغی است و انتشارات آگه آن را منتشر کرده است. این کتاب خاطرات نویسنده از دورانی است که به تماشای فیلم در سینما مینشست. خاطرات او متعلق به دوران سینمای کلاسیک است.
درباره کتاب نقال فیلم
ارنان ريورا لتليئر متولد سال ۱۹۵۰ در شهر تالگا در جنوب شيلی است. در دوران کودکی با خانوادهاش به شهری در جوار صحرای آتاکاما در شمالِ کشور کوچيد. مادرش که مرد، بهتنهايی آنجا ماند: روزنامه میفروخت و پادويی میکرد تا زنده بماند. بعدها، در مدرسهٔ شبانهٔ شهری معدنی درسش را تمام کرد و در بيستويکسالگی عملاً از سرِ گرسنگی نويسنده شد: يک برنامهٔ راديويی برای بهترين شعر مسابقه گذاشت که جايزهاش دعوت به شام در رستورانی ممتاز بود. او هم شعرِ چهارصفحهای عاشقانهای سرود و جايزه را برد. امروز لتليئر يکی از محبوبترين و پرخوانندهترين نويسندگان جهانِ اسپانيايیزبان است و کتابهايش به زبانهای بسياری نيز ترجمه شدهاند.
ارنان ریورا لتلیئر زمانی که کودک بود به سینما میرفت و بعد فیلمها را برای بقیه تعریف میکرد. به همین دلیل به او نقال فیلم میگفتند.
خواندن کتاب نقال فیلم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران سینما و خواندن خاطراتی مربوط به سینما پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب نقال فیلم
«کوتاه و مختصر بگویم که فیلم مکزیکی بود و با یک عالمه ترانه و آواز؛ ناماش گیتار نیمهشب بود، و نقشهای اصلی را مثل همیشه میگل آسوس مخیا و لولا بلتران بازی میکردند، و فیلمهای آنها در نوشگاه کوچک کارگران معدن خیلی محبوبیت داشت. اول برادرم فیلم را تعریف کرد و مثل همیشه بامزه بود. مخصوصاً وقتیکه آهنگ جملات مکزیکی را تقلید میکرد.
ولی من به مکزیکی تسلط خوبی داشتم، نسبت به سنوسالی که داشتم، تا دلتان بخواهد فیلم رانچرا دیده بودم، و تازه نهتنها فیلم را تعریف و مناظر و همهچی را توصیف میکردم، بلکه در آنِ واحد میزدم زیر آواز ــ بارها ترانههای فیلم را از بلندگوی کافهها شنیده و از دم همهشان را حفظ بودم. شنوندگان من هرگز مرا در حال آوازخواندن ندیده بودند، و دهانشان از حیرت باز مانده بود. و علت دیگرش هم این بود که من خیلی خوب از پس این کار برمیآمدم.
پدرم واقعاً زباناش بند آمده بود، مخصوصاً وقتیکه ترانهٔ محبوب او، No soy monedita de oro، را خواندم. حالا دیگر دموکرات اصولگرا نمیخواست برای انتخابات و رأی مردم تره خرد کند. او مرا برندهٔ قطعی و نهایی مسابقه اعلام کرد.
و تا میرتو آمد کمی نق و نوق کند، پدرم غرولندکنان گفت: «همین که گفتم. تمام!»
به اینترتیب من رسماً در خانهمان نقال فیلم شدم.
از آن روز بهبعد تیلهبازی را بوسیدم و گذاشتم کنار، و دیگر با برادرهایم برای انگولککردن مارمولکها به معدن نیترات نمیرفتم. بهجای این کارها، اگر به سینما نمیرفتم (وقتی پول بلیت نداشتیم و یا پدرم هنرپیشهٔ نقش اول را نمیشناخت)، توی خانه میماندم و تمرین میکردم، صدای هنرپیشهها را تقلید میکردم و جلوِ آینه ژستهای مختلف میگرفتم.
دلام میخواست فیلمها را هربار بهتر از قبل تعریف کنم.
حالا دیگر در سینما به جزئیات فیلم دقت میکردم، به چیزهایی که اکثر تماشاچیها حواسشان به آنها نبود؛ با این ریزبینیها بود که میتوانستم به نقالیام آبورنگ بیشتری بدهم: چهجوری معشوقهٔ بلوند مردیکهٔ عضو مافیا با بیشرمی به لبهایش رژ میمالید، چهجوری هفتتیرکش قهار در یک چشمبههمزدن هفتتیر میکشید، چهجوری سربازها توی سنگرها سیگار روشن میکردند، بیآنکه دشمن شعلهٔ کبریتها را ببیند.
مدتی بعد دیگر تقلید ادا و حالت چهرهها و صداها راضیام نمیکرد و شروع کردم به جمعآوری انواع و اقسام وسایل صحنه، درست مثل تئاتر. اولین خرتوپرتهایی که گیرم آمد، هفتتیر چوبی برادرم و کلاه پدرم بود که مال عهدبوق بود و چتری کهنه که مادرم از جنوب با خودش آورده بود و هیچوقت هم در صحرا از آن استفاده نکرده بود.»
حجم
۷۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۸۶ صفحه
حجم
۷۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۸۶ صفحه