و من میخواستم یک روزی زن متفاوتی بشوم.
دقیقاً نمیدانستم چی باید میشدم، فقط میدانستم باید فرق داشته باشم.
کاربر ۹۰۹۶۹۸۴
همانروزها بود که فهمیدم همهٔ آدمها دوست دارند داستان بشنوند. میخواهند حتا چند لحظه هم شده از واقعیت فرار کنند و در دنیای خیالی فیلمها، نمایشنامههای رادیویی و یا رمانها زندگی کنند. حتا میشد به آنها دروغ گفت، اما به شرطی که دروغها خوب روایت میشدند. بیخود نیست که آدمهای حاضرجواب اینقدر موفق هستند.
کیمیا
وقتی فیلم را تعریف میکردم (با حرکت سر و دستهایم، و با تغییر صدا)، به نظرم آمد انگار وجودم را دو پاره کردهام تا آدم دیگری بشوم، و در پوست شخصیتهای فیلم فرو بروم. آن شب من بنهور بودم، بنهور قهرمان. مسالا بودم، مسالای بدجنس. من دو زن جذامی بودم که مسیح شفاشان داد.
من خود مسیح بودم.
من فیلم را تعریف نمیکردم، آن را بازی میکردم. و حتا بیشتر از این حرفها: من فیلم را زندگی میکردم.
کیمیا