کتاب تابستان مرگ و معجزه
معرفی کتاب تابستان مرگ و معجزه
کتاب تابستان مرگ و معجزه نوشتۀ ویلیام کنت کروگر با ترجمۀ ثمین نبیپور در نشر افق به چاپ رسیده است. «آن که بیشتر میداند، باید عذاب بکشد و درد و رنج که توان فراموش کردنش نیست، حتی در خواب قطرهقطره بر قلب میبارد. تا اینکه خلافِ ارادهمان و از طریق موهبت دردناک الهی، خِرد جایگزینش شود.». این کتاب، داستانی معمایی است که بهصورت اولشخص و از زبان پسری به نام فرانک درام روایت میشود. زمینۀ داستان در نیوبرمن، مینهسوتای آمریکا است. پسری به نام بابی کول روی خط آهن با قطار تصادف میکند و کشته میشود. فرانک از آن تابستان و مرگهای مختلفی که در شهرشان اتفاق افتاد میگوید.
درباره کتاب تابستان مرگ و معجزه
تابستان مرگ و معجزه، داستان مواجهۀ پسری نوجوان با دنیای اطرافش است. مواجههای که با تجربۀ مرگ آغاز میشود. در ۱۹۶۱، در شهر نیوبرمن ایالت مینهسوتا، پسری به نام بابی کول با موهای طلایی و عینک تهاستکانی با قطاری تصادف میکند که بهسمت داکوتای جنوبی میرفت. بدن کوچک این پسر زیر قطار تکهتکه میشود. این ماجرا آغاز تابستانی پرمعما و دردناک میشود. توصیفهایی که فرانک از بابی میکند، گویی پذیرش مرگش را دشوارتر کرده بود. بابی چهرهای شیرین داشت، برای توضیح مسائل به او باید وقت زیادی صرف میشد تا درک کند، در مدرسه از سال تحصیلی عقب افتاده بود، چثهای کوچک داشت و خودش هم ساده بود. فرانک این موجود را هماورد مناسبی برای هزاران تن فولاد قطار نمیداند و همین اولین تکانۀ رویارویی با دنیای اطرافش در آغاز نوجوانی بود.
بعد از این اتفاق، مرگ بهشکلهای مختلف در آن شهر رفتوآمد میکند: تصادف، مرگ طبیعی، خودکشی و قتل. فرانک در این زمان، پسری نوجوان بود و میکوشید سر از کار دنیای اطرافش و جهان دربیاورد. او تابستان آن سال را بهعنوان یک تراژدی به یاد میآورد. فرانک داستان را ۴۰ سال پس از ۱۹۶۱ روایت میکند. داستان تابستان مرگ و معجزه تنها روایتگر ماجرای قتلها نیست بلکه بیش از هر چیز، ماجرای زندگی خود فرانک است. او گرچه در زمان رخدادها همسن بابی بود و خیلی چیزها را نمیفهمید؛ اما آن تابستان برایش ترکیبی از درد و خرد شد.
درونمایۀ داستان تابستان مرگ و معجزه، نخستین رویارویی با رنج واندوه ناشی از فقدان آدمها، مفهوم بخشش، مرگ و چگونگی مواجهه با آن، پیچیدگیهای ذهن انسان و نیز «مشیت هولناک الهی» است. این کتاب در ۲۰۱۴ برنده جایزۀ ادبی ادگار آلن پو شد.
خواندن کتاب تابستان مرگ و معجزه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
به دوستداران ادبیات داستانی بهویژه داستانهای معمایی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب تابستان مرگ و معجزه
«اما مردم چه داشتند که به او تعارف کنند؟ همه مسخرهاش میکردند. آدمهای مسیحی! حرفهایی بهش میزدند که مثل پرت کردن سنگ، دردناک بود. از مسیح میخواهم حق با شما باشد کاپیتان: آرزو میکنم الان بابی پیشِ خدا نشسته باشد. چون این پایین روی زمین او پسری شیرین بود که همه پدرش را درآوردند. دلم برایش تنگ میشود. دلم برایش تنگ میشود، همانطور که اگر سینهسرخها دیگر به اینجا برنگردند، دلتنگ آنها میشوم. صورتش غرقِ اشک بود. من هم گریه میکردم. چه غوغایی! همه گریه میکردند. پدرم وقارش را حفظ کرد و وقتی گاس برگشت به نیمکتش، پرسید: «آیا کسی دوست دارد به یاد بابی حرفی بزند؟»
فکر کردم از جایم بلند شوم. فکر کردم شاید بتوانم برایشان بگویم که کلاس اول بابی ردیف آخر مینشست. معلم زیاد کاری به کارش نداشت. او بهش گِل سفالگری داد و بابی تمام وقت پشت میزش مینشست و با دقت با گِل مار درست میکرد و مارهایش را بهترتیب میچید و هرازگاهی سرش را بالا میگرفت و به ماها که حروف الفبا را از حفظ میخواندیم و دو را به اضافهٔ دو میکردیم، نگاه میکرد و چشمهای نزدیکبینش پشت آن شیشههای ضخیم عینک، خوشحال و راضی بودند. و فکر کردم بگویم به نظر من بابی بدبخت و بیچاره بود، اما من اشتباه میکردم و حق با گاس است. بابی هدیهای داشت و هدیهاش سادگی و سادهدلیاش بود. جهان برای بابی کول جایی بود که او بدون اینکه درکش کند آن را پذیرفته بود. من؟ من بزرگ میشدم و تقلا میکردم معنایی پیدا کنم و وجودم لبریز بود از سردرگمی و ترس. بلند نشدم. هیچ حرفی نزدم. مثل بقیه من هم شبیه احمقها سر جایم نشستم، تا اینکه پدرم نیایشِ نهایی را درخواست کرد و آریل آخرین ترانه را نواخت و مادرم با ردای ساتن قرمزش ایستاد و صدایش پایانی بود بر همه چیز. و وقتی خواندنش تمام شد، صدای نعشکشِ سیاه را از بیرون کلیسا شنیدم و همه بلند شدند تا دنبال بابی کنارِ چالهای بروند که گاس برای او در قبرستان کَنده بود.»
حجم
۳۴۸٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۰۸ صفحه
حجم
۳۴۸٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۰۸ صفحه
نظرات کاربران
واقعا از کتاب لذت بردم و فکر میکنم حس کلاسیکی داشت برای همین به کسایی که کتاب کلاسیک دوست دارن پیشنهاد میکنم واقعا کتاب آرامش بخشیه
ریتم کتاب واقعا کنده و جوریه که انگار واقعا دارید خاطرات یک نفرو می خونید . کتابی بود که هم دوستش داشتم ، هم نه و اگر ازم بپرسن ، به عقب برگردی مطالعه ش رو شروع میکنی ، نمیتونم جواب بدم