کتاب مرد کوچک
معرفی کتاب مرد کوچک
کتاب مرد کوچک نوشتهٔ آلفونس دوده و ترجمهٔ محمود گودرزی است. نشر افق این رمان فرانسوی را منتشر کرده است. این اثر از مجموعهٔ «افق کلاسیک» است.
درباره کتاب مرد کوچک
آلفونس دوده در کتاب مرد کوچک از زندگی «دانیل اِسِت» سخن گفته است؛ پسری که در اوج جوانی و برای تامین معاش خانواده مجبور میشود به سختی کار کند و چیزی نمیگذرد که در مقابل یک دوراهی قرار میگیرد. آلفونس دوده برای نوشتن این داستان از زندگی حقیقی خود الهام گرفته است. دانیل بسیار دوست دارد که خانه پدریاش را احیا کند، اما این آرزوی دیرینه، او را در مقابل یک دوراهی قرار میدهد. او باید در محیط رنگارنگ پاریس، از میان عشق و هوس یکی را انتخاب کند و به این ترتیب مهر پایانی بر رنجهای خود بزند.
خواندن کتاب مرد کوچک را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات کلاسیک فرانسه و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره آلفونس دوده
آلفونس دوده ۱۳ مه ۱۸۴۰ در یکی از شهرهای فرانسه به دنیا آمد. زمانی که پانزده سال داشت به پاریس رفت و شروع به نوشتن داستان، نمایشنامه و شعر کرد. او با نوشتن داستان نامههای آسیای (آسیاب) من شناخته شد و بعد از آن به انتشار کتابهای بسیاری پرداخت. در همان پاریس بود که با نویسندگان بسیاری مانند امیل زولا، گوستاو فلوبر و برادران گنکور آشنا شد و پایش به محافل ادبی باز شد. او همچنین مدتهای برای روزنامه فیگارو مطلب مینوشت.
آلفونس دوده با دختری به نام ماری ریو سر و سری پیدا کرده بود. او تنها اثر منظومش را که "Les amoureuses" نام داشت به او تقدیم کرد. اما با نویسندهای به نام ژولی آلارد ازدواج کرد. این ازدواج دو فرزند پسر به نامهای لئون و لوسین، و دختری به نام ادمه به آنها داد. در جنگ فرانسه و پروس به نظامیان پیوست اما پس از سر کار آمدن حکومت کمون از پاریس گریخت. بازتاب تاثیری را که جنگ بر او گذاشت میتوان در یکی از آثارش به نام قصههای دوشنبه دید. از میان آثار او میتوان به کتابهای مرد کوچک، ماجراهای عجیب و غریب تارتارن دو تاراسکون، همسران هنرمند، سافو، آرنوین، شاهان در تبعید، فرومون کوچکتر و ریسله بزرگتر، تارتارن بر جبال آلپ، نیورونز زیبا و بندرگاه تاراسکون اشاره کرد. آلفونس دوده ۱۶ دسامبر ۱۸۹۷ در سن ۵۷ سالگی از دنیا رفت.
بخشی از کتاب مرد کوچک
«دو روز پس از این شعرخوانی بهیادماندنی، نامهای کوتاه و همانقدر فصیح از دوشیزه پیهروت به دستم رسید: «زود بیایید، پدرم همه چیز را میداند.» و پایینتر، چشمان سیاه عزیزم امضا کرده بودند: «دوستتان دارم.»
اعتراف میکنم از شنیدن این خبر مهم کمی منقلب شدم. دو روز بود که با دستنوشتهام سراغ ناشران میرفتم و آنقدر که به فکر شعرم بودم به چشمان سیاه توجهی نمیکردم. در ضمن فکر جواب پس دادن به آن سِوِنی چاق یعنی پیهروت چندان به مذاقم خوش نمیآمد... از این رو بهرغم درخواست مصرانهٔ چشمان سیاه، مدتی به آنجا نرفتم و برای اینکه خیالم را از بابت نیّاتم راحت کنم، به خود میگفتم: "وقتی شعرم را بفروشم میروم."
از بخت بد نتوانستم آن را بفروشم.
در آن زمان ـ نمیدانم هنوز هم همینطور است یا نه ـ آقایان ناشر بسیار مهربان، بسیار مؤدب، بسیار دست و دلباز و بسیار صمیمی بودند، اما نقصی عمده داشتند: هرگز در محل کار خود پیدا نمیشدند. مانند برخی ستارگان بسیار ریز که جز با دوربینهای عظیم رصدخانه آشکار نمیشوند، این آقایان هم هرگز برای مردم قابل رؤیت نبودند. هر ساعتی که میرفتید همیشه به شما میگفتند بعداً بیایید...
خدایا! چقدر از این مغازه به آن مغازه رفتم! چقدر از این دستگیرههای درهای شیشهای چرخاندم! چقدر مقابل ویترین کتابفروشیها میماندم و با قلبی پرتپش به خود میگفتم: "وارد شوم؟ وارد نشوم؟" داخل مغازه گرم بود. بوی کتاب نو میداد. مملو از مردانی کوتاهقد، طاس و پرمشغله بود که پشت پیشخان از بالای پلهای دوطرفه جوابتان را میدادند. اما ناشر نامرئی بود... هر شب اندوهگین، بیرمق، کلافه به خانه برمیگشتم. ژاک میگفت: «دلسرد نشو! فردا بخت بیشتری خواهی داشت.» و روز بعد مسلح به دستنوشتهام دوباره عازم مأموریت میشدم! هر روز حس میکردم سنگینتر و جاگیرتر شده است. اوایل آن را مثل چتری نو با غرور زیر بغلم میگرفتم، اما اواخر از آن خجالت میکشیدم و آن را روی سینهام میگذاشتم و دکمههای کت رسمیام را بهدقت رویش میبستم.»
حجم
۲۸۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۱۲ صفحه
حجم
۲۸۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۱۲ صفحه
نظرات کاربران
فضای این کتاب بسیار سیاه و غم آلود هست. واقعا هروقت خواستید از رنج و مشکلات و بدبختیهای آدما بدونید، بیاید سراغ این نویسنده های فرانسوی :)