دانلود و خرید کتاب برایم شمع روشن کن مریم محمدخانی
تصویر جلد کتاب برایم شمع روشن کن

کتاب برایم شمع روشن کن

انتشارات:نشر افق
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب برایم شمع روشن کن

کتاب برایم شمع روشن کن نوشتهٔ مریم محمدخانی است. نشر افق این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان برای نوجوانان نوشته شده است.

درباره کتاب برایم شمع روشن کن

کتاب برایم شمع روشن کن برابر است با یک رمان برای نوجوانان. داستان چیست؟ دختربچه‌ای ۱۲ساله به نام «سارا»، زمانی که به خانه برمی‌گردد متوجه می‌شود مادرش را به بیمارستان برده‌اند و اجازهٔ ملاقات هم نمی‌دهند. سارا در آلبوم خانودگی مردی را در کنار مادرش می‌بیند و مشکوک می‌شود. از طریق صفحهٔ اینستاگرام مرد، متوجه می‌شود که او در آمریکا زندگی می‌کند. مرد پیگیر احوال مادر می‌شود. سارا از او می‌پرسد چرا این همه نگران مادر اوست. ماجرا از چه قرار است؟ این رمان ایرانی را که ۳۳ فصل دارد، بخوانید تا بدانید.

خواندن کتاب برایم شمع روشن کن را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این رمان را به همهٔ نوجوانان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب برایم شمع روشن کن

«ایمیل بیست و هفتم

اگر بگویم مامان دارد می‌آید خانه باورتان می‌شود؟ امروز صفورا خانم آمد و همه جا را تمیز کرد. حتی اتاق ریخت و پاش من را. مامانی هم وسایلش را آورده اینجا تا چند روزی پیشمان بماند. مطمئنم اگر می‌توانست تلویزیونش را هم بغل می‌کرد می‌آورد. خانه‌مان طوری شده که انگار قرار است توی آن عروسی بگیریم! فقط کم مانده دم در را چراغانی کنیم. البته آرمینه این‌ها یک حلقه گل که دورش هم ریسه پیچیده زده‌اند به در خانه‌شان. امروز مامانی گفت: «خانم روبه‌رویی رو دیدم توی آسانسور. چه خانم خوبی بود، فقط حیف که...»

بعد بقیهٔ حرفش را خورد. فکر کنم به خاطر نگاه من. من حرف شما را برای مامانی تکرار کردم: «محبت آدم‌ها رو به هم وصل می‌کنه.»

مامانی خندید و گفت: «می‌گم فهمیده‌ای، بله مادر، خدا خدای همهٔ ماست.»

نفهمیدم به جملهٔ من چه ربطی داشت. شاید مامانی جملهٔ من را به زبان خودش ترجمه کرده بود! بامزه است، این را تازگی‌ها کشف کرده‌ام. هر کسی توی سرش زبان خودش را دارد، خیلی سخت است زبان‌های آدم‌های دیگر را یاد بگیرم، مخصوصاً زبان بابا را! مطمئنم اگر زبانش را یاد بگیرم دیگر این همه دعوایمان نمی‌شود.

کاش وقتی مامان می‌آمد خانه اینجا بودید، نمی‌دانید چقدر خوشحال می‌شد!

جواب شانزدهم

گنجشکک خوش‌خبر من! این نامه را که خواندم اشک ریختم، به چند دلیل. اول از همه به خاطر خبر خوبت. خوشحالم که مامانت دارد برمی‌گردد خانه، نمی‌دانی چقدر خوشحالم و دلم می‌خواست من هم آنجا بودم. دوم اینکه به تو افتخار می‌کنم که این چند وقت این‌قدر قوی و شجاع بودی. این شجاعت تو آن‌قدر بزرگ بود که به من هم رسید، من هم لمسش کردم و توانستم این روزهای سخت را راحت‌تر بگذرانم.

شاید تعجب کنی، با خودت بگویی شجاع؟ من که همه‌اش داشتم غر می‌زدم و با بابا دعوا می‌کردم...

حالا وقتش رسیده که از دور بایستی و خودت را تماشا کنی. وقتش رسیده که ببینی چقدر قد کشیده‌ای. آن‌قدر قد کشیده‌ای که به مادربزرگت بگویی محبت و انسانیت همه چیز را کنار می‌زند. من خوشبخت‌ترین آدم روی زمینم که دختری مثل تو این جمله را از من به یادگار گرفته است، چند بار بنویسم چقدر خوشبختم تا حجم خوشحالی‌ام را درک کنی؟

اگر می‌توانستم بر تردید و ترسم غلبه کنم حالا آنجا بودم... می‌دانی؟ خیلی فکر کردم، خیلی... اگر برمی‌گشتم و حدس و گمان‌های تو درست بودند، نظم و آرامش زندگی شما را بر هم می‌زدم.

اگر هم حدس و گمان‌های تو درست نباشند که من دوباره ویران می‌شوم و طاقت این همه ویران شدن را ندارم. آن هم بعد از اینکه تو مرا دوباره از نو ساختی.

بگذار این راز بین من و تو بماند. بگذار هر دو فکر کنیم همان کسانی هستیم که باید باشیم. بگذار فکر کنم تو شبیه‌ترین آدم به خواهر منی. تو هم فکر کن هر اتفاقی که افتاد من را داری برای حرف زدن. من، هر روز و هر لحظه به تو فکر می‌کنم، حتی اگر برایت ننویسم. به تو فکر می‌کنم، به مادرت و به تصویری که از او دارم، دختری کوچک با موهای دم خرگوشی.

ای کاش آدمی وطنش را

مثل بنفشه‌ها

در جعبه‌های خاک

یک روز می‌توانست

همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۹۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۵۲ صفحه

حجم

۹۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۵۲ صفحه

قیمت:
۷۰,۰۰۰
۲۱,۰۰۰
۷۰%
تومان