کتاب این آهنگ وحشی
معرفی کتاب این آهنگ وحشی
کتاب الکترونیکی «این آهنگ وحشی» نوشتهٔ ویکتوریا شواب با ترجمهٔ موژان چگینی در انتشارات کتابسرای تندیس چاپ شده است. این داستان دربارهٔ ۲ نوجوان است. کیت، دختر یک رئیس جنایتکار، آرزو دارد مانند هیولاها باشد، در حالی که آگوست که خود یک هیولا است، میخواهد انسان باشد.
درباره کتاب این آهنگ وحشی
مفاهیمی مانند هویت، اخلاق، خیر و شر در داستان این آهنگ وحشی دنبال میشوند. در این داستان دنیایی را میبینیم که در آن خشونتها باعث بهوجودآمدن هیولاهای واقعی میشوند. کیت هارکر و آگوست فلین در دو طرف متضاد یک شهر جنگزده قرار دارند. کیت، دختر یک رئیس خلافکار معروف، برای اثبات خودش به پدرش میخواهد تا بیرحمتر شود و شبیه هیولاها رفتار کند. آگوست، که خود یکی از هیولاها است، آرزو میکند که انسان باشد و به دنبال صلح و آرامش است.
داستان با پیشرفت روابط بین این ۲ شخصیت، ماهیت واقعی هیولاها و انسانها را به چالش میکشد و برای مخاطب سؤالاتی دربارهٔ معنای انسانبودن، اخلاق و قدرت فردی را مطرح میکند. این آهنگ وحشی به خاطر شیوهٔ داستانپردازی و توانایی در ترکیب عناصر تاریک و فلسفی با داستانهای پرتنش و هیجانانگیز مورد تحسین قرار گرفته است.
کتاب این آهنگ وحشی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به دوستداران داستانهای فانتزی پیشنهاد میشود. همچنین میتوان این اثر را یک داستان فلسفی برای نوجوانان به حساب آورد.
بخشی از کتاب این آهنگ وحشی
«او در خانه دانش آموخته بود، که در واقع یعنی خودآموخته بود ــ گاهی ایلسا سعی میکرد کمکش کند، وقتهایی که افکارش ستونهایی منظم بود و نه کلافی درهمپیچیده، اما برادرش، لئو، طاقت کتاب خواندن نداشت و هنری و امیلی هم سرشان خیلی شلوغ بود؛ بنابراین اکثر اوقات آگوست تنها بود و اکثر اوقات، ایرادی نداشت. یا اینکه قبلاً ایرادی نداشت. مطمئن نبود که دقیقاً از کِی، اختفا کمکم به انزوا تبدیل شده بود، فقط میدانست چنین شده.
غیر از اسباب و اثاث و کتاب، تنها چیزی که در اتاقش وجود داشت، یک ویولن بود. با جعبهٔ باز، روی دو ستون کتاب قرار گرفته بود و آگوست به طور غریزی به سمتش کشیده شد، اما در مقابل میل برداشتن و نواختنش مقاومت کرد. در عوض، یک جلد کتاب افلاطون را از روی بالشش برداشت و خودش را روی ملحفههای درهمپیچیده انداخت.
هوای اتاق خفه بود، آگوست آستینهای پیراهنش را بالا داد و صدها چوبخط سیاهرنگ نمایان شد که از مچ دست چپش شروع میشدند و تا بالا، روی آرنج و بعد شانه، دور ترقوه و دندهاش، ادامه مییافتند.
امشب چهارصد و دوازده تا بودند.
آگوست موهای سیاهش را از چشمانش کنار زد و به صدای هنری و امیلی فلین گوش داد که هنوز در آشپزخانه بودند و با لحن ملایم خودشان، همچنان دربارهٔ او و دربارهٔ شهر و آتشبس حرف میزدند.
اگر واقعاً میشکست چه اتفاقی میافتاد؟ وقتی. لئو همیشه میگفت وقتی.
آگوست آنموقع زنده نبود که جنگهای قلمروها را که ناگهان بر اثرِ پدیده آغاز شده بودند، ببیند. او فقط حکایت خونریزیها را شنیده بود، اما هر وقت که موضوعش به میان میآمد ــ که دفعاتش داشت بیشتر و بیشتر میشد ــ ترس را در چشمان فلین میدید. لئو به نظر نگران نبود. او ادعا میکرد که هنری در جنگ قلمروها پیروز شده؛ که هر آنچه باعث آتشبس شده، کار آنها بوده است و میتوانستند دوباره این کار را بکنند.»
حجم
۳۳۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۸۴ صفحه
حجم
۳۳۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۸۴ صفحه
نظرات کاربران
داستان جذاب و پرکششی بود هرچند حتی یک جمله شادی آور یا امیدوارکننده نداشت. فکر می کنم ادامه داشته باشه چون آخرش به راحتی شروعی دیگه می تونه باشه...