دانلود و خرید کتاب رفیق دن کامیلو جووانی گوارسکی ترجمه مرجان رضایی
تصویر جلد کتاب رفیق دن کامیلو

کتاب رفیق دن کامیلو

انتشارات:نشر مرکز
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب رفیق دن کامیلو

کتاب رفیق دن کامیلو نوشتهٔ جووانی گوارسکی و ترجمهٔ مرجان رضایی است و نشر مرکز آن را منتشر کرده است. در مجموعه کتاب‌های دن کامیلو، دن کامیلو همراه با پپونه به شوروی می‌رود تا پلیدی حکومت آن‌ها را به مردم نشان دهد. در این کتاب، دن کامیلو با لباسی مبدل به میان مردم می‌آید. نباید کسی از کشیش‌بودن او مطلع شود و پپونه تمام مدت در تلاش است این راز را حفظ کند. اما در آخرین دقایق سفر که تمام گروه در طوفان گرفتار می‌شوند کشیش ذات خود را نشان می‌دهد و تنها یک نفر می‌خواهد خیانت او را فاش کند.

درباره کتاب رفیق دن کامیلو

کتاب رفیق دن کامیلو، جدیدترین کتاب از مجموعهٔ دنیای کوچک دن کامیلو، در چهارده شمارهٔ آخر کاندیدو (۱۹۵۹) به چاپ رسید. کاندیدو هفته‌نامه‌ای چاپ میلان بود که از سال ۱۹۴۵ منتشر می‌شد و در انتخابات مهم سراسری سال ۱۹۴۸ نقش تبلیغاتی به‌سزایی ایفا کرد و در شکست فهرست انتخاباتی کمونیست‌ها سهم داشت.

کاندیدو دیگر وجود ندارد. انتشار آن از سال ۱۹۶۲ متوقف شد، عمدتاً به دلیل اینکه ایتالیایی‌های دوران «معجزهٔ اقتصادی» و «نگرش به چپ» دیگر هیچ علاقه‌ای به مبارزهٔ ضدکمونیستی ندارند. نسل فعلی ایتالیایی‌ها «ناب‌گرا» است، و از مخالفان جنگ و مخالفان ملی‌گرایی و اصلاح‌طلبان خوش‌باور تشکیل شده است. این نسل در مکتب فساد سیاسی، فیلم‌های نئورئالیستی، و نوشته‌های جنسیت‌زده ــ جامعه‌شناسانهٔ نویسندگان چپ‌گرا پرورده شده است. این نسل اصلاً نسل نیست، نماد تباهی است.

جووانی گوارسکی خود دربارهٔ نوشتن این کتاب می‌گوید: «یاد ایتالیای فقرزدهٔ ۱۹۴۵ به خیر! ما از گرسنگی بازداشتگاه‌های نازی‌ها بازگشتیم و دیدیم کشورمان به ویرانه‌ای تبدیل شده است. اما از میان همین ویرانه‌هایی که بی‌گناهان بسیاری در آنها جان باخته بودند نسیم تازهٔ امید می‌وزید. چه تفاوتی است بین فقر مالی سال ۱۹۴۵ با فقر معنوی تازه‌به‌دوران‌رسیده‌های سال ۱۹۶۳! بادی که از لابه‌لای آسمان‌خراش‌های «معجزهٔ اقتصادی» می‌وزد بوی گند سکس و فاضلاب و مرگ می‌دهد. در ایتالیای مرفهِ عصر زندگی شیرین، امید به دنیایی بهتر مرده است. دیگر فقط مخلوطی از جهنم و آب مقدس وجود دارد، چون با نسل جدیدی از کشیشان مواجهیم که هیچ‌یک برادران دن کامیلو نیستند.

کاندیدو نمی‌توانست در ایتالیای سرخ و تازه‌به‌ثروت‌رسیده زنده بماند، و همین‌طور هم شد و مُرد. و داستانی که در ۱۹۵۹ به صورت مسلسل چاپ شد، اگرچه به خاطر سرزنده بودن شخصیت‌هایش کماکان زنده است، اما منسوخ شده. دعوای سرخوشانه‌اش با کمونیسم فقط در پرتو زمانه‌ای که در آن نوشته شده قابل درک است.

ممکن است خواننده در اینجا اعتراض کند که: «اگر نگرش نسبت به کمونیسم تغییر کرده و داستان شما منسوخ شده، پس چرا آن را در قبر کاندیدو دفن نکردید؟» پاسخ من این است: «چون معدودی از مردم هنوز نگرش خودشان را تغییر نداده‌اند و من متعهدم که به آنان وفادار بمانم.»

داستانم را به آن سربازان آمریکایی که در کره جان باختند تقدیم می‌کنم، آنها که آخرین مدافعان شجاع غربِ تحت محاصره‌اند، به آنها و به عزیزانشان، که دلیلی دارند که به باورهای خود معتقد بمانند.

همچنین مایلم داستانم را به آن سربازان ایتالیایی تقدیم کنم که در روسیه جان دادند، و به شصت و سه هزار نفری از آنان که در اردوگاه‌های شوروی اسیر بودند و هیچ اثری از سرنوشتشان در دست نیست. به آنان به طور ویژه فصلی را که عنوانش سه خوشه گندم است تقدیم می‌کنم.

علاوه بر این‌ها، داستانم را به سیصد کشیشی تقدیم می‌کنم که در روزهای خونین «آزادسازی» ایتالیا در ایالت اِمیلیا به دست کمونیست‌ها به قتل رسیدند، و به پاپ پیوس دوازدهم، که کمونیست‌ها و همدستانشان را به‌شدت محکوم کرد. و به اسقف اعظم مجارستان، کاردینال میندسِنتی نستوه و به شهیدان قهرمان کلیسای کشورش. به همهٔ اینها فصلی را که عنوانش مأمور مخفی مسیح است تقدیم می‌کنم.

فصل آخر، داستان بی‌پایان، را به پاپ فقید ژان بیست و سوم تقدیم می‌کنم. نه فقط به دلایل آشکار بلکه (اگر خواننده مرا ببخشد) به یک دلیل شخصی دیگر هم. پس از درگذشت پاپ ژان در ژوئن ۱۹۶۳، در میان پیام‌هایی که شخصیت‌ها از سراسر جهان فرستادند، یکی هم پیام وَنسان اوریول رئیس جمهور سوسیالیست فرانسه در مقطعی بود که پاپ ژان خود سفیر پاپ وقت در پاریس بود. اوریول در پیامش گفته بود (و آن را کلمه به کلمه نقل می‌کنم): «در شب سال نو ۱۹۵۲، او که از کشمکش من با شهردار و کشیش شهرمان آگاه بود، کتابی از گوارِسکی را با نام دنیای کوچک دن کامیلو به رسم هدیه برایم فرستاد و این کلمات را در صفحهٔ ابتدای آن نگاشت: "به جناب آقای ونسان اوریول، رئیس جمهور فرانسه، برای سرگرمی‌اش و برای بهره‌بردن روحش. ژ. رونکالی، سفیر پاپ."»

دن کامیلوی ۱۹۵۹ همان دن کامیلوی ۱۹۵۲ است، و من هم این داستان را، اگرچه منسوخ شده است، برای «سرگرمی» و (مرا برای گزافه‌گویی‌ام ببخشید) «بهره بردن روحی» معدود دوستانی که در دنیای آشفتهٔ امروز برایم مانده‌اند، نوشته‌ام.»

خواندن کتاب رفیق دن کامیلو را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های سیاسی با بن‌مایهٔ طنز پیشنهاد می‌کنیم.

درباره جووانی گوارسکی

جووانی گوارسکی در پارما، نزدیک رود پو، زندگی می‌کرد؛ جایی که در سال ۱۹۰۸ در آن به‌دنیا آمده بود. آن‌گونه که خودش روایت کرده است، والدینش می‌خواستند او مهندس کشتی شود: در نتیجه حقوق خواند، برای خودش در زمینهٔ نقاشی تابلوهای اعلان اسم و رسمی به هم زد و در کنار مشاغل دیگر، به تدریس نواختن ماندولین هم پرداخت. پدرش سبیل پرپشت سیاهی زیر بینی‌اش داشت: جووانی هم چنین سبیلی گذاشت. او همواره آن سبیل را داشت و به آن می‌بالید. طاس نبود، هشت کتاب نوشت، و قدش ۱۷۷ سانتی‌متر بود. گوارسکی گفته است: «برادری هم دارم، اما ترجیح می‌دهم درباره‌اش حرفی نزنم. یک موتورسیکلت چهارسیلندر، یک اتومبیل شش‌سیلندر، و یک زن و دو بچه هم دارم.»

وقتی جوان بود برای نشریهٔ برتولدو کاریکاتور می‌کشید. جنگ که شروع شد پلیس سیاسی او را به جرم آنکه یک شب تمام در خیابان عربده کشیده بود دستگیر کرد. در سال ۱۹۴۳ آلمانی‌ها او را در آلساندریا اسیر کردند و او این شعار را برای خود انتخاب کرد: «اگر مرا بکشند هم نخواهم مرد.» پس از خاتمهٔ جنگ و بازگشت به ایتالیا سردبیر نشریهٔ کاندیدو در میلان شد. یک فیلم‌نامه با عنوان مردمی اینچنین نوشت. جووانی گوارسکی در سال ۱۹۶۸ درگذشت.

بخشی از کتاب رفیق دن کامیلو

«حوالی ظهر دوشنبه، با رسیدن روزنامه‌ها، خبر مثل بمب منفجر شد. یکی از اهالی دهکده جایزهٔ ده میلیون لیری شرط‌بندی فوتبال را برده بود. روزنامه‌ها نوشته بودند نام برنده پِپیتو اسبِتزِگوتی است، ولی کسی با چنین اسم غریبی در آن حوالی زندگی نمی‌کرد.

مسئول فروش اوراق شرط‌بندی، که جمعیت کنجکاو محاصره‌اش کرده بودند، با درماندگی دست‌هایش را به اطراف باز کرد و گفت: «من یکشنبه توی بازار کلی بلیط به اهالی دهکده‌های اطراف فروختم. لابد طرف یکی از اونها بوده. ده میلیون لیر شوخی نیست! یارو حتماً آفتابی می‌شه!»

اما هیچ‌کس آفتابی نشد، و دهکده کماکان در تب‌وتاب به‌سر می‌برد، چون مردم مطمئن بودند که مسئلهٔ بوداری دربارهٔ اسم آن فرد هست. اسبتزگوتی اسم باورپذیری بود، ممکن بود کسی با آن اسم به بازار آمده باشد. ولی پپیتو دیگر کمی غیرعادی بود. نمی‌شد کسی که با گندم، ذرت، یونجه، دام و پنیر پارمزان سروکار دارد اسمش پپیتو باشد.

یکی از ملاکان مولینِتّو گفت: «اگه از من می‌پرسین، این اسم ساختگیه، و کسی که از اسم جعلی استفاده می‌کنه بعیده غریبه باشه. باید یکی از اهالی دهکده باشه که نمی‌خواد مردم بدونن شرط‌بندی کرده. شاید نمی‌خواد بدهکارهاش یا زنش از قضیه خبردار بشن.»

استدلال او منطقی به نظر می‌رسید. اهالی دهکده این نظریه را، که برنده غریبه است، کنار گذاشتند و بر روی هم‌ولایتی‌های خود متمرکز شدند. آنچنان متمرکز شدند که انگار داشتند به عوض یافتن برندهٔ یک مسابقهٔ قانونی، پی دزدی بدنام می‌گشتند.

دُن کامیلّو به شدتِ آنها ماجرا را دنبال نمی‌کرد، ولی او هم تا حدی به قضیه علاقه‌مند شده بود. و چون حس می‌کرد که مسیح زیاد موافق کارآگاه‌بازی او نیست، سعی کرد برای او عذر و بهانه‌ای بتراشد.

«مسیح، قضیه فقط کنجکاوی الکی نیست، من دارم وظیفه‌ام رو انجام می‌دم. کسی که لطف خدا این‌جوری شامل حالش شده، حق نداره اون رو از بقیه قایم کنه.»

او جواب داد: «فقط حقیقتِ موضوع مهمه، که اون هم کاملاً روشنه. یک کسی برندهٔ مقدار قابل توجهی پول شده. حالا تو چرا باید این‌قدر وقت صرف کنی که اون رو بشناسی؟ وظیفهٔ تو اینه که به فکر اونهایی باشی که از این بخت‌ها ندارن.»

اما دن کامیلو نمی‌توانست از شر کنجکاوی خود خلاص شود. ماجرای مرموز پپیتو همین‌طور ذهنش را مشغول کرده بود، تا این که سرانجام موضوع مثل روز برایش روشن شد. به‌زور جلوی خودش را گرفت که از فرط ذوق‌زدگی ناقوس کلیسا را به صدا درنیاورد، ولی بیش از این نتوانست مقاومت کند، ردایش را بر تن کرد تا در دهکده قدمی بزند. پس از مدتی به کارگاه پِپّونه، بخشدار و آهنگر، رسید. دن کامیلو سرش را از لای در تو برد و به دشمنش سلام کرد.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
تومان