کتاب گرترود
معرفی کتاب گرترود
کتاب گرترود نوشتهٔ کارل تئودور درایر و ترجمهٔ لیلا حاتمی بازیگر شناختهشده است و نشر مرکز آن را منتشر کرده است. در این کتاب برگردان فیلمنامهٔ گرترود همراه است با گفتوگویی با درایر، شرحی از واپسین سالهای زندگیاش و مقالههایی دربارهٔ زندگی و آثار این هنرمند، یکی از بزرگترین هنرمندان سدهٔ بیستم.
درباره کتاب گرترود
گرترود واپسین فیلم کارل تئودور درایر، سینماگر نامدار دانمارکی است. شاهکاری در ردیف آخرین کوارتتهای بتهوون. با همان اقتدار، عشق، جنون، و نوآوری. فیلمی در ستایش عشق و زندگی، در جهانی که این دو را بیمعنا کرده است.
فیلمنامهٔ گرترود خود یک اثر درخشان ادبی است. Gertrud فیلمی دانمارکی در سبک درام به کارگردانی کارل تئودور درایر است که در سال ۱۹۶۴ منتشر شد. این فیلم بر اساس نمایشنامهای به همین عنوان نوشتهٔ یلمار سودربری ساخته شده است.
گرترود آخرین فیلم درایر بود. این فیلم برای نماهای بلند متعددش از جمله یک برداشت نه دقیقه و پنجاه و شش ثانیهای از صحبت کردن گرترود با گابریل، معشوق پیشینش، در مورد گذشتهشان مشهور است.
فصلهای این کتاب از این قرار هستند:
گرترود
گفت وگو با درایر
واپسین سالها
اتاق روشن (صفی یزدانیان)
تنهایی درایر (بابک احمدی)
تصاویر فیلم
فیلمهای بلند درایر
خواندن کتاب گرترود را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به پژوهشگران سینمای کلاسیک پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب گرترود
«گوستاو (ضربههای ساعت به پایان میرسد): گرترود! (متوجه کارت کوچکی روی میز میشود، آن را نگاه میکند و بعد سر جایش میگذارد) گرترود! (زن در میان درگاهی اتاق مجاور ظاهر میشود. زنی است با موهای روشن، حدود سی و پنج سال سن دارد. دامن بلند سفید و پیراهنی خالدار پوشیده است. با تصحیح نرم دوربین به سمت چپ، بر ظهور او تأکید میشود.) اوه، اینجایی.
زن به مرد نزدیک میشود. لحظهای کوتاه به او مینگرد، سپس نگاهش را برمیگرداند و از او جدا میشود.
گرترود: من باید بروم. تو امشب به اتحادیه میروی؟
گوستاو: بله، جلسه دارم.
گرترود (دوباره کنار او میآید؛ با تصحیحی به راست، آنها را در نمایی متوسط، پشت میز تحریر میبینم. گرترود شوهرش را نگاه نمیکند): من، احتمالاً به اُپرا میروم.
گوستاو: چه اجرا میکنند؟
گرترود: فیدلیو (سعی دارد دور شود.)
گوستاو (مانع رفتن زن میشود.): بیا، دلم میخواهد کمی حرف بزنم. میخواهم چیزی بگویم.
گرترود: هوم.
گوستاو: مادرم آمد؟
گرترود: نه.
گوستاو: قرار است دنبال پول ماهانهاش بیاید. (کشوی میزی را باز میکند ــ تصحیح نرم به راست ــ و دستهٔ کوچکی اسکناس بیرون میآورد)
***
وقتی که گرترود در پایان گرترود برای دوستش آکسل به وداع دست تکان میدهد در را گویا برای ابد رو به ما و دنیا میبندد، یکباره رعبِ از دست دادن، برای نخستینبار از ابتدای فیلم، آشکار و لمس میشود؛ و این برای اثری که سراسر شرح از دست دادنهای متوالی قهرمانش است ویژگی غریبی به نظر میآید. از همان ابتدا دیدهایم که او چیزی را به خاطر معشوقی از کف میدهد، و معشوقی را به خاطر فردیتِ زنی که خود اوست، که تن به ارتباطی سرسری نمیدهد. او حتی گابریلِ شاعر را هم، حالا که برگشته و خواستار اوست، نمیپذیرد. او هیچ با این دنیا کنار نمیآید. و کنار آمدن با خود او نیز، به عنوان شخصیت یک فیلم، کار چندان آسانی نیست. در او هیچ چیزی نیست که دوست داشتنی یا نفرتانگیزش کند. در مورد حس اطرافیانش نسبت به او ما همیشه چند گامی جلوتر از خود گرترود هستیم. معلوم نیست که به چه توهمی زندگی مشترکش را با گوستاوِ متکبر و شیفتهٔ قدرت سیاسی آغاز کرده، یا در صحنهٔ دیدار با معشوق موسیقیدانش از همان اول که ارلاند هنگام گفتنِ دوستت میدارم دستهایش را در جیبش میکند پیداست که برای زن پناهگاهی چندان استوار نخواهد بود. به یک معنی گرترود در سراسر فیلم «هست»، رنج میکشد و دلخوش است به یک نوازندهٔ خوشگذران و به چند خاطره از یکی دو روز آفتابی از سالهای نزدیک و دور.»
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۸۲
تعداد صفحهها
۲۰۶ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۸۲
تعداد صفحهها
۲۰۶ صفحه