دانلود و خرید کتاب محدوده خون؛ هندسه یک جنایت خانوادگی سعید احمدیان
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب محدوده خون؛ هندسه یک جنایت خانوادگی اثر سعید احمدیان

کتاب محدوده خون؛ هندسه یک جنایت خانوادگی

معرفی کتاب محدوده خون؛ هندسه یک جنایت خانوادگی

کتاب محدوده خون؛ هندسه یک جنایت خانوادگی نوشتهٔ سعید احمدیان است و انتشارات خوب آن را منتشر کرده است. «دستور قتل پدر را پسر باید چطور بنویسد؟» این کتاب روایت مستند یکی از قتل‌های دهه‌ٔ ۲۰ تهران و یکی از جلدهای مجموعهٔ بازپرسی است.

درباره کتاب محدوده خون؛ هندسه یک جنایت خانوادگی

کتاب محدوده‌ خون: هندسه‌ یک جنایت خانوادگی روایت یکی از ماجراهای تهران در دهه‌ٔ ۲۰ است، یا آن‌طور که نویسنده می‌گوید، نوعی بازپرسی‌ است؛ آن هم بازپرسی از پرونده‌ای جنایی که دهه‌ها از مختومه‌شدنش گذشته است. سعید احمدیان در این کتاب به داستان قتل فرخشاد، پسر احمد لیستر (میرسپاهی) پرداخته و از لابه‌لای این جنایت خانوادگی، جست‌وجو و تماشا در کوچه‌ها و خیابان‌های تهران میانه‌ٔ دهه‌ٔ ۲۰ را روایت کرده است. محدوده‌ خون، با بازگشایی پرونده‌ٔ جنایی یکی از مهم‌ترین و سرشناس‌ترین خانواده‌های ایران، از میان عکس‌ها، نقشه‌ها، نامه‌ها، اسناد، خاطرات، گزارش‌ها و اخبار، ماجرای برادرکشی‌ای را بررسی کرده که هم‌چنان یکی از رازآمیزترین پرونده‌های تاریخ تهران است.

داستان هم از این قرار است: فرخشاد لیستر پسر احمد لیستر، از دیروز به خانه مراجعت نکرده و مفقود شده است. از شهربانی درخواست می‌شود تا با بسیج نیروهایش هرچه سریع‌تر در جست‌وجوی خبر یا نشانی از فرخشاد باشد. 

کتاب محدوده خون تلاشی است برای ترسیم فضایی که در آن، جوانی هجده‌ساله نقشهٔ قتل برادرش را می‌کشد و با همدستی دیگران آن را اجرا می‌کند؛ پدری که با مفقودشدن پسر بزرگش، رازهای خانوادگی‌اش برملا می‌شود و به نفع آخرت، دست از دنیا می‌کشد؛ و شهری که تازه روزهای پس از جنگ جهانی دوم را از سر می‌گذراند و خیابان‌هایش محلی برای رژهٔ نیروهای متفقین.

خواندن کتاب محدوده خون؛ هندسه یک جنایت خانوادگی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران مستندهای جنایی و پلیسی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب محدوده خون؛ هندسه یک جنایت خانوادگی

«زیر سایه‌بان ایوان تجارت‌خانه، خیره به صندلی برادرم نشسته بودم. روزنامهٔ کیهانی که فرخشاد دیروز آن را می‌خواند، هنوز روی میز بود. خیال کردم فرخشاد در برابرم روی صندلی نشسته و آرام دارد کلاهش را از روی سرش برمی‌دارد و دستانش را روی موهای مجعدش می‌کشد. همهٔ این لحظات را در کندترین حالت ممکن تصور کردم. دیشب که از ملک جدا شدم تا به خانه بروم، بیشتر از نیم ساعت جلوی در باغ ایستاده بودم و مدام از لای در، چراغ اتاق پدرم را نگاه می‌کردم ببینم کی خاموش می‌شود تا کلید را در قفل بچرخانم. نمی‌دانستم با دیدن پدرم چه حالی می‌شوم. از صندلی بلند شدم و روزنامه را از روی میز برداشتم و انداختم درون سطل آشغال کنار ماشین تایپ. نمی‌دانم تا کجا می‌خواهم این بازی را ادامه بدهم، ولی حالا که شروعش کرده‌ام نباید جا بزنم. می‌خواهم همه‌چیز مال من باشد. همهٔ آن نفرتی که از فرخشاد در تمام این سال‌ها داشتم، دارد جایش را می‌دهد به دلتنگی. دلم برای فرخشاد تنگ شده. سیگاری روشن می‌کنم و چشم می‌دوزم به راهرو. دفتر کار پدرم آن‌طرف راهرو است. ناگهان پرهیبی وارد راهرو می‌شود، کمی جلوتر که می‌آید می‌بینم عباس ملک است. چرا باز به اینجا آمده؟ چرا هرروز به این تجارت‌خانه می‌آید؟

ملک روی صندلی فرخشاد می‌نشیند و سراغش را می‌گیرد. می‌خواهم بگویم نمی‌دانم کجاست، اما می‌دانم؛ دیگر در این جهان نیست. همهٔ زورم را می‌زنم که موقع پاسخ دادن، صدایم نلرزد. چرا همه‌چیز این‌قدر طول می‌کشد؟ از دیشب حس می‌کنم که زمان بیشتر و بیشتر کش می‌آید و می‌توانم پیش از هر حرفی، خودم را تصور کنم که چگونه دارم آن حرف را به زبان می‌آورم. لب‌هایم باز می‌شود و می‌گویم: «ازش خبر ندارم. حتماً باز رفته پی عیاشی. چند روز دیگه پیداش می‌شه.» دوروبر ما دختر کم نبود. فرخشاد دختران زیادی را در شهر می‌شناخت و یکی را بیشتر از همه می‌شناخت، چلا لوچینسکی. به عباس ملک نگاه می‌کنم، اما به‌جای موهایش، موهای بلوند چلا را می‌گذارم و به‌جای چشمانش، چشمان کشیده و روشن چلا را. اگر خبر مرگ فرخشاد را بشنود حتماً ناراحت می‌شود؛ اما بعید است به این زودی‌ها خبری به گوشش برسد. قرار نیست فرخشاد به این زودی‌ها بمیرد. باید بگوییم مفقود شده و آن‌قدر دربه‌در پیدا کردنش بشوند که کم‌رنگ و کم‌رنگ‌تر شود. فرخشاد نباید بمیرد، باید آهسته‌آهسته از ذهن همه محو شود. آبدارچی را صدا می‌زنم و او هم چایی برابر ملک می‌گذارد. می‌پرسم فیلم دیشب چطور بود؟ می‌دانم الان می‌خواهد از چهره و اداواطوار بازیگر زن فیلم برایم بگوید. یک حالی می‌شوم، یعنی نمی‌دانم چه‌جوری بگویمش، وقتی ملک از زن توی فیلم تعریف می‌کند، بدم می‌آید. انگار دارد از زن‌ها بدم می‌آید. دوست ندارم از زن‌ها بدم بیاید. روی برمی‌گردانم، به‌سمت پنجره قدم برمی‌دارم و سیگار دیگری روشن می‌کنم. از پشت پنجره به ماشین‌های دور میدان نگاه می‌کنم. یکی را انتخاب می‌کنم و چشم ازش برنمی‌دارم تا وارد یکی از خیابان‌های منتهی به میدان بشود. حالا باید ماشین دیگری انتخاب کنم. چندین بار دور میدان چرخ می‌زنم و می‌پیچم به لاله‌زار. هر ماشینی که انتخاب کردم، به لاله‌زار پیچید. برمی‌گردم رو به ملک. می‌گوید دوباره همدیگر را خواهیم دید و می‌رود.»

نظرات کاربران

Ferdosi Ferdosi
۱۴۰۲/۰۱/۲۵

جنایت ودگر هیچ،خیانت وادمکشی در دستگاه شاه وپدر مقلدفرهنگ مبتذل غربب واروپای خالی از انسانیت،همه اینها منجر به آن شد که دیدیم ، وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳۵۷٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۵۲ صفحه

حجم

۳۵۷٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۵۲ صفحه

قیمت:
۶۳,۰۰۰
تومان