دانلود و خرید کتاب روایت دلخواه پسری شبیه سمیر محمدرضا شرفی خبوشان
تصویر جلد کتاب روایت دلخواه پسری شبیه سمیر

کتاب روایت دلخواه پسری شبیه سمیر

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب روایت دلخواه پسری شبیه سمیر

کتاب روایت دلخواه پسری شبیه سمیر نوشتهٔ محمدرضا شرفی خبوشان است و انتشارات شهرستان ادب آن را منتشر و روانهٔ بازار کرده است. این اثر به داستان شهید ایرانی می‌پردازد.

دربارهٔ کتاب روایت دلخواه پسری شبیه سمیر

محمدرضا شرفی خبوشان در این کتاب به روایت پسر جوانی می‌پردازد که علاقه‌ای خاص به امام خمینی داشته است تا‌حدی که عکس امام را روی پیراهن خود، درست روی قلبش دوخته بود. علاقه‌ای که زبانزد همه شده بود. داستان در سال‌های آخر جنگ ایران و عراق رخ می‌دهد؛ زمانی که شخصیت اصلی داستان، که نویسنده او را شبیه سمیر می‌نامد، به جبهه می‌رود.

شبیه سمیر در یکی از عملیات‌ مهم زخمی و بی‌هوش شد اما زمانی که به‌هوش آمد و چشمانش را باز کرد خود را در خاک عراق یافت در‌حالی‌که زنی عراقی از او مراقبت و نگهداری می‌کرد.

محمدرضا شرفی خبوشان در این رمان طوری وقایع و اتفاقات انقلاب را توصیف می‌کند که مخاطب احساس می‌کند در تمامی داستان حضور داشته است. او در این رمان بخشی از تاریخ معاصر ایران را بازگو می‌کند؛ از جمله ایام جنگ و روزهای تبعید امام خمینی در نجف.

نویسنده روایت متفاوتی را به رشتهٔ تحریر در می‌آورد و جذابیت اثر را چندین برابر می‌کند؛ شروع کتاب با گپ‌وگفت با ارواح در قبرستان وادی‌السلام است و همین شیوهٔ روایت متفاوت، خود به‌تنهایی برای شروع جذاب رمان کافی‌ است.

خواندن کتاب روایت دلخواه پسری شبیه سمیر را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به علاقه‌مندان به مطالعهٔ داستان‌های مربوط به سال‌های انقلاب و جنگ ایران و عراق پیشنهاد می‌کنیم.

دربارهٔ محمدرضا شرفی خبوشان

محمدرضا شرفی خبوشان در سال ۱۳۵۷ در ورامین به دنیا آمد. او نویسنده، شاعر و مدرس ادبیات فارسی است که چندین رمان و مجموعهٔ شعر را تألیف کرده است. آثار او تاکنون توانسته‌اند برندهٔ کتاب سال دفاع مقدس، برگزیدهٔ پنجمین جشنوارهٔ داستان انقلاب و نامزد جایزهٔ جلال شوند.

بخشی از کتاب روایت دلخواه پسری شبیه سمیر

«من فارسی را از مادرم یاد گرفتم. مادرم اصلاً یک تاجرزادهٔ تبریزی‌ست که در سفرش با خانواده به عتبات، به عقد پدرم درمی‌آید. نقلش مفصّل است؛ حتماً می‌گویم خودش یا پدرم برایت تعریف کند. غیر از پدرم اورهان، مادرم صبیحه‌خانم هم این‌جاست. ما خانوادگی این‌جاییم؛ عمّه و سه تا از عموهایم هم این‌جا هستند. پدرم صد بار تعریف کرده که چطور مادرم را پیدا کرده. مادرم هم تعریف کرده صد بار. چرا تعریف نکند؟ این‌جا تا قیامت، وقت داریم؛ می‌نشینیم دور هم حرف می‌زنیم. اگر بشود، صد بار دیگر هم تعریف می‌کنند و هر بار چیز تازه‌ای یادشان می‌آید و به روایت قبلی‌شان اضافه می‌کنند. مادرم می‌پرد توی روایت پدرم و دنباله‌اش را می‌گیرد و یک‌جایی که آب دهانش را می‌خواهد قورت بدهد، پدرم دوباره روایت را دست می‌گیرد. چه‌کار کنیم این‌همه وقت؟ فقط روایت است که زنده نگه داشته ما را.

بله، من آیت‌الله را بارها در چیچکلی بورسا دیدم؛ همان که گفتی داخل هر روایتی باشد، همان روایت، دل‌خواه توست. پنج سال بعداز این‌که آیت‌الله از بورسا رفت، من را آوردند وادی‌السّلام؛ مرده و سرد. با هواپیما آوردند بغداد و بعد هم با ماشین انتقال دادند به این‌جا؛ مقبرهٔ خانوادگی‌مان. من آخرین علوی بورسا هستم که آمدم این‌جا و بعداز من کسی تابه‌حال جنازه‌اش این‌جا نرسیده. بعدها همین‌جا روایت آیت‌الله را بیش‌تر شنیدم. فهمیدم آیت‌الله بعداز این‌که از بورسا رفته است، آمده نجف و در منزلی در خیابان شارع‌الرّسول ساکن شده است.»

💙جهادِ عماد💙
۱۴۰۲/۰۲/۰۳

متفاوت و جالب تر از جالب💙

کاش مادرها تا وقتی بچّه‌هایشان زنده‌اند، تاریخ یادشان بدهند. کاش نقلشان بشود تاریخ؛ لالایی‌شان بشود تاریخ!
لیلا
رفتم طرف باغ‌انجیری و نشستم سر قبر شهید. حوله را از سرم برداشتم و چپاندم توی ساک و زل زدم به تنهٔ درخت‌ها. قبری را که بالای سرش نشسته بودم، خیلی دوست داشتم. باغ‌انجیری قبرستان نبود؛ هیچ قبری آن‌جا نبود؛ قبر، راستش قبر یک شهید کامل هم نبود؛ فقط قبر یک انگشت بود؛ یک انگشت کامل هم نه؛ فقط یک بند انگشت
لیلا
وقتی به ایرانی‌ها نزدیک می‌شوی، می‌بینی در پس بعضی اطوارشان، اسرار نهفته است. شاید خودشان هم ندانند. برای ایرانی صاحبِ کالا از خود کالا مهم‌تر است. نگاهشان بیش‌تر به آدم است تا به جنس. چانه زدنشان مراوده است تا از سر خساست و اهانت. می‌خواهند درون قلوبشان ثابت شود که این آدم بر سر لطف است و قرار بگیرند؛ چون می‌خواهند چیزی به این دست بدهند و چیزی از همین دست بگیرند.
لیلا
چقدر آدم باید احمق باشد که باور کند فقط یک نظاره‌گر است و خیال کند آتشی که افتاده به خانهٔ همسایه، همان‌جا را فقط می‌سوزاند و خاکستر می‌شود و تمام.
moonlight
بعضی کلمات وجود دارند که بداهتاً روح و ضمیر آدم را متلاطم می‌کنند؛ یعنی قرار از او منقطع می‌کنند و این‌طرف، آن‌طرفش می‌توانند بکنند تا هوا و نور به ظلمات وجودش برسانند. در صورتی که این‌طور نباشد یا اجازه ندهیم که این‌طور بتواند بشود، مثل یک دست رخت‌خواب بلااستفاده و ازخاطررفته، به روح و ضمیر آدم خلل می‌رسد، رطوبت می‌رسد، موریانه می‌زند، بید می‌زند و متعفّن و منفور می‌شود.
مینا
وقتی به ایرانی‌ها نزدیک می‌شوی، می‌بینی در پس بعضی اطوارشان، اسرار نهفته است. شاید خودشان هم ندانند. برای ایرانی صاحبِ کالا از خود کالا مهم‌تر است. نگاهشان بیش‌تر به آدم است تا به جنس. چانه زدنشان مراوده است تا از سر خساست و اهانت. می‌خواهند درون قلوبشان ثابت شود که این آدم بر سر لطف است و قرار بگیرند؛ چون می‌خواهند چیزی به این دست بدهند و چیزی از همین دست بگیرند. آدم اخمو و ترش اگر دهین ناب را مفت هم بفروشد، نمی‌خرند. حاضرند چند برابرش را بدهند به خلق خوش کسی که نان بیات می‌فروشد. نان خشک را به قرار دل بیش‌تر دوست دارند تا عسل را به کراهت هم‌کلامی با آدم نسناس.
دانش‌آموز

حجم

۱۸۷٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

حجم

۱۸۷٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

قیمت:
۵۱,۸۰۰
تومان