دانلود و خرید کتاب کوه مرگی حسین عباس زاده
تصویر جلد کتاب کوه مرگی

کتاب کوه مرگی

دسته‌بندی:
امتیاز:
۱.۰از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب کوه مرگی

کتاب کوه‌مرگی نوشتهٔ حسین عباس‌زاده است و مجبوبه قاسمی ویراستاری آن را بر عهده داشته است. انتشارات سورهٔ مهر این اثر را منتشر و روانهٔ بازار کرده است.

دربارهٔ کتاب کوه‌مرگی

راوی رمان کوه‌مرگی پزشکی است که در مواجهه با یک بیمار، به یاد خاطرات خودش از جبهه جنگ می‌افتد چرا که بیمارش فردی عراقی است. 

این اثر دارای توصیف‌ها و فضاسازی‌های درست و مؤثر است.

حسین عباس‌زاده در این اثر از سویه‌های شعاری و همراه با قضاوت پرهیز کرده و پایان‌بندی مناسبی برای اثرش برگزیده است.

این کتاب در کارگاه قصه و رمان مرکز آفرینش‌های ادبی حوزهٔ هنری تألیف شده و مخاطبان آن گروه‌های سنی جوان و بزرگسال هستند.

دربارهٔ حسین عباس‌زاده

حسین عباس‌زاده متولد ۱۳۵۸ در شهر مشهد است. او در حال حاضر مسئولیت دفتر آفرینش‌های ادبی حوزهٔ هنری خراسان رضوی را بر عهده دارد. 

خواندن کتاب کوه‌مرگی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به علاقه‌مندان به ادبیات جنگ پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب کوه‌مرگی

«به هر زحمتی بود به بالای کوه و روی قله رسیدیم. آنجا هوا سردتر بود؛ آن قدر سرد که با آن همه لباس مورمورم شد. مه همه جا پخش شده بود. انگار پوشیده از غبار سفید شده بودیم و فقط چند متر جلوتر را می دیدیم. من روی تخته سنگی نشستم و بچه ها به صورت نیم دایره ایستادند. کمی صبر کردیم نفسمان صاف شود.

هوا داشت تاریک می‌شد؛ باید زودتر کارش را تمام می‌کردیم و به سنگر برمی‌گشتیم. قاسم لوله تفنگ را پشتش گذاشت و به سمت پرتگاه هلش داد. مردک چند قدم جلو رفت و ایستاد. ساکت بود. یکی از بچه ها به قاسم گفت: دستاش رو باز کن و ببین آبی چیزی نمی‌خواد یا حرفی نمی خواد بزنه.»

قاسم نفسش را بیرون داد. دستی به ریش حنایی بلندش کشید. چاقویش را بیرون آورد و طناب دست اسیر را برید. یکی از بچه‌ها، که عربی‌اش خوب بود، چند کلمه با او حرف زد که من فقط «ماء» را فهمیدم؛ یعنی آب.

عوضی برگشت همه‌مان را نگاه کرد و، همان طور که رد طناب های دستش را ماساژ میداد، سرش را بالا انداخت. یکی از بچه ها بلند گفت: «به درک!»

خودش به طرف لبه پرتگاه رفت و پایین را نگاه کرد.

بعد، چند قدم به سمت راست خودش رفت. داشت انتخاب می‌کرد از کجا پرت شود. بچه‌ها پشتش ایستاده بودند و نگاهش می‌کردند.

از روی تخته سنگ بلند شدم و جلو رفتم. عراقی یک لحظه برگشت و باز همه‌مان را نگاه کرد. چند ثانیه با من چشم در چشم شد. به دست‌هایش نگاه کردم. با این دست‌ها دوستانم را کشته بود؛ نشانه گرفته و شلیک کرده بود. با خودم گفتم وقتی از دوربین تفنگش ما را هدف می‌گرفت چی از ذهنش می‌گذشت؟ دلم می خواست بدانم توی سینه‌اش قلبی هم دارد...

بین بچه‌ها همهمه پیچید چه کسی پرتش کند. می‌خواستم داوطلب بشوم، ولی منصرف شدم. دلم نمی‌خواست دستم به او بخورد. قاسم گفت: این آشغال پسر همسایه مون رو زده. پس من پرتش میکنم.

حسن گفت: رفیق منم زده؛ منم هستم.»

کاربر ۷۰۵۲۳۲
۱۴۰۲/۰۹/۲۴

حیف وقت گذاشتن برای این کتاب مزخرف

حجم

۱۰۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

حجم

۱۰۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

قیمت:
۵۷,۰۰۰
۲۸,۵۰۰
۵۰%
تومان