دانلود و خرید کتاب سلمانی وارطان سپیده خمسه‌نژاد
تصویر جلد کتاب سلمانی وارطان

کتاب سلمانی وارطان

دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب سلمانی وارطان

کتاب سلمانی وارطان نوشتهٔ سپیده خمسه‌نژاد است. این مجموعه داستان در گروه انتشاراتی ققنوس منتشر شده است.

درباره کتاب سلمانی وارطان

کتاب سلمانی وارطان مجموعه‌ای است شامل ۵ داستان با نام‌های ساز داود، تشک، سلمانی وارطان، مراحل رشد یک دانه و لحظه واقعی. شخصیت‌های این داستان‌ها سرخورد‌گان، طردشد‌گان و آدم‌هایی هستند که از تحولات سریع جامعه بازمانده‌اند و مجبور شده‌اند به کنج عزلت خود فرار کنند. 

این کتاب با نثری روان و جذاب شما را به قلب اتفاقات زندگی شخصیت‌ها می‌برد و برایتان فرصتی تازه خلق می‌کند. 

خواندن کتاب سلمانی وارطان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب سلمانی وارطان

«خواهش و لطفآ هم سرش نمی‌شد. مثل قدیم‌هایش بود. همان‌طور مثل جوانی بی‌آداب و ترتیب. داود هم شیفته همین کله‌شقی و بی‌پروایی او بود. در لحظات معدودی اگر جرئت داشتی نزدیکش بایستی، می‌توانستی، در ورای آن جذبه سرکش، معصومیتی غریزی را در او تماشا کنی. کاری که تنها از داود برمی‌آمد.

بار چندم بود که داود این پیام را می‌شنید؟ تلفن را قطع کرد. چیزی در دلش چنگ می‌زد. دلش می‌خواست یکی بود که حرف‌های توی مخش را با صدای بلند برایش بگوید. اما کی؟ این‌جور وقت‌ها بهترین مونس داود سازش بود که آن هم خراب شده بود و داده بود کریم بدهد نمایندگی نزدیک خانه‌اش برای تعمیر. نه اتو کشیدن لباس‌ها، نه برق انداختن کفش‌ها، هیچ‌کدام از اضطراب داود کم نکرد.

پرده‌ها را کیپ کشیده بود تا هوای دلمرده بیرون توی خانه درز نکند. از ساعت هفت به بعد در این محله انگار خاک مرده می‌پاشیدند. احساس کرد اگر کمی دیگر در خانه بماند حتمی دیوانه می‌شود. کتش را پوشید و از خانه بیرون زد.

دنیا پر از تصادف و اتفاق‌هایی است که با نظم عجیبی در هم تنیده‌اند. اگر در جمع ایرانی‌های مقیم هامبورگ پناهنده تازه‌واردی را به داود معرفی نکرده بودند، اگر سرشان گرم نمی‌شد، حرف از گذشته و کوچه‌های تنگ محله کبریت‌سازی به میان نمی‌آمد، داود هیچ‌گاه نمی‌فهمید جوانی که روبه‌رویش نشسته داریوش نوه نیره‌خانم همسایه قدیمشان است که خانه‌شان سر آن کوچه بن‌بست بود و اگر داریوش به خاطر بدقولی صاحبخانه مجبور نمی‌شد یک ماهی را مهمان خانه داود شود و برای عرض تشکر قول نمی‌داد از زیر سنگ هم که شده خبری از پروانه برای داود بیاورد شاید همین شماره هم دست داود نبود. همین شماره که تلفنی را در تهران به صدا درمی‌آورد و داود دست‌کم می‌توانست صدای ضبط‌شده پروانه را بشنود که منزل نیستم پیام بگذارید.

داود رودخانه را گرفت و همین‌طور در امتداد کانال رفت بالا. چقدر این خوشی کم‌دوام بود که هر روز رأس ساعت هفت عصر، که غروب‌های بغ‌کرده هامبورگ او را به مرز مردن می‌رساند، می‌توانست زنگ بزند و صدای پروانه را پای تلفن بشنود.

نکند پروانه با او قهر کرده بود. چیزی به هم نگفته بودند که باعث دلخوری شود. ممکن بود پروانه همین‌طور بیخود و بی‌جهت عشقش کشیده باشد دیگر تلفن‌های داود را جواب ندهد؟ شاید اصلا مردی توی زندگی‌اش آمده بود. اگر حالش بد شده باشد؟ چند روز قبل پروانه به داود گفته بود دکتر سفارش کرده خطر لخته شدن خون را جدی بگیرد. انسداد دریچه قلب دیگر چه صیغه‌ای بود؟ اصلا پروانه کی دچار بیماری قلبی شده بود؟ نه نبایست سراغ این فکرها می‌رفت. داود ترجیح می‌داد خیال کند سروکله مردی توی زندگی پروانه پیدا شده تا این‌که اتفاقی برایش افتاده باشد.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۷۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۰۲ صفحه

حجم

۷۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۰۲ صفحه

قیمت:
۳۲,۰۰۰
تومان