کتاب سقراط
معرفی کتاب سقراط
کتاب سقراط نوشتهٔ آنتونی گاتلیب و ترجمهٔ اکبر معصوم بیگی است و انتشارات آگه آن را منتشر کرده است. این کتاب از مجموعه فیلسوفان بزرگ نشر آگه است.
درباره کتاب سقراط
سقراط را نه تنها شهید فلسفه بلکه بنیادگذار نهاد اصلی متافیزیک و فلسفهٔ غرب شمردهاند. اوست که بیآنکه حتی یک سطر نوشته از خود به جا گذاشته باشد فلسفه و عشق به دانستن و پرسیدن را بر صدر مصطبه مینشاند: پیمان ازدواج ایدئالیسم و شکّاکیت؛ مفهوم سقراط از آموزش همچون خودکاوی و خودجویی و خودزایی؛ نگاه او به فلسفه همچون آمادگی برای زیستن و آزمودن زندگی، یعنی آنچه زندگی انسانی را از حیات بهیمی متمایز میسازد: اینهاست مادةالمواد و جرثومهٔ اندیشهٔ غربی در بهترین جلوههای خود.
گذشته از این، آنچه سقراط از مردمان میخواست این نبود که به چیزی یا کسی یا خود او ایمان بیاورند، بلکه تکلیف خود را این میدید که از مردمان، خاصه جوانان، بخواهد خود بیندیشند. وظیفهٔ مقدم خود را این میدانست که بپرسد و از پرسیدن مکرّر خسته نشود و آنگاه که پاسخ شنید از شککردن در پاسخ بیمی به خود راه ندهد، باز بپرسد، پاسخها را به محک عقل و فرزانگی بسنجد و بدینگونه مردمان را به خود متکی کند. تنها در پرسیدن و تسلیمنشدن است که حقیقت حجاب از رخ برمیکشد و چون عطیهای خدایی در سویدای دل و جان مینشیند. حیرت آغاز فلسفه است؛ حیرت و آنگاه به خود آمدن و درآویختن با سیاهی جانگزای جهل، پرسیدن و به جستوجوی حقیقت برآمدن، چنین است حاقّ و جوهرهٔ اندیشهٔ سقراطی. سقراط میگفت اگر بیتابم و دیگران را به تشویش و قلق میاندازم سبب این است که خود مشوّشام و باید با اندیشیدن و پرسیدن و کاویدن و پی بردن به حقیقتْ اضطرابم را بتارانم.
سقراط قابلهزاده بود و از این رو خود را مانند مادر خود ماما میدانست، منتها مامای روح نه جسم. مردمان را بارور و آبستن میانگاشت و آمادهٔ زاییدن: حقیقت فقط با درد زایمان پا به پهنهٔ هستی میگذارد. اما راستی آنکه برخی آبستناند و برخی هم سترون و نازا. سقراط میپرسد، پاسخ نمیدهد: «ندای خدایی مرا مأمور کمک به زاییدن دیگران کرده است، اما استعداد زاییدن را به من نبخشیده است». در گفتوشنودهای افلاطون، که طی آن گاه، بلکه بیشتر وقتها، گفتههای خود را هم به سقراط نسبت میدهد، سقراط بیشوکم همیشه به هیئت کسی پدیدار میشود که آرامش هر مجلسی را به هم میزند، در بحث و گفتوگو هیچ آداب و ترتیبی نمیجوید و رشتهٔ سخن پیر و جوان را میگسلد. پرسشهای او سبب میشود که مردم دستخوش تشویش شوند و در برابر هیبت باطنی او احساس خواری و ذلت کنند. این بود که به خشم میآمدند و چیزی از کینتوزی فروگذار نمیکردند. همین است که زمینهٔ افکار عمومی را برای محاکمهٔ او آماده میکند: او جوانان را به کجراه میکشاند، با لودگی مردم و جهلشان را دست میاندازد.
سقراط، مانند بسیاری از آتنیان همعصر خویش، وقت خود را در کوچهها و خیابانها و بازارگاهها و ورزشگاهها و مهمانیها میگذرانْد و طبعاً با جوانان سروکار داشت. زندگی اجتماعی روح حاکم بر آتن بود. همه چیز در اجتماع و گفتوشنود میگذشت، و زندگی اجتماعی چون هوایی بود که مردم آتن در آن دم میزدند. مردم امورشان را به «نمایندگان»شان (خواه خودخوانده و خواه نه) واگذار نمیکردند سقراط هم کسی نبود که بخواهد در عزلت و گوشهنشینی عمر را سپری کند، میخواست در میان مردم و با مردم به سر برد، و گرانبهاترین چیزی را که خود فراچنگ آورده بود، یعنی خودشناسی و خویشتنداری، به آنها منتقل کند. ولی این قدر هست که راهحل سقراط برای اصلاح و بهبود کاستیهای جامعه راهحل جمعی نبود، سهل است همهٔ توجه او معطوف به تربیت فرد و خودیابی و خودشناسی فرد است. از نگاه سقراط، برای ساختن جامعهٔ آرمانی تکتک افراد باید تربیت شوند. مهم فرد آدمی است، صرف نظر از این که آیا به جایگاهی میرسد که درجامعه و دولت و مدینه تأثیر داشته باشد یا نه. از نظر سقراط هر یک از فضیلتهای بهظاهر جدا از هم (مانند شجاعت و عدالت) به مجموعهٔ واحدی از یک دانش میرسند، و آن دانش فراگیر و جامعی است از آنچه برای انسان خوب است و آنچه خوب نیست و به جان او زیان میرساند. سقراط خودشناسی را از آن رو ضروری میشمرد که بر آن بود هیچکس به اراده و خواست خود بدکار و نابهکار نیست، و هرگونه بدکاری و رفتار ناشایست را برخاسته از این میدانست که انسان به خود و کردار خود جاهل است و این جهل را دانش و خردمندی میپندارد و طبعاً به جهل مرکب دلخوش است. یگانه دانشی که سقراط بیهیچ تردید دعوی آن را داشت این بود که میداند که هیچ نمیداند، و این گوهر نایاب فلسفهٔ اوست.
سقراط در دادگاه خود خطاب به هیئت دادرسان خود گفت: «اگر مرا به مرگ محکوم کنید یقین بدانید که به این آسانیها جانشینی برای من پیدا نخواهید کرد». و راستی هم چنین شد که جامی از شوکران سنّت فلسفی غرب را از بنیادگذار خود محروم کرد.
سقراط نوزدهمین کتاب از سلسله کتابهای «فیلسوفان بزرگ» انتشارات راتلج است. آنتونی گاتلیب (زادهٔ ۱۹۵۵) نویسنده، تاریخنگار اندیشه و دبیر و نیز سردبیر پیشین نشریهٔ اکونومیست است. او نویسندهٔ دو اثر بسیار مهم دربارهٔ تاریخ فلسفه است: رؤیای عقل: تاریخ فلسفه از یونانیان تا رُنسانس و رؤیای روشنگری: برآمدن فلسفهٔ مدرن.
خواندن کتاب سقراط را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به پژوهشگران رشتهٔ فلسفه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سقراط
«سقراط قدّیس و شهید فلسفه است. هیچ فیلسوف بزرگ دیگری بدینگونه دغدغهٔ زندگی توأم با راستی و راستکرداری نداشته است. سقراط نیز مانند بسیاری از شهیدان انتخاب کرد که وقتی میتوانست با تغییر رویهٔ خود بهاحتمال جاناش را از مهلکهٔ مرگ برهاند هیچ کوششی برای نجات خود نکند. به گفتهٔ افلاطون، که در آن هنگام خود در دادگاه حضور داشت، سقراط به قاضیان گفت «برخطایید... اگر گمان میکنید مردی که شایستهٔ همه چیز است میبایست وقت و عمر خود را صرف سبک و سنگین کردن خوف و رجا زندگی و مرگ کند. او در هر کاری فقط یک چیز پیش چشم دارد، و آن این است که آیا دارد راست و درست عمل میکند یا نادرست» (CDP, ۱۴). اما سقراط، برخلاف بسیاری از اولیا و قدیسان، از شوخطبعی زنده و سرشاری برخوردار بود؛ این شوخطبعی گاه به بذلهگویی بازیگوشانه میزد و گاه به طنزی معنیدار. و، باز، برخلاف قدیسان و اولیای هر دین و مسلک و مذهبی، ایمان او متکی بر وحی و الهام یا امیدی کور نبود، بلکه بر وقفکردن عمر به عقل استدلالی تکیه داشت. او تحت تأثیر چیزی کمتر از این نبود.
دوستان او داستانها دربارهٔ عجیبوغریب بودن او گفتهاند. طبق یکی از گفتوشنودهای افلاطون، شبی پس از شام، مرد جوانی که با سقراط خدمت سربازی را گذرانده بود نقل کرد که چطور سقراط
در طلوع صبحی با این یا آن مسئله دستوپنجه نرم میکرد، و غرق در فکر بود، و هنگامی که پاسخی نگرفت همچنان در آنجا غرق در اندیشه ایستاد و دست از اندیشیدن نکشید. زمان گذشت، و نزدیک نیمروز لشکریان... رفتهرفته به یکدیگر میگفتند که چطور سقراط از صبح علیالطلوع آن گوشه غرق فکر است. و سرانجام، نزدیکهای غروب آفتاب، برخی از اهل ایون پس از شام رختخواب خود را انداختند... تا ببینند آیا سقراط همچنان میخواهد سراسر شب همانجا بماند. عجب آن که تا صبح همانجا ماند، و در سپیدهٔ پگاه به نیایش آفتاب برخاست و بعد گذاشت و رفت. (CDP, ۵۷۱).
با آن که سقراط اوقات فراغت خود را بدینگونه میگذراند، از قرار معلوم سابقهٔ نظامی افتخارآمیزی داشت.
دوست دیگری وصفی به دست داده است از این که چگونه هنگامی که راهی مهمانی شامی بودهاند که طی آن داستان بالا نقل شد، سقراط «دستخوش حالتی از ماتی و حواسپرتی شد و رفتهرفته از بقیهٔ جماعت عقب افتاد» (CDP, ۵۲۹-۳۰). سپس سقراط زیر ورودی سرپوشیدهای در آن نزدیکی بیتوته کرد تا به اندیشیدن ادامه دهد. «راستاش، کاملاً عادت او بود؛ از جمع جدا میافتاد و میگرفت میایستاد، مهم نبود کجا باشد.» عادتهای منظم دیگر او البته شامل شستن نمیشد: حتی بهترین دوستان قبول داشتند که معمول نبود ببینند که او نو به نو استحمام میکند و کفش به پا دارد. سقراط شندرهپوش و ژولیدهپولیده بود، هرگز پولی در بساط نداشت و هیچ اهمیت نمیداد که وعدهٔ غذایی بعدیاش از کجا میرسد. او در دادگاه پذیرفت که «من هرگز زندگی آرام متعارف نداشتهام. من به چیزهایی که بیشتر مردم بهشان اهمیت میدهند هیچ اعتنایی نداشتهام ــ از جمله پول درآوردن، خانهٔ مرتب و راحت، داشتن رتبهٔ بالای لشکری یا کشوری، و خلاصه همهٔ این قبیل تکاپوها... که در شهر ما جریان دارد» (CDP, ۲۱). اما سقراط گمان نداشت که هیچیک از این ملزومات زندگیِ خوش و راحت و موفق به خودی خود بدند. همچنان که به مفهوم رایج کلمه عزلتگزین و ریاضتکش نبود. او هرگز کفّنفس را موعظه نمیکرد (نقل است از دوستاناش که او میتوانست بیش از همهٔ آنها بادهنوشی کند، اما هرگز او را مست و پاتیل ندیدند)، همچنان که هرگز به دیگران اصرار نمیکرد که به سادگی و بیپیرایگی او زندگی کنند. سقراط که مردی جانسخت و پرطاقت و مجذوب بود، آنقدر دلمشغول بود که چندان اهمیتی به اموری چون چگونه پوشیدن و خوردن یا پول نمیداد.»
حجم
۶۳٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۶۹ صفحه
حجم
۶۳٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۶۹ صفحه