کتاب لرد سیاه؛ نابغه خبیث قرن کمک نیاز دارد
معرفی کتاب لرد سیاه؛ نابغه خبیث قرن کمک نیاز دارد
کتاب لرد سیاه؛ نابغه خبیث قرن کمک نیاز دارد نوشتهٔ جیمی تامسون و ترجمهٔ مریم رفیعی است. انتشارات ایران بان این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان برای نوجوانان نوشته شده است.
درباره کتاب لرد سیاه؛ نابغه خبیث قرن کمک نیاز دارد
گفته شده است که کتاب لرد سیاه؛ نابغه خبیث قرن کمک نیاز دارد که نبوغی خیرهکننده را به نمایش میگذارد، توسط لرد سیاه، لوید شیان به رشتهٔ تحریر در آمده است. او میگوید که دشمن قسمخوردهاش او را در جسم نوجوانی به دنیای ما فرستاده است. حالا او میخواهد انتقامی وحشیانه بگیرد! فقط پیش از آن باید مشقش را بنویسد. این لرد سیاه از شما میخواهد که این کتاب را بخرید؛ وگرنه یکی از مجازاتهای زیر در انتظارتان خواهد بود: یک عمل جراحی ناخواسته، تبدیلشدن به یک بردهٔ زامبی، نفرینشدن با طلسم نفخ غیرقابلکنترل.
کتاب حاضر در ۵ بخش نوشته شده است.
خواندن کتاب لرد سیاه؛ نابغه خبیث قرن کمک نیاز دارد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به همهٔ نوجوانها پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب لرد سیاه؛ نابغه خبیث قرن کمک نیاز دارد
«در حالیکه پایین میرفتند جزئیات بیشتری را دیدند... ارتش کوچکی برج را محاصره کرده بود. انواع و اقسام پرچمهای رنگی بالای سر صفهای مرتب چادرها و ساختمانهای موقتی که اردوگاه سربازان بود، در باد تکان میخورد.
در حالیکه باد زوزهکشان از کنارشان میگذشت سوز در گوش لرد سیاه گفت: «ارتش پالادینها و نیزهداران هاسدروبانه.»
لرد سیاه سرش را تکان داد. «آره، دارم میبینم. ظاهرا الفها هم همراهشونن. هر چند تعدادشون زیاد نیست. میتونیم از اینجا برونیمشون.»
سوز اخمی کرد و گفت: «چطوری؟»
لرد سیاه با خوشحالی گفت: «آبراکولاکس میتونه با نفس آتشینش خیلیها رو نابود کنه و من هم از قدرت ویرانگر انگشتر برای کشتن بقیهشون استفاده میکنم. تا چند ثانیه دیگه برای نجات جونشون پا به فرار میذارن!»
سوز گفت: «نه!»
لرد سیاه برگشت و به او نگاه کرد. «نه؟ منظورت چیه که نه؟»
سوز با ناامیدی گفت: «مجبور نیستیم بکشیمشون. میتونیم زمین دور و برشون و چادرهاشون رو با نفس اژدها آتیش بزنیم. اگه این کارو بکنی خیلی زود گوشی دستشون میاد و در میرن. هر چی باشه تو خیلی قوی و قدرتمندی. تا همینجاشم حسابی ازت میترسن!»
لرد سیاه گفت: «هه، درسته، ولی این که کیف نداره! چه فایدهای داره؟»
سوز با لحن ملتمسانهای گفت: «خواهش میکنم، لوید. ببخشید، لوید اعظم، ارباب من، لرد سیاه من، خواهش میکنم، به خاطر من! میشه لطفا از جونشون بگذری؟»
لوید، لرد سیاه اخم کرد. «از جونشون بگذرم؟ خب...» در حالی که چانهاش را میمالید به پایین و بعد دوباره به سوز نگاه کرد. لحظهای علاقهٔ دیوانهوارش به خون و خونریزی در چهرهاش نمایان شد و بعد دیوانگی چشمهایش آهسته محو شدند.
گفت: «باشه، فقط به خاطر تو، خونآشام کوچولوی من.» این را گفت، برگشت و چیزی در گوش آبراکولاکس زمزمه کرد. اژدها از سرعتش کاست و به سمت اردوگاه ارتشی که برج را محاصره کرده بودند، پایین رفت. شعلهٔ بزرگی از دهانش بیرون زد و چادرها، برجهای سنگی و گاریها و انبارها را آتش زد.
صدها نفر مانند مورچههای کوچک فریادزنان و جیغزنان از چادرها بیرون دویدند. لرد سیاه موجهای صاعقهمانند انگشترش را به سمت آنها نشانه رفت و در حالیکه سوراخهایی را در زمین ایجاد میکرد، چند نفر را نقش زمین کرد. اژدها و سوار سیاهش چند بار از بالای سر اردوگاه رد شدند و همه چیز را به هم ریختند.
لرد سیاه با حالت دیوانهواری خندید... واقعا کیف داشت! کریستوفر و سوز محکم تیغهای بدن اژدها را چسبیده بودند و در حالیکه او مرتب مسیرش را تغییر میداد سعی داشتند از آن بالا پایین نیافتند. طولی نکشید که ارتش متفرق شد و سربازانی که به شدت وحشت کرده بودند پا به فرار گذاشتند. سوز با خوشحالی خندید. تا جایی که میدید کسی زخمی نشده بود و مثل آخرین باری که خودش برج را نجات داده بود، بدون تلفات ارتش را متوقف کرده بودند.
لرد سیاه دوباره در گوش اژدها زمزمه کرد و اژدها به سمت برج آهنی پایین رفت. وقتی به برج نزدیک شدند مجسمههای بالای دروازههای نابودی به بالا نگاه کردند.
یکی از مجسمهها گفت: «این خود لرد سیاهه؟»
دیگری گفت: «آره! سوار پادشاه اژدهاهاست!»
اولی گفت: «این چیزی نیست که هر روز شاهدش باشیم!»
آبراکولاکس جلوی دروازهها روی زمین فرود آمد و بچهها با احتیاط از پشتش پایین آمدند.
سوز زیر لب گفت: «ممنون، اژدهای زیبا.» اژدها سرش را با حالت شاهانهای برایش تکان داد.
مجسمههای بالای دروازه فریاد زدند: «لرد سیاه از تبعید برگشته! درود بر لرد سیاه!»
لرد سیاه از اژدها پیاده شد و گفت: «هوم، میبینم که ترتیب رنگآمیزیش رو دادی، سوز. آفرین!»
لرد سیاه دستهایش را به کمرش زد و گفت: «برام قیافه نگیر، دختر کوچولو!» پادشاه اژدهاها غرشی کرد و لوید با لحن متکبرانهای گفت: «ممنونم، آبراکولاکس. خوب بهم خدمت کردی. حالا آزادی!» پادشاه اژدهاها بار دیگر غرشی کرد و بعد به آسمانها پرواز کرد.
و بعد دروازهٔ نابودی باز شد.
مجسمههای بالای در فریاد زدند: «درود بر لرد سیاه.»
لوید، لرد سیاه در حالیکه به سمت دروازه میرفت گفت: «ساکت باشین بابا!»
یکی از سرها گفت: «بله، سرورم.»
دیگری گفت: «ساکت میشیم، قول میدم.»»
حجم
۳٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۳۱۸ صفحه
حجم
۳٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۳۱۸ صفحه
نظرات کاربران
این کتاب حجمش انقد زیاده که من هی میگفتم:واااااااااااای:\ اما انقد زود تموم شدددد، اوفف چقدم خوب بودددد پیشنهاد میکنم این مجموعه رو حتما حتما بخونیددد🎀
خیلییی کتابش خوبه انگار خودم توی داستان بودم این کتاب تا اخرین صفحه نفس منو تو سینه حبس کرد توصیه میکنم جلد ۳ هم بخونید ..:)