دانلود و خرید کتاب آنیش فریبا منتظرظهور
تصویر جلد کتاب آنیش

کتاب آنیش

معرفی کتاب آنیش

کتاب آنیش نوشتهٔ فریبا منتظرظهور است. انتشارات به نگار این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این داستان بلند را زنی رادیولوژیست روایت می‌کند.

درباره کتاب آنیش

کتاب آنیش را یک راوی اول‌شخص روایت می‌کند که از همان ابتدا خودش را به مخاطب معرفی کرده است. او ۳۵ سال دارد، تنهای تنهاست و پدر، مادر، خواهر یا برادری ندارد، یک رادیولوژیست است که هر روز ساعت ۸ صبح کارت می‌زند.

راوی سپس درمورد امور روزمرهٔ خود می‌گوید؛ اینکه روپوش سفید تنش می‌کند. دگمه‌هایش را می‌بندد. کفش پارچه‌ای بدون‌پاشنه پایش می‌کند و توی اتاق می‌نشیند تا بیمار وارد شود. او باید توجه کند عکس از کدام قسمت بدن بیمار است. راهنمایی‌اش می‌کند تا درست بایستد، یا دراز بکشد، یا سرش را جای مناسب بچسباند و حرکت نکند. از اتاق بیرون می‌رود و اشعه را می‌تاباند. عکس روی مانیتور نمایان می‌شود. گاهی باید دوباره تکرار کند. معمولاً حرف زیادی بین این شخصیت و بیمار یا مراجع ردوبدل نمی‌شود. بیمار سپس بیرون می‌رود و نفر بعد وارد می‌شود. راوی کارش را شبیه به کار یک عکاس می‌داند؛ او می‌گوید که باید هر روز از چندین‌وچند نفر بپرسد که آیا آماده‌اند و بعد «کلیک» کند.

حالا چه شده که این فرد شروع به گفتن از زندگی خودش کرده است؟ داستان بلند آنیش نوشتهٔ فریبا منتظرظهور را بخوانید.

خواندن کتاب آنیش را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان بلند پیشنهاد می‌کنیم.

بخش‌هایی از کتاب آنیش

«لاف می‌زنم. دقیقاً وامانده‌ایم. هیچ‌کس دیگری اینجا نداریم به‌جز آن دکتر، دکتر کیان، که اینجا برایم کار پیدا کرد. آدم بدی نیست. خدا را چه دیدی؛ شاید کمک کرد! اما اینکه هنوز اول بسم‌الله، از راه نرسیده، ازش کمک بخواهم خوب نیست. شاید خیالات برش دارد، اما چارهٔ دیگری ندارم. توی موبایلم دنبال شماره‌اش می‌گردم. دکتر کیان... دکتر کیان...

دخترک می‌دود کنارم و همین‌طور که با دکم‌هٔ پیراهنش بازی می‌کند، نفس‌زنان و با هیجان می‌گوید: «خانوم، ما دو تا داداش داریم. صداشون بزنیم؟ خانوم، ورزشکارن. خیلی قوی‌ان. چند تا مدال دارن. بگم بیان؟»

می‌پرسم: «اسمت چیه؟»

«آیدا»

«خونه‌تون نزدیکه، آیدا؟»

«بله، خانوم. همین خان‌هٔ بغلی.»

به شهلا می‌گویم: «نظرت چیه؟»

شهلا رو به آیدا می‌گوید: «آیداجان، برو عزیزم، بگو بیان. اگر هم مرد دیگه‌ای دارین، بگو بیاد. برو قربونت برم.»

آیدا می‌دود بیرون. موبایل را توی کیفم می‌گذارم. راننده لبخند می‌زند. حتماً فکر می‌کند خوب سر کارمان گذاشته. تا ما باشیم ابهت این مرد را دریابیم!

«آبجی، خودتون رو ناراحت نکنید. دیر هم شد، مهم نیست. چه‌کار کنیم! تو همین حیاط سرمون رو می‌ذاریم زمین، تا صبح یکی بیاد خالی کنه.»

شهلا کنار گوشم می‌گوید: «خیلی عوضیه! شیطونه می‌گه یکی بزنم تو دهنش.»

کنار کامیون، منتظر آیدا می‌مانیم. روی در کامیون، با خط کج‌ومعوجِ نستعلیق‌مانندی، نوشته‌اند: «دنیا همه هیچ و کار دنیا همه هیچ/ بیهوده برای هیچ بر خویش مپیچ.» گوشهٔ دیگری نوشته‌اند: «ای کاش زندگی هم دندهٔ عقب داشت.» با خودم فکر می‌کنم چه خوب که زندگی دندهٔ عقب ندارد. این تنها حُسن زندگی است... از حالا پشت سرم را نگاه نمی‌کنم. یک زندگی جدید... توی حیاط سبزی و گل می‌کارم. باید بپرسم چه گل‌هایی توی این آب‌وهوا رشد می‌کنند. باید دستکش و چکم‌هٔ باغبانی بخرم. آخر هفته‌ها هم می‌روم پیاده‌روی. شاید هم رفتم کوه‌های روبه‌رو...»

آلیس در سرزمین نجایب
۱۴۰۳/۰۲/۱۲

قلم این نویسنده رو‌ خیلی دوست دارم‌. روون‌ و باب دل می‌نویسه. داستانش یه روایت زندگیه. نه خبری از پسرهای خوشگله نه دخترهای تودل‌برو. یه تیکه از زندگیه که می‌شه خوند، باور کرد، همراه شد و ازش لذت برد. آنیش

- بیشتر

حجم

۱۲۹٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۶۴ صفحه

حجم

۱۲۹٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۶۴ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان