کتاب شب نگاره ها
معرفی کتاب شب نگاره ها
کتاب شب نگاره ها نوشتهٔ جواد مجابی است. انتشارات به نگار این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر حاوی چند متن طنز فارسی است.
درباره کتاب شب نگاره ها
کتاب شب نگاره ها مجموعهای از چند متن طنز و کنایی است که در کنار یکدیگر قرار گفتهاند. این متنها را جواد مجابی تحتعنوان ریشخند نوشته و تدوین کرده است. هر یک از این متنها نکات جذابی دارد که خواننده را سرگرم میکند.
خواندن کتاب شب نگاره ها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران نثر طنز ایرانی پیشنهاد میکنیم.
درباره جواد مجابی
جواد مجابی ۲۲ مهر ۱۳۱۸ در قزوین به دنیا آمد. او شاعر، نویسنده، منتقد ادبی و هنرهای تجسمی، نقاش، طنزپرداز و روزنامهنگار ایرانی است. از او آثار گوناگونی منتشر رسیده است. او برای مدت کوتاهی سردبیر مجلهٔ «دنیای سخن» نیز بود. جواد مجابی یکی از شناختهشدهترین روشنفکران و هنرمندان معاصر ایران است که نامش همیشه در میان بزرگان دیگر آمده است. از او بارها از سوی مجامع اروپایی و آمریکایی برای سخنرانی دربارهٔ هنر و ادبیات ایران دعوت شده است. او یکی از نمایندگان شاخص ادبیات معاصر ایران به شمار میرود.
آثار بسیار جواد مجابی در زمینههای زیر دستهبندی میشوند:
شناختنامه و مجموعه مقالات، سفرنامه، فیلمنامه، نمایشنامه، شعر، داستان کوتاه، رمان، گفتوگو و مصاحبه، پژوهش، داستان کودکان و طنز.
بخشهایی از کتاب شب نگاره ها
««در شعر تو گمگشتگی، مه و ابر به تکرار حضور مییابد، در لفظ و در فضا.»
گم شدن برای من طبیعی است. غالباً نشانیها را گم میکنم و خودم را در آن. حتی اگر برای آن نشانی، نقشهای کشیده باشند با میدانها، چهارراهها، کوچهها و پلاک مشخص در چه طبقهای و شمارهای. گاهی من آن نقشه را گم میکنم، برای پیدا کردنش ساعات زیادی را گم میکنم. و در آن ساعات کشدار نشاط هر روزیام را. گاهی در آن نقشه گم میشوم.
گم شدن برای من طبیعی است در کشوری که آدمها رفتهاند و گورشان را گم کردهاند، شاید گورشان را هم با خود بردهاند، تا بعد سنگهای گور از نعرهای که از آن زیر برمیآید از جگر، نترکد و آن «نه» بر همه جا نبارد سیل خون و خیال را.
گم شدن در جایی که نمیخواهند آدم پیدا باشد امری طبیعی است.
ما در ارتباطات مبهم گم شدهایم، چیزهایی به ما گفته میشد که ارزش آن را داشت که گفته نشود. کتابها و دهانهایی در کار بودند تا حقیقت کت بسته را آشکار سازند وسط یک نطع تاریخی.
آن هزارتو؛ راههایی داشت در بلور یخ، در زمستان فقیر، در رادیوهای کهنهای که در آن فقط ساز میزدند تا آوازی دیگر شنیده نشود، در تاریکجای حسادت و تهمت، در فقری که میپوشاند خودش را در ردای حماقت و دشمنی، آن هزارتو قصهای بود واهی اما حقیقیتر از عمر ما و سرنوشت یک کشور، گفتند «اینطور نیست، اینطور نبود» اما لحنشان طوری بود که یقین میکردی گویندگان به آنچه میگویند باور ندارند. حتی در قیافهشان میخواندی که خود را مغبون حس کردهاند.
سه هزار کودک دنبال یکدیگر میآمدند هر یک به فاصلهٔ یک سال از دیگری دیرتر زاده شده بود. میگفتند شش هزار سال طول کشیده تا آخرین کودک اولین کودک را نه در سر صف ازل بلکه کنار خود تشخیص دهد. اما این حرف به نظرِ اولین کودک باورکردنی نمیآید. این فاصله باید کمی کمتر باشد حتی نصف. شاید آخرین کودک چیزهایی میداند از وقایعی که سال را دیرگذر و گرانتر میکند.
جلوِ نگاه کودکان سه هزارتایی را، راههای آیندهشان را تیغه کرده بودند. تیغهها را خراب کردند تا برسند به خندقها، به ماندابها، به سیمهای خاردار. تا برسیم به مزارع طلایی، پوسترهای مزارع طلایی که چسبانده شده بود به دیوار برهوت. شش هزار سنگنشانه را برای چه پس آنجا نهاده بودند؟
گاهگاه دهلیزهایی در اطرافمان به آواری فرومیریخت، گرد و خاکش و سر و صدای مجروحان، ما را غافل میکرد از لذت نگریستن به پوسترهایی که آن همه دقیق و زیبا بود و آنهمه بیرحمانه تکرار شد.
گاه برقی غافلگیرانه ما را روشن میکرد: گروهی بودند باستانی، ژنده، مشنگ، دست به دیوار.
یکی برگشت گفت: هیس! که شنیده بود کسی با خودش میگوید: آن خوشباوی، آن سفاهت، آنهمه راه که چاه، آنهمه... تا شنید به خودش آمد صدایش را برید.»
حجم
۱٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه
حجم
۱٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه