کتاب جشن شکار
معرفی کتاب جشن شکار
کتاب جشن شکار نوشتهٔ لوسی فولی و ترجمهٔ نسرین رمضانی و ویراستهٔ آزاده کیومرثی است و کتاب کوله پشتی آن را منتشر کرده است. شخصیتهای این داستان همه به جشن سال نو دعوتاند... و البته همه مظنوناند. کدامیک از آنها قاتل دوستشان است؟
درباره کتاب جشن شکار
چند جوان سیوچندساله که با هم دوست هستند، تصمیم میگیرند روزهای بیرمق تعطیلات کریسمس را کنار هم سپری کنند و باهم به استقبال سال نو بروند؛ رسمی که از ده سال پیش، زمانی که هنوز دانشآموز بودند شروع شد. برای این تعطیلات، آنها یک کلبهٔ دورافتاده و پرت در ارتفاعات اسکاتلند را انتخاب میکنند؛ مکانی عالی برای دورشدن از شلوغی و تنهاشدن برای استراحت.
این سفر ساده و صمیمی آغاز میشود؛ با تحسین مناظر خیرهکننده و زیبایی که در مسیر میبینند، نوشیدنی در مقابل آتش سوزان و یادآوری خاطرات گذشته. اما پس از یک دهه، هنوز انگار در دلشان کینههایی وجود دارد. بعضی حرفها آن خاطرات تلخ و ناراحتکننده را تداعی میکند و فضا را سنگین. در میان شادی مهیج شب سال نو، قرار است اتفاقاتی رخ دهد؛ درست همانطور که یک کولاک سهمگین، کلبهشان را از دنیای بیرون جدا میکند.
دو روز بعد، یکی از آنها مرده است... و یکی دیگر از آنها این کار را انجام داده است. اما کدامیک از آنها؟
خواندن کتاب جشن شکار را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای جنایی و معمایی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب جشن شکار
«مردی را میبینم که زیر بارش شدید برف به اینسو میآید. از این فاصله و در میان اینهمه برف، مانند یک سایه بهنظر میرسد و قابل تشخیص نیست.
نزدیکتر که میآید متوجه میشوم داگ قرقچی است.
با عجله بهسمت اقامتگاه میآید. انگار خیال دویدن دارد، اما بارش سنگین برف طاقتش را بریده و با هر گامی که برمیدارد سکندری میخورد. بدون اینکه متوجه حالت چهرهاش شوم حدس میزنم اتفاق بدی افتاده باشد.
وقتی نزدیکتر میشود صورت بهتزده و اندام منجمدشدهاش را میبینم. اینجور نگاهها را میشناسم، قبلاً تجربهاش را داشتهام، درست مثل کسی که شاهد یک اتفاق ترسناک بوده باشد، اتفاقی فراتر از تابوتحمل انسان.
درِ اقامتگاه را باز میکنم که وارد شود. بهمحض باز شدن در، هوای سرد و مقداری برف به داخل هجوم میآورد.
میپرسم: «چی شده؟»
برای مدتی – طولانی – سعی میکند نفس تازه کند. اما قبل از اینکه چیزی بگوید چشمهایش گویای اتفاقی هولناک است.
بالاخره میگوید: «مهمان گمشده رو پیدا کردم.»
میگویم: «خب، اینکه عالیه، کجا...»
سرش را با تأسف تکان میدهد و بقیهٔ کلامم محو میشود.
«یه جسد پیدا کردم.»
سال نو. بعد از مدتهای مدید، برای اولینبار، دورهم جمع میشویم. من و مارک، میراندا و جولین، نیک و بو، سمیرا و جایلز و بچهٔ ششماههشان پریا و کتی.
تعطیلات چهارروزه در فصل زمستان، در منطقهای دورافتاده و کوهستانی که آن را لاک کورین مینامند. فوقالعاده منحصربهفرد، هرساله در این محل چهاربار جشن گرفته میشود؛ بقیهٔ روزها هم بهعنوان اقامتگاه خصوصی استفاده میشود. همانطور که باید حدس زده باشید در این فصل از سال، اینجا شلوغترینِ محلها به حساب میآید. بنابراین مجبور شدم عید پارسال بهمحض خالی شدن، آنجا را رزرو کنم. خانمی که با من صحبت کرد، اطمینان داد که با پرداخت بخش عمدهای از هزینه، کل ساختمان را در اختیارمان قرار خواهد داد.
یکبار دیگر بروشور را از کیفم درمیآورم. یک کارت ویزیت کلفت و فوقالعاده گران. عکسی از دریاچهای با صنوبرهای انبوه که پشت آن قلههایی با علفهای قرمزرنگ سربرآوردهاند. هرچند که حالا باید زیر برف مدفون شده باشند. تصاویر حاکی از آن است که خودِ اقامتگاه – اقامتگاه جدید، براساس آنچه در بروشور توضیح داده، ساختمان شیشهای بزرگ و مدرنی است و توسط یک معمار حرفهای ساخته شده که به تازگی عمارت کلاه فرهنگی تابستانی را در سرپنتین گالری طراحی کرده است. تصاویر نشان میدهد که ساختمان در امتداد آبهای دریاچه قرار گرفته است. چشمانداز آنجا، خطوط باشکوه قلهٔ بزرگ مونرو را که از پشت آن سربرآورده منعکس میکند.
میتوان چندین سرپناه کوچک را نزدیک اقامتگاه دید، چنان درهم تنیده و کنار هم واقع شدهاند که گرم و پرحرارت بهنظر میرسند. درواقع، کلبههایی هستند که برای زوجها مناسب است، ولی ما برای صرف غذا به اقامتگاه اصلی میرویم که ساختمان بزرگتری است و وسط منطقه واقع شده. شب اول را در هایلند دینر غذا خواهیم خورد – یک غذای محلی و فصلی – و بقیهٔ روزها را خودمان آشپزی خواهیم کرد. آنها فهرست غذاهایشان را برایم ارسال کردهاند و من یک سفارش بلندبالا برایشان فرستادم، از قارچ تازه و جگر چرب گرفته تا صدف دریایی. از اینکه برای شب عید یک مهمانی عالی تدارک میبینم خیلی هیجانزدهام و عاشق پختوپزم. غذا آدمها را دورهم جمع میکند، اینطور نیست؟
این قسمت از سفر واقعاً رؤیایی است. یک طرفِ مسیر دریا است و گهگاه قطار بهطور ناگهانی بهسمت خشکی میپیچد؛ درست مثل فردی که با یک حرکت اشتباه ما را به گوشهای پرت میکند. لایههای خاکستری آب دریا ظاهری سفت و سخت دارد و گوسفندان در نوک صخره گرد هم آمدهاند، انگار میخواهند همدیگر را گرم کنند. میتوان صدای باد را شنید که هر از گاهی به پنجرهها برخورد میکند و قطار را به لرزه میاندازد.»
حجم
۳۰۸٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
حجم
۳۰۸٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
نظرات کاربران
واقعا خوبه آدم دوستاشو بشناسه، طولانی بودن یه دوستی نشونه کیفیت بالا نیست. کتاب مهیجی بود خوشم اومد. از کتی بدم میاد😁
اگر تازه این ژانر رو شروع کردین کتاب خوبیه بخونین و لذت ببرین اما اگه از طرفدار های پر و پا قرص هستین خیلی توصیه نمیکنم.از یه جایی به بعد کاملا داستان مشخصه و صرفا منتظر پایان کتاب بودم.اتفاقات و
برای اتلاف وقت گزینه خوبیه
ریتم نوشتن این نویسنده در ۳ تا از کتابهاشون که من خوندم تفاوت چندانی تقربیا یکسانه.یعنی مطلب جدیدی برا گفتن نداره
یه سوال برام مونده اونم این که اون مردی که چهار دست و پا راه می رفت کی بود!!!
چه کتاب پراکنده ای اصلا نمیشه فهمید چی به چیه