کتاب خاطرات سیمون دوبووار (جلد سوم)
معرفی کتاب خاطرات سیمون دوبووار (جلد سوم)
کتاب خاطرات سیمون دوبووار (جلد سوم) نوشتهٔ سیمون دوبووار و ترجمهٔ قاسم صنعوی است و انتشارات توس آن را منتشر کرده است. این کتابْ خاطرات خودنوشت سیمون دوبووار، متفکر بزرگ فرانسه است که جلد سوم آن اجبار نام دارد.
درباره کتاب خاطرات سیمون دوبووار (جلد سوم)
چاپ خاطرات سیمون دوبووار زمانی انتشار یافت که نویسندهاش روی در نقاب خاک پنهان کرده بود. او در روز ۱۴ آوریل ۱۹۸۶ درگذشت و این حادثه با اختلاف یک روز، شش سال پس از درگذشت ژان پل سارتر، یار و همراه دیرینی که طرف مقابل این زوج افسانهای بهشمار میرفت، روی داد.
کتاب خاطرات سیمون دوبووار ۴ جلد دارد و البته خود او در متن اصلی چنین عنوانی به آنها نداده، بلکه هر جلد را با عنوانی خاص منتشر کرده است. نام هرکدام از جلدها از این قرار است:
جلد اول: خاطرات دختری آراسته
جلد دوم: سن کمال
جلد سوم: اجبار
جلد چهارم: حسابرسی
در جلد سوم، خاطرات سالهای ۱۹۴۴ تا ۱۹۶۲ (آزادی پاریس تا استقلال الجزایر) جای گرفته است. خواننده علاقهمند به گشت و گذار و سفرنامه، در این جلد خاطرات، شرح سفرهای نویسنده به ایالات متحده آمریکا، چین و شوروی را مییابد و گذشته از این در خلال سفر برزیل که خود در حقیقت کتابی مستقل است خواهد توانست با این خطهٔ اندک شناختهشده آشنایی یابد.
او در خاطراتش، زیر و بم زندگی پر تکاپوی خود او، ژان پل سارتر و جمعی از یاران نزدیک آنها را به تفصیل نقل میکند، اما دربارهٔ ۶ سال آخر زندگی او آگاهیهایی که با شرح و بسطهای «خاطرات» قابل مقایسه باشد در دسترس قرار ندارد. آنچه از این زندگی ۶ساله بر همگان آشکار است این است که سیمون دوبووار پس از آن که «مراسم وداع» یا «حسابرسی»، آخرین جلد از خاطرات و آخرین اثر خود را که شرح حوادث زندگی ۱۰ سال آخر سارتر بود در اواخر سال ۱۹۸۱ به چاپ رساند، با شور و حرارت همیشگی ادارهٔ مجله «له تان مدرن» را که او، سارتر و جمعی از یارانشان تأسیس کرده بودند، بهعهده گرفت و نامههایی را که سارتر به او نوشته بود تحت عنوان «نامههایی به کامو» منتشر کرد و برنامههایی برای تلویزیون نوشت، به اقتباسهایی برای استفاده در سینما دست زد و در این میان، دمی نیز از مبارزه در راه آزادی و برابری حقوق زن روی نگرداند.
دوبووار به سؤالهایی که در تمام طول زندگیاش مطرح کرده، همیشه جوابهای قطعی نداده. ولی از طرح سؤالهای اساسی انصراف نیافته است: چگونه باید زیست، چگونه باید زن و مرد بود، برای بودن چه باید کرد؟ انسان خوشش میآید که میبیند کسی که هرگز خود را کنار نکشیده یا عقبنشینی نکرده، در پایان آخرین کار بزرگش، واپسین سؤال را بکند: جامعه باید چگونه باشد تا در آن انسان در دوران پیریاش انسان بماند؟ پاسخ ساده است: باید همیشه با او چون انسان رفتار شود.
سیمون دوبووار در وقایعنگاری دورانش رضایتنامه توزیع نمیکند، با حیلهگرترین خطرها، یعنی فراموشی، مبارزه کرده و خاطراتش را به ما هدیه میکند. و این راه را هر قدر هم که درخور اعتراض باشد، چون در کلامی، در نوشتهای، تجسم پذیرفته، انسان میل دارد باز هم طی کند.
خواندن کتاب خاطرات سیمون دوبووار (جلد سوم) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به علاقهمندان به آرا و نظریات و زندگی سیمون دوبووار پیشنهاد میکنیم.
درباره سیمون دوبووار
سیمون دوبووار در سال ۱۹۰۸ در خانوادهای مذهبی و ثروتمند به دنیا آمد. ورشکستگی پدر در سالهای پس از جنگ جهانی اول اوضاع را برای سیمون و خانوادهاش دشوار کرد. اما فداکاریهای مادر سیمون، فرانسوا، زمینه را برای پرورش استعداد فرزندان خود فراهم کرد. او تمام تلاش خود را کرد تا دخترانش در دانشگاه سوربن (معتبرترین و بهترین دانشگاه فرانسه در پاریس) ثبتنام کنند.
سیمون دوبووار جوان بیشترِ وقتش را صرف تحقیق و مطالعه میکرد. دایرهٔ مطالعات او بسیار وسیع بود. از ادبیات کلاسیک و متنهای قدیم لاتین گرفته تا ادبیات و فلسفه روز.
در دانشگاه با ژان پل سارتر آشنا شد. از همان دوران بود که به یکدیگر علاقهمند شدند و عشقشان تقریبا تا پایان عمر باقی بود. ارادت خاص هر دو متفکر به فلسفهٔ وجودگرایی (اگزیستانسیالیسم) یکی از پایههایی بود که رابطهشان را استوار نگه میداشت. سیمون که از مهمترین اندیشمندان فمینیست است، در سال ۱۹۸۶ در پاریس، شهر محل زادگاهش، دیده از جهان فروبست.
کتابهای او از این قرار هستند:
جنس دوم
نقد حکمت عامیانه
خون دیگران (رمان)
ماندارنها (رمان)
همه میمیرند (رمان)
مرگی بسیار آرام (رمان)
خاطرات
وداع با سارتر
بخشی از کتاب خاطرات سیمون دوبووار (جلد سوم)
«و من پیش خود تکرار میکردم: تمام شده، تمام شده، تمام شده: همه چیز از سر شروع میشود. والبرگ، دوست امریکایی زوج لریس، ما را با جیپ در حومه شهر گرداند: بعد از سالها، برای نخستین بار، سوار اتومبیل میشدم. باردیگر بعد از نیمه شب در لطافت سپتامبر ول میگشتم؛ بیستروها زود تعطیل میکردند، ولی وقتی تراس «لا روموری» یا «لومونتا»، آن جهنم سرخ و دودگرفته را ترک میکردیم، پیادهروها، نیمکتها، خیابانها را داشتیم. تیراندازها روی بامها بودند و هنگامی که کینه دشمن کمین کرده را در بالای سرم حدس میزدم، گرفته خاطر میشدم؛ شبی به صدای آژیر برخاستم: هواپیمایی که نام و نشانش هرگز شناخته نشد برفراز پاریس پرواز میکرد؛ «V-۱» هایی روی حومه افتاد و ساختمانهایی را سوراخ کرد. والبرگ که معمولاً خیلی بااطلاع بود میگفت که آلمانیها در شرف تکمیل سلاحهای مهیبی هستند. ترس، جایی را که هنوز کاملاًگرم بود در من باز مییافت. اما شادی، به سرعت آن را به دم جارو میسپرد. شب و روز با دوستانمان صحبت میکردیم، مینوشیدیم، پرسه میزدیم، میخندیدیم و به این ترتیب رهایی را جشن میگرفتیم. و کسانی هم که مثل ما آن را گرامی میداشتند، چه دور بودند و چه نزدیک، جزوِ دوستان ما میشدند. چه برادری گستردهای بود! ظلماتی که فرانسه را در بند داشته بود از هم میپاشید. سربازان بلند قامت که لباس خاکی رنگ به تن داشتند و آدامس میجویدند، گواهی بر این امر بودند که انسان دوباره میتواند از دریاها بگذرد. این سربازها با قدمهای شل راه میرفتند و اغلب اوقات هم تلوتلو میخوردند؛ در حالی که تلوتلوخوران در طول پیادهروها و سکوهای مترو پیش میرفتند، آواز میخواندند و سوت میزدند؛ شب ها در بارها تلوتلوخوران میرقصیدند و خندههای بلندشان، دندانهای کودکانهشان را آشکار میکرد. ژنه که هیچگونه علاقهای به آلمانیها نداشت ولی دوستدار ماجراهای دلکش هم نبود، در تراس «لا روموری» با سر و صدا اعلام میداشت که لباس به تن این غیرنظامیهای لباس نظامی پوشیده زار میزند: اشغالگران آلمانی که در لاکهای سبز و سیاهشان شق و رق بودند هیبت دیگری داشتند! اما به نظر من، در بیقیدی جوانهای امریکایی، نفس آزادی بود که تجسم مییافت: آزادی ما و آزادیئی که - در این باره شکی نداشتیم - آنان در آینده نزدیک در دنیا میگستردند. وقتی هیتلر و موسولینی از پا در میآمدند، وقتی که فرانکو و سالازار رانده میشدند، اروپا به طور قطع از فاشیسم زدوده میشد. با منشور س.ان.ار، فرانسه قدم در راه سوسیالیسم مینهاد؛ فکر میکردیم که کشور به اندازه کافی عمیقاً تکان خوردهاست که بدون تشنجهای تازه بتواند به امر اصلاح اساسی ساختهای خود تحقق ببخشد. «کونبا» با اعلام شعار «از مقاومت به انقلاب»، بر امیدهای ما تأکید میورزید.»
حجم
۹۵۱٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۰
تعداد صفحهها
۸۵۶ صفحه
حجم
۹۵۱٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۰
تعداد صفحهها
۸۵۶ صفحه