کتاب ایماگوی سارا
معرفی کتاب ایماگوی سارا
کتاب «ایماگوی سارا» نوشتۀ برزو نادرلویی است و شرکت رسانه ساز دانش آن را منتشر کرده است. ایماگوی سارا یک داستان روان شناسی و فلسفی بر اساس نظریههای ایماگو است.
درباره کتاب ایماگوی سارا
کارل گوستاو یونگ اصطلاح ایماگو را در مورد دگرگونی و سمبلهای لیبیدو در اوایل تولد پیشنهاد کرده است و از نام رمانی نوشتۀ کارل اشپیتلِر گرفته شده است. نقش ایماگو این است که کودک بتواند والدین خود را از دیگر بزرگسالان تشخیص دهد، این تصویر در بقای کودک نقشی کلیدی دارد. ایماگو، در بزرگسالی، به طور ناخودآگاه در جذبشدن فرد به سمت کسی که شخصیتی شبیه والدینش را دارد اثر می گذارد و از این طریق فرصت دوباره جهت التیام زخمها و اتمام کارهای ناتمام دوران کودکی را در اختیار فرد قرار میدهد.
روابط عاطفی و صمیمی بسیار پیچیده است و از میان رابطههای صمیمی که انسان تجربه میکند، رابطۀ زن و شوهر بسیار اهمیت دارد و عدم آگاهی ممکن است به آسیبهای روحی و روانی منجر شود. داستان ایماگوی سارا بر اساس چالشهایی است که میان رابطههای بین دو جنس مخالف، بهخصوص روابط میان زن و شوهر شکل میگیرد. برزو نادرلویی در کتاب ایماگوی سارا از نظریههای ایماگو در طرح سؤالات و گفتگوهای ذهنی شخصیت اصلی داستان استفاده کرده است تا ذهن خواننده را به سمت تجسم موقعیتها و تفکر در روابط موجود در داستان بکشاند. او در کتاب ایماگوی سارا تلاش کرده است تا از طریق این داستان بتواند هرچند کم، به خودآگاهی خونندگان در روابط دنیای واقعی اوکمک کند.
فهرست مطالب کتاب ایماگوی سارا عبارت است از: «پیشگفتار»، «فصل اول: سارا»، «فصل دوم: جذب»، «فصل سوم: جَزم»، «فصل چهارم:مات»، «فصل پنجم: بُهت»، «فصل ششم: شوک»، «فصل هفتم: راه»، «فصل هشتم: بُرد»، «فصل نهم: آمای» و «فصل دهم: رها».
خواندن کتاب ایماگوی سارا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به علاقهمندان به داستانهای روانشناسی و فلسفی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب ایماگوی سارا
«در طول دوران زندگیام تا همین چند سال پیش، هیچگاه فکر نمیکردم در جایی مشغول به کار بشوم و در موقعیتی قرار بگیرم که داستان زندگی دیگرانی که بههیچوجه آنها را نمیشناسم، آنقدر برایم دنبالکننده، تأملبرانگیز و مهم باشد. تا جایی که یادم هست و از آن مطمئنم، من آدمی بودم که سرم در کار خودم بود و در کار کسی دخالت نمیکردم. در طول دوران کودکی، نوجوانی و جوانیم، دوستان محدودي داشتم و والدینم به من یاد داده بودند تا روابطم با دیگران را مرزبندی کنم و ضوابط خاصی را براي دوستیهایم تعیین کنم. ازاینرو در هر مقطع از زندگیام، حتی با صمیمیترین دوستانم که البته بسیار اندک هم بودند، قوانین ناخودآگاه و نانوشتهای داشتم که زندگی شخصی آنها برایم مهم نبود و یا شاید به خودم اجازه نمیدادم که وارد زندگی شخصی آنها بشوم. حتی آن دسته از دوستانی که داوطلبانه سعی داشتند تا از مشکلات و یا روابط خانوادگیشان برایم تعریف کنند، من گویا از شنیدن آنها واهمه داشتم و سعی میکردم بهنوعی موضوع را عوض کنم و از مستمع بودن این توصیفات و احوالات طفره بروم.»
حجم
۷۹۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۳۴ صفحه
حجم
۷۹۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۳۴ صفحه