کتاب مردانی در آفتاب
معرفی کتاب مردانی در آفتاب
کتاب مردانی در آفتاب نوشته غسان کنفانی است. این کتاب را انتشارات شانی منتشر کرده است. کنفانی در این کتاب با استفاده از زبان عربی معیار درباره فلسطینیان نوشته است. او تلاش میکند با سرخوردگیها، ناامیدی، حس شکست و سردرگمی هموطنانش در حین اقامت در سرزمینهای اشغالی مقابله کند.
درباره کتاب مردانی در آفتاب
غسان كنفانی نخستین رمان خود، مردانی در آفتاب را در سال ۱۹۶۳ میلادی نوشت و با نوشتن آن در افشای جنبههای منفی اعراب و گریز آنها از برابر مسائل مختلف جامعه مظلوم فلسطین، سند هنری درخشانی ارائه داد. کتاب مردانی در آفتاب، بهترین اثر غسان کنفانی، جزو صد رمان برتر ادبیات عرب قرار دارد. نویسنده سرگذشت سه مرد فلسطینی، از سه نسل متفاوت را تعریف میکند که قصد دارند بهصورت غیرقانونی به کویت سفر کنند. شخصیتهای مفلوکی که بهجایماندن، طغیان کردن، مخالفت کردن و کارکردن تلاش میکنند مختصات سکونتگاهشان را تغییر دهند. این اثر توانست در چارچوب هنری شایستهای، پرسشهای سیاسی با اهمیتی را برانگیزد و خوانندگان را وادار کند که با أبو الخيزران راننده، یا به تعبیری رهبر شکستخورده، هم صدا گردند.
خواندن کتاب مردانی در آفتاب را به چه کسانی پیشنهاد می کنیم
علاقهمندان به ادبیات فلسطین میتوانند این کتاب را مطالعه کنند.
درباره غسان كنفانی
شهيد غسان كنفانی در سال ۱۹۳۶ متولد شده است. او نویسنده و روزنامهنگار مشهور فلسطینی و یکی از اعضای رهبری جبهه مردمی برای آزادی فلسطین بود. غسان كنفانی از نویسندگان توانای حوزه اجتماعی فلسطین و ادبیات داستانی عربی بود که آثار تأثیرگذارش بهدوراز شعارزدگی، مفاهیم عمیقی را درباره زندگی بیان میکنند. رمان مردانی در آفتاب (رجال فی الشمس) که در لیست صد رمان برتر جهان در سال ۲۰۰۱ در نشریه مصری اخبار الادب منتشر شده و جایگاه پنجم را دارد. در دهه هفتاد میلادی به انگلیسی و پس از آن به شانزده زبان ترجمه شده است. غسان كنفانی نویسنده بسیار مهمی در تاریخ ادبیات معاصر جهان عرب و فلسطين است و او را بنیانگذار رمان مدرن فلسطینی میخوانند.
بخشی از کتاب مردانی در آفتاب
«هنگامی که دو رودخانه بزرگ «دجله» و «فرات» به یکدیگر میرسند، رودخانهای واحد را تشکیل میدهند که نامش «شطالعرب» است که کمی قبل از «بصره» شروع میشود و تا ... استاد «سلیم» پیرمردی لاغر و مو سفید، با صدای بلند این را به دانشآموز کوچکی که کنار تخته سیاه ایستاده بود، ده باری گفت. درحالیکه خودش داشت از مدرسه روستایش عبور میکرد ... سنگی برداشت و زیر کفشش گذاشت. از پنجره دزدکی داخل کلاس را میپایید. استاد سلیم جلوی دانشآموز کوچکی ایستاده بود و با صدای بلند درحالیکه عصایش را تکان میداد فریاد میکشید: هنگامی که دو رودخانه بزرگ دجله و فرات ...
کودک داشت از ترس بر خود میلرزید ... درحالیکه دیگر دانشآموزان میخندیدند ... دستش را دراز کرد و بر سر یکی از دانشآموزان کوبید. پسربچه نگاهش به او افتاد که داشت دزدکی از پنجره نگاه میکرد: چه اتفاقی افتاد؟
پسربچه خندید و زیر لب گفت :
- بز نر.
او برگشت. از روی سنگ پایین پرید و به راهش ادامه داد و کماکان صدای استاد سلیم تو گوشش بود:
- و هنگامی که دو رودخانه بزرگ ...
در همان شب استاد سیلم را دید که روی تخت کدخدا نشسته بود و قلیان میکشید. مدتی پیش، او را به روستایشان در «یافا» فرستاده بودند تا به بچهها سواد یاد بدهد. تمام عمرش را صرف آموزش کرده بود و حالا دیگر کلمه استاد جزء لاینفک نامش شده بود. آن شب کسی از او پرسید:
- قراره روز جمعه امام جماعت بشی، مگه نه؟
و استاد سلیم بهسادگی پاسخ داد:
- نخير، من استادم نه امام جماعت ...»
حجم
۴۵۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۱۵ صفحه
حجم
۴۵۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۱۵ صفحه