کتاب چین خوردگی در زمان
معرفی کتاب چین خوردگی در زمان
کتاب چین خوردگی در زمان نوشتۀ مادلین لنگلن و ترجمۀ فریده خرمی است. نشر پیدایش این کتاب را منتشر کرده است. این اثر یکی از کتابهای مجموعۀ «کلاسیکهای خواندنی» است. میلیونها جوانِ تنها، با خواندن این رمان، احساس قدرت کردند.
درباره کتاب چین خوردگی در زمان
کتاب چین خوردگی در زمان جزو مجموعهای است به نام «کلاسیکهای خواندنی»؛ مجموعهای که اولویت آن، انتخاب آثاری است که برای خواننده خواندنی، سرگرمکننده و آموزنده باشد. منظور از کلاسیک، آثاری روایی، اعم از رمان، مجموعهداستان از هر ژانر، یا حتی زندگینامه و سفرنامه است. محدودۀ تاریخی گزینش این آثار نیز از ابتدای قرن ۱۷ (دقیقاً ۱۶۰۵ م.، یعنی سال انتشار جلد اوّل دنکیشوت اثر سروانتس، نخستین رمان تاریخ ادبیات به مفهوم امروزی آن) تا پایان قرن بیستم در نظر گرفته شده است.
انتخاباین آثار کلاسیک، به ردۀ سنّی خاصی محدود نشده است.
رمان چینخوردگی در زمان، بنمایههایی را یککاسه میکند که سالها بهطور پراکنده در دفترچههای خاطرات نویسندۀ آن، مادلین لنگلن، نوشته میشده است. موضوعاتی از تعمق دربارۀ خطاهای فردی گرفته تا نوشتههای اینشتین دربارۀ نسبیت.
مادلین لنگل در ژوئن ۱۹۶۰ در دفترچۀ خصوصی خاطراتاش نوشت: «اگر تا به حال کتابی نوشته باشم که حاوی عقایدم دربارۀ خدا و کائنات باشد، همین کتاب است.» این نویسنده ابتدا سردیها و تحقیرهایی را نسبت به این کتاب دریافت کرد. او به خودش میگفت: «میدانم که این کتاب خوبی است. این سرود تحسین من برای زندگی است، ایستادگی من برای زندگی و در برابر مرگ.»
عاقبت چینخوردگی در زمان در سال ۱۹۶۲ چاپ شد و مدال نیوبری را در سال ۱۹۶۳ برد و ۱۶ میلیون نسخه از آن به بیش از ۳۰ زبان به فروش رفت و این روند همچنان ادامه دارد.
با این کتاب، مادلین لنگل، یکی از معدودنویسندگانی شد که اَبَرستاره بودن در ادبیات را در طول زندگیاش تجربه کرد و یکی از اندک کسانی شد که آنقدر زنده ماند تا شاهد ریشه دواندن کتاباش در فرهنگ، تغییر زندگی نسلهایی از خوانندگان و تغییر چشمانداز احتمالی برای نویسندگان زنِ کتابهای علمی-تخیلی و قهرمانان زن باشد.
«مگ موری» در این کتاب، نماد جهانی و پایدار ترس و اضطراب نوجوانی و قدرت دخترانه و یکی از نمادینترین و محبوبترین شخصیتها در ادبیات داستانی امریکا شد.
خواندن کتاب چین خوردگی در زمان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به نوجوانان و جوانانی که به ادبیات داستانی علاقه دارند، پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب چین خوردگی در زمان
«چارلز والاس گفت: «میدونستیم توی خطر میافتیم. خانم چیه بهمون گفت.»
«آره. اینم گفت که تو بیشتر از من و مگ در خطری و باید احتیاط کنی. همینجا پیش مگ بمون، رفیق، من میرم تو و سر و گوشی آب میدم. بعد مییام خبرت میکنم.»
چارلز والاس قاطعانه گفت: «نه. خانم چیه گفت از هم جدا نشیم. گفت تنهایی جایی نریم.»
«به تو گفت تنهایی جایی نرو. من از همهتون بزرگترم و باید قبل از شما برم تو.»
مگ صاف و پوستکنده گفت: «نه، چارلز درست میگه. باید پیش هم بمونیم. اگه نیای بیرون چی؟ باید بیایم دنبالت؟ نه، نه، بیخیال. اما بیاین دستهای همدیگه رو بگیریم اگه اشکالی نداره.»
بچهها، بااحتیاط و آرام از میدان گذشتند. ساختمان عظیمِ مرکزیِ مرکزیِ اطلاعات فقط یک در داشت، یک در غولپیکر به بلندی دوطبقه و عریضتر از یک اتاق، ساختهشده از یک مادهی برنزمانندِ بیریخت.
مگ با پوزخند گفت: «باید در بزنیم؟»
کالوین در را وارسی کرد. «دسته یا دستگیره یا چفت و بستی که نداره. شاید راه دیگهای برای وارد شدن باشه.»
چارلز گفت: «به هر حال بیاین در بزنیم.» دستش را بالا برد اما قبل از اینکه دستش با چیزی تماس پیدا کند، در به سه قسمتی که تا یک دقیقه پیش نامرئی بود تقسیم شد و از بالا و دو طرف کنار رفت. بچهها هاج و واج به سالن ورودی بزرگی نگاه کردند که از مرمرِ سبزِ کمرنگِ مات درست شده بود. نیمکتهای مرمر جلو سه تا از دیوارها به صف شده بودند. مردم روی نیمکتها مثل مجسمه نشسته بودند. انعکاسِ رنگِ سبز مرمر روی صورتهاشان آنها را بدخلق و بدقلق نشان میداد. با باز شدن در، سرهاشان را برگرداندند، به بچهها نگاه کردند و دوباره سر برگرداندند.
چارلز گفت: «یالا.» و آنها که هنوز دست همدیگر را گرفته بودند قدم به سالن گذاشتند. با عبور آنها از درگاه در آهسته بسته شد. مگ به کالوین و چارلز نگاه کرد که مثل همان آدمهای در حال انتظار صورتهای سبز رنجور داشتند.
بچهها به سوی دیوار خالی چهارم رفتند که به نظر غیر مادی میآمد جوری که انگار میشد از میان آن رد شد. چارلز دستش را روی آن گذاشت. «محکمه و مثل یخ سرده.»
کالوین هم به دیوار دست زد. «اوخ.»
دست چپ مگ در دست چارلز بود و هیچ دلش نمیخواست برای لمس دیوار دست او را رها کند.
چارلز آنها را به سمت یکی از نیمکتها برد. «بیاین از یکی یه چیزی بپرسیم.» از یکی از مردها پرسید: «اوم م... میشه بهمون بگین روال کارها اینجا چه جوریه؟» تمام مردها کت و شلوار اداری بیرنگ و رو پوشیده بودند و گرچه قیافههاشان مثل قیافههای مردم روی زمین با هم فرق داشت، شباهتی هم بینشان وجود داشت.
مگ فکر کرد، مثل شباهت آدمهایی که سوار مترو میشن. فقط توی مترو گاهی آدمهای متفاوت میبینی و اینجا نه.
مرد با خستگی به بچهها نگاه کرد. «روند چه کاری؟»
چارلز پرسید: «چه جوری کسی رو که مسئول اینجاست پیدا کنیم؟»
مرد با خشونت گفت: «باید مدارکتون رو به دستگاهِ A نشون بدین. اینو که باید بدونین.»
کالوین پرسید: «دستگاهِ A کجاست؟»
مرد به دیوار خالی اشاره کرد.»
حجم
۲۱۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
حجم
۲۱۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
نظرات کاربران
"مگ" و برادر کوچکش، "چارلز والاس" همچنین دوست جدیدشان، "کالوین"، در شهر کوچک و زیبایی زندگی می کنند. زندگی ساده ای شبیه به هر زندگی روزمره ی دیگر، با شادی های و غصه های معمولی. تا این که سرو کله
ازونجایی که من علاقه زیادی به کتابهای با موضوع زمان دارم شروع به خوندن این کتاب کردم با این فرض که حالا خیلی هم بچه گانه نباشه. توضیحات در مورد موضوع کتاب رو دوستان نوشتن، من فقط بگم که مخاطب
این کتاب رو تدلاسو به روی کنت داد که بخونه و ... خوشم نیومد حقیقت ، چون از اواسط کتاب دیگه انگار گیر افتادی توی کلمات و نمی تونی تکون بخوری. فعلا ک نصفه رهاش کردم.
خدایییی خیلیی متنش داغونه اصلا هیچ سر ازش در نمیارم نسخه چاپی شو خریدم واقعا خیلی پشیمونم کاش قبل از خرید در راجبش یکم تحقیق میکردم باید یه گوگل دمه دستت باشه فقط کلماتو ترجمه کنه😵💫