کتاب ملاقات با انریکه لین
معرفی کتاب ملاقات با انریکه لین
کتاب ملاقات با انریکه لین مجموعه داستانی نوشتهٔ ماریو بارگاس یوسا، جان آپدایک، روبرتو بولانیو و یی یون لی و ترجمهٔ علیرضا کیوانینژاد است و نشر افکار آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب ملاقات با انریکه لین
آدمها و تفسیر زندگی آنها چیزی است که میتوان از آن به عنوان نخ تسبیح این مجموعه یاد کرد؛ آدمهایی که گاه تلاش میکنند برای رسیدن به چیزی که تا حالا نداشتهاند، کسی شوند که تا امروز نبودهاند.
یوسای رماننویس یا به تعبیری آقای رمان، در داستانی عجیب، راوی سه سرنوشت است که در نگاه اول بیشتر به طرح میماند تا داستان. اما چیرهدستی نویسنده در توصیف آدمها، تفسیر زندگیشان و اینکه چطور به مدینهٔ فاضلهشان میرسند، داستانی را پیش روی مخاطب میگذارد که از یوسا انتظار میرود. پییرِ داستانِ یوسا، نمونهٔ تمامعیار آدمی است که میخواهد چیزی را که دوست دارد به دست آورد تا «مجبور» نشود چیزی را که به دست آورده دوست داشته باشد.
آپدایک اما داستانی کاروری مینویسد. مانند فاکنر چندان واژگان پرطمطراقی را به خدمت نمیگیرد اما به تأسی از او، برشی میزند بر یک اتفاق؛ اتفاقی که با دیدن اشکهای پدرش شروع میشود. او از آن نویسندگانی است که داستانهاش ارجاعات زیادی دارد و از این رو ترجمهٔ آن نیز مشکل مینماید، بیدلیل نیست که او را کنار بزرگانی مانند راث، دلیلو، سالبلو، داکتروف و موریسون (تونی) جزو بزرگان نیمهٔ دوم قرن بیستم ادبیات آمریکا لقب دادهاند. او در این داستان با ظرافت هر چه تمامتر، تفاوتهای ایدئولوژیک میان شاخههای مسیحیت را واکاوی میکند و تلنگری میزند به زندگی کسانی که خود را با عقاید گاه تحریف شده سرگرم کردهاند.
قلم روبرتو بولانیو اما از جنس همان الههگان ادبی آمریکای لاتین است؛ نویسندهای شیلیایی که گاه چنان رئال مینویسد تو گویی خود در بطن ماجرا قرار گرفته و گاه، مانند آستوریاس شاعرانه قلم میزند انگار نثری منظوم پیش روی مخاطب گذاشته است. در داستان سنسینی، بولانیو انگار رسالتی دارد که بخشی از ناگفتههای کشورش را بگوید؛ جاییکه عریان و صریح، زندگی نویسندهای مشهور را با قلممو کلمات، نقاشی میکند. در داستان ملاقات با انریکهلین هم همین منوال را سرلوحهٔ کار قرار میدهد با این تفاوت که شاعرانه مینویسد و وهمانگیز.
یییون لی تنها نویسندهٔ زن این مجموعه است و دربارهٔ کارش باید گفت طنز گزندهای دارد؛ قابل ستایش است. او با رعایت استانداردهای داستاننویسی، به خوبی نشان میدهد که بیاعتنا به رویدادهای کشورش نیست. رندانه نقبی میزند به پوشالی بودن ادعای استحکام نظام خانواده در چین؛ امری که برای سیاسیون آن کشور بسیار مهم است.
خواندن کتاب ملاقات با انریکه لین را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران خواندن شاهکارهای داستان کوتاه دنیا پیشنهاد میکنیم.
درباره ماریو بارگاس یوسا
ماریو بارگاس یوسا، ۲۸ مارس ۱۹۳۶ در آرکیپای پرو به دنیا آمد. وی تنها فرزند پدر و مادرش بود، پدر و مادرش پنج ماه بعد از ازدواج جدا شدند. ماریو ده سال اول زندگیاش را در بولیوی و با مادرش گذراند. پس از اینکه پدربزرگش مقام دولتی مهمی در پرو به دست آورد، همراه مادرش در ۱۹۴۶ به سرزمیناش بازگشت. دوران کودکی او با تلخی سپری شد. در چهاردهسالگی پدرش وی را به دبیرستان نظام فرستاند که تأثیری ژرف بر او نهاد. بارگاس یوسا در رشتهٔ هنرهای آزاد دانشگاه لیما فارغالتحصیل شد و سپس از دانشگاه مادرید در رشتهٔ ادبیات مدرک دکترا گرفت. سبک خاص نوشتنش تقریباً در انحصار خودش است و همین سبب شده او را «آقای رمان» لقب دهند. در ایران اما به لطف ترجمههای روان استاد عبدالله کوثری، نام یوسا طنینانداز شد. قاطبهٔ آثار این نویسنده به همت او در اختیار علاقهمندان قرار گرفته است. آثاری چون گفتوگو در کاتدرال، جنگ آخرالزمان، مرگ در آند، سورِ ُبز، چرا ادبیات، عیش مدام، عصر قهرمان، سرگذشت واقعی آلخاندرو مایتا و غیره برخی آثار بیبدیل این نویسندهٔ بلندآوازه هستند که به همت استاد کوثری و دیگر مترجمان در اختیار مخاطب ایرانی قرار گرفتهاند.
بخشی از کتاب ملاقات با انریکه لین
به دختری فکر میکنم: جوانترین دخترِ جدِ جدِ مادربزرگِ جدِ مادربزرگم. او در خانهای که از بلوکهای سفید ساخته شده بود و بالکن داشت با درِ کلوندار در ریل استریت به دنیا آمده بود؛ خانه، ناودانی داشت که فاضلابِ آرکیپا را به ریبر چیلی میبرد. از آن زمان مدتها میگذرد که صدها اسپانیولی از جنگ برگشته این شهر را بنا کردند؛ شهری که به خود کشیشان، وکلا، یاغیان و دسیسههای بسیار دیده بود. شهر، شهرِ جادههای مسطح بود و میدانهای دوستداشتنی و خودمانی و خانههای خوشساخت و کلیساهای بیشمار. از مدتها [قبل] آن را «شهر سپید» مینامیدند، انگار ساختمانها از گدازهٔ سرد شدهٔ آتشفشان ساخته شده بود، گدازهای که پس از سرد شدن به سنگی سخت تبدیل میشد. تمام اجزای ریز و درشت بلوک خانهها و بناها از همین جنس بود. شهری بود که پیش از این به وجود آمده بود؛ شهری که از آن پس کاملتر هم میشد: آرکیپا، زیبا، مذهبی و سرکش.
او دختری نازپروده بود و به اهتمام چند خانم ـ مثل مادر، مادربزرگ، خالهها، عمهها، زنان همسایه، خدمتکاران ـ چنین تربیت شده و روشنترین خاطراتش از زمانیکه هنوز زبان باز نکرده بود به مسافرتهای تابستانی خانواده به سمت مزرعهای در کامانا برمیگشت که سوار الاغ میشد؛ الاغ خودش، مثل الاغ مادر و خواهراناش سایهبان داشت. دختری سرزنده بود با صورتی گرد و چشمانی کنجکاو که از زیر کلاه پشمی زیرزیرکی نگاه میکرد. پیشبند، بلوز و ژاکت کشبافی داشت که با گُل تزئین شده بودند (یکبار یکی از همان گلها را قورت داد و سبب بهت و حیرت پزشک، شاعر و سخنور محلی دکتر «دُن خوان گونسالو دِ سوموکوریو اُرِتا» شد. دکتر بهترین درمان را برای سوء هاضمه و تبش با روش استادانهٔ حجامت در نظر گرفت).
او گونههای برجستهای داشت، دختری با نشاط بود که همیشه این طرف و آن طرف میرفت، بالا و پایین میپرید و سر و صدا میکرد. میدانست چطور از دست دو کلفتش ــ لورِتا و دومینگا ــ وقتی آنها قایمباشک بازی میکردند خلاص شود. در روزهای جشن، بعد از ساعت یازده و مراسم عشای ربانی، آن دو دخترک را با خود میبردند تا نمایش کمدینها را در میدان «سن خوان د دیوس» تماشا کنند.
حجم
۹۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۲۶ صفحه
حجم
۹۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۲۶ صفحه
نظرات کاربران
جالب ومتفاوت، داستانهای کوتاه باپایانی باز، داستان آخر تکان دهنده بود.