کتاب دکترهای اعصاب
معرفی کتاب دکترهای اعصاب
درباره کتاب دکترهای اعصاب
دیگر از زمانی که بعضی از انسانهای بیمار را به جرم دیوانهبودن در تیمارستانها محبوس میکردند و سختترین و بدترین شرایط را برای آنها میساختند گذشته است. روانپزشکی مدرن چند سالی است که پر و بال گرفته و به تمام آن باورهای سنتی خط بطلان کشیده است. حالا دیگر رویکرد پزشکان و حتی انسانهای عادی دربارهٔ بیماریهای روحی تغییر کرده و بیمارستانهای روحیروانی هم به شکلی که در گذشته بودند، نیستند و واقعا مکانی برای بهبودی این بیماراناند نه جایی شبیه شکنجهگاه و زندان. کتاب دکترهای اعصاب روایت همین تغییر دیدگاه پزشکی مدرن به بیماریهای روحی است و تاریخچهٔ روانپزشکی را توضیح میدهد. این کتاب دربارهٔ مرگ و بیماریهای روحی و ریشههای این بیماریهاست و سپس توضیح میدهد که این شاخه از علم پزشکی چطور به علوم انسانی مثل جامعهشناسی و روانشناسی ربط پیدا میکند. با خواندن این کتاب میتوانید راهی به روانپزشکی مدرن پیدا کنید و با علم و محدودیتهای آن و سیستمهای تشخیص درمان آشنا شوید. این کتاب به مردم در درک وضعیت روانپزشکی امروز کمک میکند. اگر به دنبال پاسخهایی دربارهٔ چیستی روانپزشکی هستید، این کتاب برای شما جالب خواهد بود.
خواندن کتاب دکترهای اعصاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام محققان روانپزشکی، روانشناسی، جامعهشناسی و آسیبشناسان مسائل مربوط به بیماران روحی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب دکترهای اعصاب
مغز شما تکامل یافته است تا به بقای شما کمک کند و شما را قادر سازد در وضعیتهای تهدیدکنندهٔ حیات بهترین تصمیمها را در کسری از ثانیه بگیرید. با اینکه آمیگدال شما بر سرتان فریاد میزند که برای نجات زندگیتان فرار کنید، اما بهتر است در مدتِ سبکسنگین کردن وضعیت برای انتخابِ بهترین گزینه، بر هیجانات نشأتگرفته از آمیگدال مهار بزنید. شاید اگر از سر جایتان تکان نخورید طوری که خرس متوجه شما نشود شانس زنده ماندنتان بیشتر شود، شاید بهتر باشد فریاد بزنید و سروصدای زیادی راه بیندازید تا خرس را بترسانید، یا چوب بلندی بردارید و از خود دفاع کنید، یا شاید هوشمندانهترین گزینه آن باشد که موبایلتان را در آورید و با مأموران حفاظت پارک تماس بگیرید. اما فقط در صورتی میشود تصمیم گرفت که بر میل مفرطِ هیجانیتان آگاهانه غلبه کنید -فرایندی که دانشمندان علوم اعصاب آن را کنترل شناختی مینامند. جدیدترین و تکاملیافتهترین بخش مغز شما، یعنی قشر پیشاپیشانی، تصمیمگیری و کنترلِ شناختی شما را کنترل میکند. هرچه باتجربهتر و پختهتر باشیم، قشر پیشاپیشانیمان به احتمال بیشتری قادر است کنترل شناختی را اعمال کند و بر میل شدیدِ آمیگدال به فرار مهار بزند.
اما فرض کنید آنقدر ترسیدهاید که قشر پیشاپیشانی شما قادر به مقابله با ترس نشود. آمیگدال برنده میشود و شما با تمام توانی که در پاهایتان دارید به سمت ماشینتان میدوید. خرس شما را میبیند و با غرشی بلند سر به دنبالتان میگذارد. خوشبختانه، سرعتتان از خرس بیشتر است و درست موقعی که خرس به سمتتان خیز برداشته به ماشین میرسید و در ماشین را محکم میبندید. زنده ماندهاید. مغز شما طراحی شده است تا از این تجربهٔ باارزشِ نجاتبخش یاد بگیرد. اکنون هیپوکامبِ شما حافظهٔ بلندمدتی از خرس و تصمیمتان به فرار تشکیل میدهد، خاطرهای که از لحاظ عاطفی از ترس آمیگدالی اشباع شده است.
دلیل اصلی وجود سامانهٔ آمیگدال -قشر پیشاپیشانی- هیپوکامب این است که شما از تجربههایتان یاد بگیرید و توانایی خود را در واکنش به وضعیتهای مشابه در آینده بهتر کنید. دفعهٔ بعد که در جنگل (یا هر جای دیگری) با خرس (یا گرگ، یا گراز، یا گربهٔ وحشی) مواجه شدید، به دلیل شباهت رویداد با مواجههٔ اولیهتان با خرس، خاطرهٔ ذخیره شدهتان به جریان میافتد و آن خاطره بهطور خودکار شما را به سمت اینکه بهسرعت واکنش دهید هدایت میکند: یا خدا، یه خرس دیگه؟ دفعهٔ قبل که فرار کردم زنده موندم، پس بهتره بازم فرار کنم!
اما اگر اولین تجربهٔ فرار شما از چنگ خرس چنان وحشتناک و آسیبزا باشد که آمیگدالتان بهشدت روشن شود، آن وقت چه؟ شاید خرس قبل از آنکه خودتان را به داخل ماشین بیندازید به شما رسیده و پشتتان را با پنجهاش پاره کرده باشد. آن وقت احتمالش هست که آمیگدالتان چنان وحشیانه شلیک کند که خاطرهای شدید و آسیبدیده همراه با حدت سوزانندهٔ عاطفی در هیپوکامبتان حک کند. از آنجا که این خاطرهٔ ذخیرهشده بسیار قدرتمند است، هر وقت که برانگیخته شود قشر پیشاپیشانی شما را منکوب میکند و جلوی کنترل شناختی را میگیرد. بهعلاوه، این خاطره در آینده نیز ممکن است در پی محرکهایی فعال شود که اندک شباهتی به حادثهٔ اصلی داشته باشند، مثلاً اینکه دفعهٔ بعدی که چشمتان به هر جانور پشمالویی -حتی سگ پودل همسایهتان بیفتد، آن خاطرهٔ اولی برانگیخته و باعث شود آمیگدالتان بهطور غریزی طوری واکنش نشان دهد که انگار دوباره با خرسی قاتل مواجه شدهاید -خدایا، بهتره بازم فرار کنم!
حجم
۷۵۰٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۷۶ صفحه
حجم
۷۵۰٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۷۶ صفحه
نظرات کاربران
این کتاب دربارهٔ تاریخچهٔ روانپزشکی است. جِفری لیبرمن روانپزشکِ سرشناسی است که توضیح میدهد روانپزشکی چه مسیری را از گذشتهٔ تاریکش تا امروز طی کرده و احتمالا به خاطر همین گذشتهٔ تاریک است که بعضی از مردم هنوز به روانپزشکی
کتاب پیش رو سیر تکاملی علم زیبا اما شاید کمتر شناخته شده روانپزشکی رو بیان میکنه بدون تعصب بدون سانسور حقایق...
کتاب بسیار جذابی بود به همه کسانی که از بیماری روانی رنج میبرند توصیه میکنم حتما این کتاب را مطالعه کنند تا اگر احساس میکنند که تاکنون نتوانسته اند از شر این بیماری خلاص شوند امیدوار باشند به قول مولانا: کوی
توی این کتاب با سیر پیشرفت روانپزشکی از خرافات تا تبدیل شدن به یکی از جذاب ترین علم های روز اشنا میشین... متن کتاب بسیار روان و زیبا نوشته شده... البته در مورد ترجمه به نظرم بهتر بود به جای استفاده
کتاب خوبی بود که اختلالات و آشفتگی های روانی و از منظر «روانپزشکی » نه روانشناسی بیان کرده بود ،سیر تحولی جالبی داشت و به گونه ای تعریف شده بود که گویی رمان است ،ساده ،گیرا و جذاب اما حقیقتا
اگر دنبال خواندن کتابی هستید که نشان دهد روش علمی و تغییرات پارادایم شیفت در تاریخ علم چقدر با زیر و بم.ها و فراز و نشیبهای متنوعی روبرو بوده است کتاب دکترهای اعصاب را در برنامه مطالعاتی قرار دهند. کتاب
کتاب متن روان ترجمه عالی وجذابیت زیادی دارد با وجودیکه حجم کتاب بالاست خوندنش مثل یک رمان راحت و سریع میگذرد من کتاب را سه روزه خوندم اطلاعات خیلی خوبی در خصوص سیر تکامل روانپزشکی و به ویژه داروهای اعصاب
قسمت های مفید و با ارزش کتاب را برای خسته نشدن خواننده بیان کنیم
این کتاب تاریخچه علم روانپزشکی رو به نحوی جذاب و دوست داشتنی روایت می کنه، حتی اگه علاقه کمی هم به این موضوع داشته باشین باز هم این کتاب شما رو شگفت زده می کنه و دیدتون رو نسبت به
از دستش ندید مطمعنا براتون جذاب و کمک کننده خواهد بود