دانلود و خرید کتاب گیلگمش ایرج افشاری اصل
تصویر جلد کتاب گیلگمش

کتاب گیلگمش

انتشارات:انتشارات نظری
دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۳از ۹ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب گیلگمش

کتاب گیلگمش نمایشنامه‌ای نوشته ایرج افشاری اصل است. این کتاب نمایشنامه جذابی است که براساس داستان مشهور گیلگمش نوشته شده است. 

درباره کتاب گیلگمش

گیلگمش، فرمانروای اوروک پهلوانی قدرتمند است است دو جنبهٔ زمینی و خدایی دارد؛ جنبهٔ خدایی وجودش از مادر و جنبهٔ زمینی وجودش از روحانی کولاب ناشی می‌شود. مردم از رفتار او نزد خدایان شکایت کردند و آنو به الههٔ ارورو فرمان داد تا مردی خلق کند که حریف او شود. بدین‌گونه انکیدو خلق می‌شود مردی وحشی که با وحوش زندگی می‌کند. گیلگمش او را اهلی کرد و بعد از نبردی کوتاه با هم دوست می‌شوند. سپس با هم به جست‌وجوی هومبیا (نگهبان جنگل) می‌روند و او را می‌کشند. در بازگشت به اوروک، ایشتار، عاشق گیل‌گمش می‌شود و زمانی که از او جواب رد می‌شنود دشمنی خودش را با او آغاز می‌کند. اتفاقاتی که منجبر به مرگ انکیدو دوست گیلگمش می‌شود و او را به فکر پیدا کردن راه جاودانگی می‌اندازد. 

خواندن کتاب گیلگمش را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات نمایشی پیشنهاد می‌کنیم.  

بخشی از کتاب گیلگمش

اورشه: راه درازی تا اوتاناست.

گیلگمش: چارهٔ کار چیست؟

اورشه: باید که زورقی بسازی و در دریای پرتلاطم مرگ، با طوفان و امواج شُرطه درآویزی و قایقت را به خشکی بنشانی.

گیلگمش: مگر تو ناخدا نیستی؟

اورشه: ساحلی که تو جویای آنی باید که ناخدایش خود باشی. [گیلگمش راه می‌افتد.]

اوتانا: آن بیگانه کیست که در دریای موّاج بدون رای من قایق می‌راند؟ از خدایانی یا از آدمیان؟ تو که هستی؟

گیلگمش: من در پی اوتانا هستم.

اوتانا: من خود اوتانا هستم.

گیلگمش: آن که زندگی جاوید یافت؟

اوتانا: جاوید تا ابدیّت ابد، اما نگفتی که هستی.

گیلگمش: من گیلگمش هستم. راه درازی را پیموده‌ام تا بتوانم رخ در رخ تو باشم. رنجورم و ملول. به‌خرسندی از بخت نیک سیراب نشدم. درد طعام من بود.

اوتانا: چرا اینسان سرگشته ای؟ این درد و رنج برای چه در جان تو بیتوته کرده است؟

گیلگمش: من هراس از مرگ را آموخته‌ام. راهی را در پیش گرفتم که نهایتش تو بودی. این راه را به این امید پیمودم که شیاطین مرگ رونق بازارشان کساد شود و سرور و شادی آن‌ها از این پس نپاید. جاودانگی را با من آشنا ساز اوتانا، تو که آن را نیک می‌شناسی؟

اوتانا: ای گیلگمش، ای دریا دل و ای بی‌باک، خدایان و آدمیان را هر یک نصیبی است. جاودانگی بهرهٔ آدمیان نیست. مرگ غایت هر زندگی است. آیا خانه می‌سازیم که پیوسته برپا باشد؟ آیا پیمان را برای همیشه مُهر می‌کنیم؟ آیا رودباران جاودانه طغیان می‌کنند؟ مرگ روزی که می‌آید خبر نمی‌کند. آیا شادی و نشاط جاودانه است؟ از ازل روز دوامی در میان نبوده است. زندگی و مرگ آدمی تقدیر اوست. روزهای زندگی را به حدّ و شماره می‌دهند، اما روزهای مرگ را نمی‌شمارند. زندگی را همیشه فرایادآر. زندگی هدیه‌ای است که به هر کس واگذار می‌شود. آدمی برای زندگی خلق شده است. زندگی همانند آغازش پایانی نیز در پی دارد. جاودانگی بهرهٔ آدمیان نیست. و بیهوده است که با مرگ پنجه در پنجه افکنی. باید که مرگ را همچون زندگی پذیرا باشی. و اگر من جاودانه گشته‌ام به خاطر نجات بشریت از طوفان سهمگین بود که تمام کائنات را درنوردید. همهٔ گیهان در یک آن با خاک یکسان شد. و به یاری خدایان من ماندم و یک جفت از تمام زندگان. و این جاودانگی پاداش من برای جاودانه ساختن زندگی و حیات است. نیرومندترین مردان اگر با تقدیر نباشند، آزردهٔ تقدیر خواهند شد و تقدیر تو مرگ است گیلگمش.

گیلگمش: آرزو در دلت تباه شود اوتانا.

اوتانا: آرزوی من؟ این رسم و قاعدهٔ چرخ گردون است نه آمال من.

گیلگمش: نه... نه... من مرگ را پذیرا نخواهم شد. چون در تو می‌نگرم، تو را مانند خویش می‌بینم. تو چنان شبیه من هستی که پدری به فرزند خویش، اما من همیشه پیکار می‌کنم. با نبرد زاده شده‌ام و تا رسیدن به جاودانگی نبرد خواهم کرد و تو از نبرد رو گردانده‌ای. تو زندگی را بازجسته‌ای؟ چگونه؟ چه سان؟

اوتانا: تو که این همه جویای علتی، می‌خواهم حقیقتی را با تو در میان نهم و رازی را که تنها بر خدایان آشکار بوده است، بر تو آشکار کنم. تو هفت روز باید بیدار بمانی تا قصه‌ها و رازهای زندگی را با تو بازگویم. شهری که مردمانش خدای خدایان را از یاد بردند، انلیل از من خواست تا کشتی‌ای بسازم و در پی حیات روانه شوم. کشتی را به اندازه‌ای ساختم و از هر جفتی در آن بنهادم. تا اینکه روی آب شناور شدیم. بادهای سهم‌آگین وزیدن گرفت. و شهر زیر خاک و گل مدفون گشت و همهٔ مردم شهر مردند. و فرشتهٔ خاک مرا جاودانه ساخت و خدایان از من خواستند که دور از مردم منزل گزینم. [گیلگمش خسته می‌افتد.]

اوتانا: برخیز... برخیز...

گیلگمش: چیزی گفتی اوتانا؟

نظری برای کتاب ثبت نشده است
گیلگمش: من لذت دوستی را چشیده‌ام. اکنون دیگر طاقت تنهایی را ندارم. ای انکیدو، بی تو می‌خواهم که بیاشوبم. بی تو می‌خواهم که همیشه بگریم.
کاربر نیوشک
سابی‌تو: چه کسی آنجاست؟ تو که هستی؟ چرا اینگونه روانت آشفته است؟ چرا پیشانی‌ات به این تیرگی چین خورده است؟ چرا اینهمه سرگشته‌ای؟ از چه سبب چنین شتابانی. گیلگمش: همدم من که بسیار دوستش می‌داشتم، نقاب در خاک نهاد و من او را در گور نهادم و به انتظار نشستم تا بَل به فریادم بیدار شود. اما کِرم بر جان او افتاد. اکنون او به خاک بدل گشته. سابی‌تو من در پی جاودانگی هستم، بدون آنکه باز یابم. رفیق من غبار گشته.
کاربر نیوشک
من از مرگ هراسیده‌ام، چرا که عزیزترین کسم را از من گرفت. مادر ما را راهنما باش تا جاودانگی را بیابیم. من می‌خواهم به اسرار مرگ آگاه شوم. من که بی‌چرا زنده‌ام، می‌خواهم به چرا مرگ خود آگاه شوم مادر.
کاربر نیوشک

حجم

۲۱٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۴۸ صفحه

حجم

۲۱٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۴۸ صفحه

قیمت:
۶,۰۰۰
تومان