گیلگمش: من لذت دوستی را چشیدهام. اکنون دیگر طاقت تنهایی را ندارم. ای انکیدو، بی تو میخواهم که بیاشوبم. بی تو میخواهم که همیشه بگریم.
کاربر نیوشک
سابیتو: چه کسی آنجاست؟ تو که هستی؟ چرا اینگونه روانت آشفته است؟ چرا پیشانیات به این تیرگی چین خورده است؟ چرا اینهمه سرگشتهای؟ از چه سبب چنین شتابانی.
گیلگمش: همدم من که بسیار دوستش میداشتم، نقاب در خاک نهاد و من او را در گور نهادم و به انتظار نشستم تا بَل به فریادم بیدار شود. اما کِرم بر جان او افتاد. اکنون او به خاک بدل گشته. سابیتو من در پی جاودانگی هستم، بدون آنکه باز یابم. رفیق من غبار گشته.
کاربر نیوشک
من از مرگ هراسیدهام، چرا که عزیزترین کسم را از من گرفت. مادر ما را راهنما باش تا جاودانگی را بیابیم. من میخواهم به اسرار مرگ آگاه شوم. من که بیچرا زندهام، میخواهم به چرا مرگ خود آگاه شوم مادر.
کاربر نیوشک