کتاب وداع با اسلحه
معرفی کتاب وداع با اسلحه
کتاب وداع با اسلحه نوشتهٔ ارنست همینگوی و ترجمهٔ مجید امینی است و انتشارات سفیر قلم آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب وداع با اسلحه
وداع با اسلحه داستان جوانی آمریکایی با نام فردریک هنری است که در شمال ایتالیا به زندگی خودش مشغول است، اما ناگهان جنگ جهانی اول شروع میشود و او هم برای جنگ به ارتش کشورش میپیوندد و در آمبولانس مشغول به خدمت میشود. هنری در جنگ مجروح میشود و برای درمان به بیمارستانی در میلان فرستاده میشود. پس از آنکه این افسر مجروح میشود، داستان از جبهۀ جنگ به بیمارستانی میرود که او در آنجا بستری است. در این شرایط، او عاشق دختری به نام کاترین میشود که در بیمارستان کار میکند. بعد از این، رابطهٔ این دو آغاز میشود و باید ببینیم چه اتفاقات در این انتظار این زوج است و جنگ جهانی برای آنها چه خوابهایی دیده است.
ارنست همینگوی نویسندهٔ بزرگ آمریکایی در سال ۱۸۹۹ متولد شد. در جنگ جهانی اول داوطلبانه به عنوان رانندهٔ آمبولانس در جبههٔ ایتالیا مشغول به خدمت شد و بعد از جراحتی سخت به آمریکا بازگشت. همینگوی در سال ۱۹۲۹ وداع با اسلحه را نوشت که بهنوعی تجربیات و خاطرات خودش است. همینگوی در این کتاب به بهترین شکل ممکن درد نسل خود را در شرایط جنگ جهانی اول بیان میکند. جنگی بیهدف که هیچکس علت و معنای آن را درک نمیکند و حاضر به ادامهٔ آن نیست و تنها، تودهٔ مردم ضعیف هستند که آثار مخرب آن را تحمل میکنند.
وداع با اسلحه فقط یک رمان جنگی نیست بلکه نویسنده، یک داستان عاشقانهٔ عمیق و پرشور و حرارت را نیز درآن به مخاطب ارائه میکند. این اثر که موضوعی رمانتیک دارد، برخلاف انتظار و در تناقضی گیرا به طرزی غیررمانتیک پیش میرود، به نحوی که سختگیرترین و منتقدترین خوانندهها را هم تحتتاثیر قرار داده و آنان را به تعریف و تمجید وا میدارد.
یکی از عواملی که رمان وداع با اسلحه را از دیگرآثار همینگوی متمایز میکند، پایانبندی کتاب است که همینگوی برای این امر داستانهای متفاوتی مینویسد که این موضوع، نشانهٔ حساسیت او در این اثر است.
خواندن کتاب وداع با اسلحه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران داستانهای خارجی بهویژه داستانهای مدرن آمریکایی با تمِ جنگ جهانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب وداع با اسلحه
وقتی به خط مقدم برگشتم، هنوز در همان خانه زندگی میکردیم. جنگافزارهای بیشتری در روستاهای اطراف مستقر شده بود و بهار هم از راه رسیده بود. کشتزارها سبز شده بود و تاکستانها جوانه زده بودند. درختهایی که در امتداد خیابان بودند، برگهای کوچکی درآورده بودند و نسیم ملایمی از جانب دریا میوزید. چشمم را به تپههای شهر، قلعهٔ قدیمیای که در دل آن بود، کوهستان قهوهایرنگِ اطراف و دامنهٔ آن که اندکی سبز شده بود، دوختم. تسلیحات بیشتری داخل شهر بود، بیمارستانهای بیشتری زده بودند، در خیابان آدم با مردها و گاهی زنهای انگلیسی برمیخورد؛ چند خانهٔ دیگر هم خمپاره خورده بودند. هوا گرم و مثل بهار مطبوع بود و من از لابهلای درختان و خیابانی که از نور روی دیوار جان میگرفت، عبور کردم و متوجه شدم که هنوز در همان خانه زندگی میکنیم. خانه دقیقاً به همان شکلی که آن را ترک کرده بودم، باقی مانده بود. در باز بود و یک سرباز، بیرون زیر آفتاب و روی نیمکت نشسته بود. یک آمبولانس چسبیده به در کناری منتظر بود. وارد که شدم، بوی سنگهای مرمر و بیمارستان میآمد. انگار همه چیز مانند همان موقعی بود که آنجا را ترک کرده بودم، با این تفاوت که الآن بهار بود. از کنار در اتاق به سالن نگاه کردم و سرهنگ را دیدم که پشت میزش نشسته بود. پنجره باز بود و آفتاب به داخل میتابید. او مرا ندید و من مردد شدم که آیا داخل شوم و به او گزارش دهم، یا اول به طبقهٔ بالا بروم و حمام کنم. تصمیم گرفتم به طبقهٔ بالا بروم.
حجم
۲۷۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه
حجم
۲۷۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه
نظرات کاربران
این کتاب در زمان جنگ جهانی اول درمورد مرد آمریکایی به نام فردریک هنری است که در جبههی متفقین، در مرز کشور ایتالیا در مقابل اتریش درحال خدمترسانی است. حضور او در جنگ آنچنان حس نمیشود، زیرا همان ابتدای کتاب،
این کتاب فوق العاده زیبا نوشته شده و پایانش آدم رو بسیار شوکه میکنه واقعا بعد از خواندن این کتاب متوجه میشود که ارنست چگونه با جان و دل به نوشتن این کتاب پرداخته